علی رسولان

  • ۰۰/۰۶/۲۰
    مه
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

سنگین تر

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۴۳ ب.ظ

اخبار نبینیم

سنگین تریم!

واقعن خنده داره این طرز برخورد! بی خیال tv! حتی بی خیال ofogh!

خودمون رو عشقِ ، بچه های سیزده آبان! امروز حسابی خوش گذشت رو به روی #لانه_جاسوسی! به نظر میرسه واسه بعضی ها که هوای استکبارپسندی  تو سرشونه! این خوشحالی و یادآوری تسخیر لانه ی جاسوسی خیلی دردآورِ!

یعنی تنها جمله ای که الان می چسبه نوشتنش اینِ : از ما عصبانی باشید و از این عصبانیت بمیرید!

 

#ممنون از همه ی شمایی که امروز حضور داشتین!

+سیزدهم آبان

تبعید امام خمینی به ترکیه ۱۳۴۳

تظاهرات و به شهادت رسیدن دانش آموزان در دانشگاه تهران ۱۳۵۷

تسخیر لانه ی جاسوسی آمریکا ۱۳۵۸

اگه آدم منصفی باشم میگم تا همین چند وقت پیش تو ذهن من این سه مورد هیچ ربطی به هم نداشتن! اصولن سیزده آبان برای من همون بسته ی شکلاتی بود که تو همچین روزی بین بچه های مدرسه پخش میشد و از اینکه سیزده آبان به ما شکلات میدادن و می خوردیم بسی خرسند بودیم زیاد!

برای من سیزده آبان مساوی بود با روز دانش آموز! نمی دونم با چه هدفی هم چین اتفاقی تو ذهن من شکل گرفته و اصلن چه افرادی بودن و هستن که سیزدهم آبان رو اختصاص دادن به دانش آموزا! تو این دو روز بعد از چهارشنبه مستمرن داشتم به همین موضوع فکر می کردم! واقعن چرا؟ چرا مردم فکر می کنن سیزدهم آبان هر سال فقط باید دانش آموزا بیان جلوی لانه ی جاسوسی " اگه من اشتباه میگم شما کمک کنید بهم! واقعن تا همین چند سال پیش شمای خواننده ذهنیتی غیر از این داشتین آیا، راجع به حضور رو به روی لانه ی جاسوی ؟"

نمی دونم باعث و بانی این خیانت به تاریخ یه کشور کی بوده و چه کسایی برنامه ریزی کردن که حضور مردم بر ضد ظلم و استکبار رو محدود کنن به دانش آموزان!

البته بگم ها! این که دانش آموز ها شرکت می کنن بسیار حرکت خوبی هست و به طور حتم حضور تو همچین جمعی مستدام در فکر و ذهن دانش آموز میشه! و سال های سال پیله وار زندگی می کنه تا روزی که تو یه شرایط مساعد تبدیل به یه پروانه ی زیبا بشه! اما لب مطلب و دغدغه اینجاست که روز مبارزه با استکبار چرا نباید پر فروغ ترین حادثه ی اجتماعی یک ملت انقلابی باشه؟

باز هم فارغ از این موضوع که در افواه شنیده شده بعضی از  آن هایی که سردمدار و پیشگام تسخیر لانه ی جاسوسی بوده اند این روزها، از حال و روز علیه السلامی برخوردار نیستند! و عده ای هم مادام در سخنرانی ها اینان را مثال زده که ای جماعت مواظب باشید عاقبت افراط می شود این؟ منظور از " این"، همان چپ کردن در آغوش استکبار می باشد!

علی ای حال " همان به هر حال  خودمان است نگران نباشید "

امسال که گذشت، نه تنها امسال که سال های سال است گذشته است همچین روزی، و امسال tv یادمان انداخت که اگر حواسمان نباشد، انقلاب را می خورند و یک آب هم رویش، کک هیچ کسی هم نمی گزد! از این خورده شدن.

آن روز آن جمله ی بالایی می چسبید نوشتنش، امروز این جمله: هر کس در وقت یاری رهبرش در خواب باشد زیر چکمه های دشمن بیدار می شود

#قال: علی علیه السلام

#باشد که رستگار شویم!

# این بود آرمان های امام؟

#پانزدهم آبان نوشت

  • علی رسولان

کبوتریّت

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۰ ق.ظ

کبوتـران حرم اهل ذکـر گفتن و هو
مدافعــان حرم دلبـــرنــد چون آهو
کبوتـران حرم بی خیال می خوابند
مدافعـــان حرم مسـت از خم ابـرو
کبـوتران حرم فکــر دانــه ی گنـدم
مدافعــان حــرم اهل رازهــای مگو
کبوتــران حرم دلسپــرده ی گنبـد
مدافعـــان حرم با تفـنــگ رو در رو
کبوتــران حرم عشق پـر زدن دارند
مدافعــان حرم عشـق تیــر از پهلو

 

نوزده هفت نود و چهار

  • علی رسولان

شکننده

پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ب.ظ

امروز تو یِ شرایط کاملن غیرنوشتاری ذهنی " شرح این موقعیت بماند " ، متنی چهار خطی نوشتم با این کلیدواژه ها! #مرز_شکستن_انسان_جدایی_نقشه

حالا هر چی فکر می کنم که یادم بیاد چی بوده که به این کلیدواژه ها ختم شده به درِ بسته می خورم! حالا هم دارم به این فکر می کنم که چی شده که اینقد شکننده شدم! اینکه متوجه این شکنندگی شدم اینه که صبح به خودم قول داده بودم تا این موضوع سرِ صبح رو ادامه بدم و بنویسمش، یه فرق دیگه ای هم که داشت این بود که احساس می کردم گفتن و نوشتن از موضوعی که بهش فکر می کردم ضروریِ ، لازمِ

و اینکه متأسفانه این اتفاق به یه بارُ دوبار ختم نشده، به نظرم میاد بعد از یه اتفاق خاص، تبدیل شده به یه مستدامِ رفتاری! و خوبه که تذکر بدم برای کسی که دوست داره بنویسه هیچ چیزی بدتر از مرگ ایده نیست! 

ناگفته نمونه که من از این شرایط " کاملن غیرنوشتاری " بسیار دلخوشی ندارم! دلم یه حال خوشِ مستدام می خواد! بدون دغدغه های اضافی! یه شرایط کاملن مرفه برای نوشتن! از همونا که تو عکسا هست!

هر چند به این معتقدم که نوشتن یا در اوج رفاه بسیار دلنشین میشه و یا در اوج سختیُ شکنندگی! من یکی که حال شکنندگی رو ندارم پس می مونه اوج رفاه!

سوال نوشت:

به نظرتون من آدم بدی یَم؟

 

  • علی رسولان

تاریخ می فهمد!

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۵ ب.ظ

حتی روایت کـردن این مـاجرا سخت است

انگـــار او از ایـن منِ دلگــیــر می ترسیـــد

بــعــــد از ورود بچه هـــای امنیـت یـک آن

جو بهـــارستــــان شدیـــدا ملتهـب گردید

بــا زور بـا تهـدیــد از هم دورمــان کــردنــد

مثل همیشه یک نفر می دید و می خندید

تـاریـخ ثــابت کرده رســوا می شـود نافرم

هرکس خیانت می کند،یک روز بی تردیـد

من بـــا تحصن حرف هــــایــم را زدم امــا

بغض و تعصب مشت بر افکــار من کوبـیـد

حســاسیــت دارم به خاک کشـورم ایــران

ای کــاش این را دولت تدبیــر می فهمیــد

یازده مهر نود و چهار

  • علی رسولان

من آن نیم یا این تو کیست؟

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۲ ب.ظ

من آن نیم، کـه حلال از حـرام نشنـاسـم       شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام

هر کسی نظری داره! اینُ اولش گفتم که بعدش بهم گیر ندین! ابراز مخالفت بکنین ها، ولی گیر ندین! نظر من اینِ که این شعر سعدی رو باید با آبطلآ نوشت. مصرع اول که کاملن مشخصِ چی داره میگه، " بازم به نظر من " " اینکه هی میگم به نظر من به خاطر اینِ که بعدن چهارتا سعدی شناس پا نشن بگن ای فغانُ ده فغانُ صد فغان که سعدی را مصادره به مطلوب کردنُ از این حرفا " مصرع اول اشاره به مطلع بودن گوینده از احکام شریعت داره! کاملن واضح و صریح داره میگه آی جماعتِ مخاطب، من محیط به دین هستم و قدرت تشخیص حرام و حلال خدا رو دارم!

که خب، امتیاز خاصی هم تو این مصرع برای گوینده نمیشه کنار گذاشت، یا اینکه بگیم گوینده نظر جدیدی هم داده باشه یا هر مساله ی دیگه ای! این فهم از دین، یه قدرتِ! که از مقلد تا مجتهد ساری و جاریِ زندگی بسیاری از آدم ها، بودهُ هست.

اما مصرع دوم: این مصرع حرف نداره! اونقد قشنگ و گیراست که میشه ساعت ها نشستُ نگاش کردُ زمزمه اش کردُ حظ برد! این مصرع از اون یادگاری هایی که می تونه یه آدم رو هفتصد سال بعد از آخرین لحظه ی نفس کشیدنش زنده بداره! زنده ی حقیقی!

دقیق ترین سوالی که میشه درباره این مصرع پرسید اینِ که بگیم مخاطب تو تو این مصرع کی هستش؟ که حرمت شراب رو برمیداره و حلیت آب رو از بین می بره! این تو چه کسیِ که اینقد قدرت داره حلال خدا رو حروم و حروم خدا رو حلال کنه؟

من میگم مصرع دوم یعنی این: اباعبدالله وارد اعمال حج نمیشه، تو فضایی که همه ی دیندارا قصد دارن محرِّم بشن، این اتفاق درباره ی حسین علیه السلام و همراهانش نمیفته! جان من برید تو این فضا! واقعن شما باشین چی کار می کنین؟ پشت سر حسین علیه السلام قدم برمیدارین یا نه، میرید دنبال حاجی شدن؟ حاجی شدن همون مسیر صوابی هستش که، حرام، همون آب خوردنِ!

و رها کردن قید و بندیِ که بهش میگن ظاهر شریعت، و داشتن قدرت فهم درست " بصیرت" و راه افتادن و قدم گذاشتن تو مسیر حسین علیه السلام و پیروی از امامِ، همون شرابیِ که حلالِ! هر چند مورد سرزنش ذهن کنج اندیش قرار بگیره! اینجور میشه که « شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام » تبدیل میشه به سرودی که مادامِ لب های عاشقانِ و شایسته ی زمزمه شدنِ.

  • علی رسولان

نشسته ی غباردار

يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ب.ظ

آنقدر چسبندگی غبارهایم به تنم زیاد شده که احساس می کنم هیچ راهی برای رسیدن اکسیژن به پوست هایم نمانده است، آنقدر شدید شده اند که راه ورود بغضم را گل گرفته اند! آنقدر غبارآلودم که حتی در مشایعت با باران احساس سنگینی می کنم! به نظر خیلی ها که این سنگینی برای کسی که سالهاست دستی به شانه هایش نکشیدهُ، به لباس تنش فرصت تکانیده شدن نداده کاملن طبیعی است.

حال ناخوشایندی است این سنگینی کشاندن روح به وسیله تنی کرخت شده و زمخت! شاید قابل تقلیل باشد ولی انگیزه اش را دارم که بنویسم نسبت روحم به خودم در یک فضای عینیت یافته نسبت مرده شور است به مرده! به هر حال هردویشان به نحوی با مرده سر و کار دارند یکی عینش شده و یکی لازمش!

وضع زیبایی است این پاراگرافات تنبه آمیز اما بدی اش آنجاست که، همه معترفند در این قالِ گیج آمیزِ بودن، تنها می توان نوشت حالا را، نه حال ها را، آن طور که باید، آن طور که شاید...

  • علی رسولان

ارسال مطلب

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۵۹ ب.ظ

گیر کردن تو یه موقعیت کش دار که خاطره های زندگیت رو تحت الشعاع خودش قرار داده بسیار سرسام آور و اذیت کننده است، از این بدتر اینه که روال زندگی آدم یه طوری بشه که هیچ چیز جذابی برای ادامه دادن نداشته باشه، و بدتر از این حالت دومی اینه که یه سری درگیری های بی خودی و دست پاگیر همین جور که داری میری باهات کش پیدا کنن!

انصافن موارد اینچنینی مصداق عذاب الهی هست به طور قطع! چون مستقیما با روح و روانِ آدم بازی می کنه! الان اونقدر سرم درد می کنه که حتی نمی تونید تصورش رو بکنید، مسائل ریز و به دردنخور بدجوری آدم رو کلافه می کنه و من الان کلافه ی اوضاعی هستم که حتی به زبون آوردنش حالم رو بهم می زنه چ برسه به اینکه بخوام بنویسمش!

اسم این جدیدنوشت رو هم گذاشتم ارسال مطلب! به عشق اون زمان هایی که کلی حس آرامش داشتم برای نوشتن، حتی می تونم بگم ناآرامشیّاتمم خیلی خوب بود، الان اصن یه وعضی شده اسفناک!

و اینکه چرا جدیدن همه چیز اینجا دورِ همی شده، نه اینکه بد باشه ها، ولی قبلن ها بیشتر وقت می ذاشتم برای نوشتن، نمی دونم وقت بیشتری داشتم " که این واقعن بود، الان ها از سر کار که میام مث جنازه ها می خوابم، حالا خوبه که بیل نمی زنم، واقعن جای نوشتن داره این مطلب! "

ولی دو دوتا چهارتا که می کنم می بینم همه اشم وقت نیست ، خودمم بی حال شدم، اون نَشاط سابق نیست! به یاد روزهایی که این صفحه خیلی مهم بود؛ ارسال مطلب

  • علی رسولان