علی رسولان

  • ۰۰/۰۶/۲۰
    مه
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۹۱ مطلب با موضوع «نوشتاری» ثبت شده است

جنایت و مکافات

جمعه, ۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۰۳ ب.ظ

لا به لای خوندن کلیات سعدی دقیقا اون موقعی که حوصله ام سر رفته بود، یکی از دشمنان پیشنهاد کرد جنایت و مکافات رو بخونم، اصولا که من با داستایفسکی ارتباط خوبی برقرار می کنم و تا اینجای روزگار به نظرم بهترین نویسنده ی داستانی باشه و من واقعا بهش علاقمندم 

بدترین قسمت کتاب خوندن البته از نظر من چون ممکنه خیلی ها این رو بهترین قسمت کتاب خوندن بدونن اینه که حس کنی همه ی این حرفا تو مغزت هست و بهش فکر کردی و اتفاق یا حرف تازه ای برات نداشته باشه، فقط از اینکه یکی پیدا شده اینارو به صورت داستانی نوشته برات جالب باشه

جنایات و مکافات بیشتر جنایت بود، پرداختن به مقوله ی جرم با ایجاد شخصیت پردازی روی فردی به نام راسکلنیکف، البته نپرداختن به مقوله ی مکافات هم بی دلیل نیست چون از نگاه نویسنده اصالتا جرمی اتفاق نمیفته که بخوایم براش مکافاتی رو در نظر بگیریم

داستایفسکی به جرم نگاه خاصی داره و انجام دادن کارهای که از نگاه جامعه جرم تلقی میشه رو لازمه ی حیات انسانی و اصلاح جامعه می دونه، در واقع با همین نگاه هستش که بزرگترین مجرمان تاریخ رو فرستادگان خدا می دونه و در مراحل بعدی افرادی مثل ناپلئون یا مثلا نادرشاه افشار خودمون 

برای روشن تر شدن نگاه داستایفسکی به جرم صرفا جهت تقریب به ذهن می تونم قتلی که توسط حضرت موسی ع در قصر فرعون صورت گرفت رو مثال بزنم، در اون شرایطی که حضرت موسی قرار گرفت اون قتل یه کمک محسوب می شد برای اجرای عدالت البته تفاوتش با راسکلنیکف برمی گرده به تعمد در قتل و عدم تعمد در تقل 

با این همه عدم بد بودن جرم از نگاه نویسنده یه امر اجتناب ناپذیر در مسیر تطور فرهنگ و اجتماع محسوب شده، و تمام جنگ هایی که افراد شاخص در جهان اعم از الهی و غیرالهی انجام دادن رو در همین مقوله جا میده و مدام سوال می پرسه که اگر جایز است آن ها دست به کشتار بزنند چرا یک فرد به تنهایی نتواند کسی را که در حال فساد در جامعه است به قتل برساند؟

البته از نظر من قتلی که توسط راسکلنیکف و از طرف بعدی فاحشگی سونیا که هم از نظر راسکلنیکف و هم از نظر لبزیاتنیکف که نماد فردی است که طرفدار رهایی از قید و بند عرف های پوچ و قوانین سنتی و دست و پاگیر است بسیار شرافتمدانه تر از سایر شخصیت های دیگر داستان که به ظاهر چهره های موجه جامعه شمرده می شوند می باشد به عنوان دو جرمی انتخاب شده است که جامعه حساسیت بیشتری به آن ها دارد

وگرنه از نظر من به عقیده ی داستایفسکی انجام هر گونه جنایت یا جرمی، که ضد شرع، ضد قانونو ضد عرف باشد از طرف مرد یا زن در صورتی که در مسیر اصلاح جامعه یا اجبار جامعه باشد جایز خواهد بود و هیچ مکافاتی برای آن نباید در نظر گرفت 

  • علی رسولان

انتظار

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۳:۰۶ ب.ظ

حالا مثل گذشته ها نیست که روی پله زیر سایه ی درخت های سرسبز و تنومند حیاط بنشینی و در انتظار رسیدن اویِ محبوبت چشمت به در خشک شود

این روزها صفحه ی گوشی که ساعت ها برای رسیدن یک پیام به آن زل زده ای اگر کورت نکند حتما زمینه ی عینکی شدنت را فراهم می‌کند

قبلاها در همان حیاط مذکور اگر خسته می شدی از این انتظار شکننده پا می شدی دستت را می کشیدی بین آجرهای دیوار و دور تا دور حیاط می چرخیدی و در ذهنت خاطره هایی را مرور می کردی که دلت را اینچنین به آشوب کشانده است سر آخر هم خستگی ات را با قرار دادن پاهایت در حوض از جان به در می بردی، آخ که چقدر خنکای این آب دلت را خنک می کرد و خواب شب را آرام.

اما نسخه ی به روز شده ی این انتظار تنت را به یک لشیدگی مزمن روی تخت سوق می دهد که در نهایت منجر می شود به کمردردی حاد!

البته انتظار در بهترین شرایط و بدترین شرایط باز هم انتظار است، شکننده و کلافه کننده، زمان و زمانه هم تاثیری در کم و کیفش ندارد

مثلاً

بعضی روزها اصلا نمی دانی منتظر چه چیزی هستی، رسیدن یک بسته ی پستی، اکسپت شدن یک ریکوئست، سین شدن یک پیام، شنیدن یک خبر، آمدن اویِ محبوبت به طرز معجزه آسا!، تماس گرفتن هم کلاسی یا هم دانشگاهی قدیمی ات، درخواست دوست جدیدت برای بیرون رفتن، اصلا  و اصلا نمی دانی منتظر چه چیزی هستی فقط می دانی منتظری، منتظری تا حال بدت خوب شود با یک اتفاق جدید، اتفاقی که باعث شود از این صبح تا شب انتظار کشیدن ها رهایی پیدا کنی، از این کلافگی انتظار کشیدن!

راستی قبلاها نهایت مزاحمت آدمی وسط انتظار کشیدن قارقار کلاغ ها بود اما این روزها از در و دیوار مزاحمت می ریزد، شاید ما لیاقت یک انتظار کشیدن اسفناک را هم نداریم.

  • علی رسولان

رضا شاهوردی

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۳۹ ق.ظ

اولین بار صداشو از بلندگوهای مسجد شنیدم یه شب محرمی بود که با اون صفای ساده ی خودش داشت می خوند: زینب مضطرم الوداع الوداع 

از اون شب زیاد نگذشت که مثل برادر شدیم با هم، ای روزگار اون موقع ها حاج آقای قربانی نماز مغرب و عشای مسجد رو می خوند و هر روز بعد از نماز یه صفحه قرآن می خوند و یه نکته ی تفسیری می گفت، من و محمد یوسفی خیلی خوشمون می یومد انصافا هم بیان شیرین و جذابی داشت ، البته یه بخشی از سال که اذان ظهر با زنگ تموم شدن مدرسه همزمان می شد من گوله خودمو می رسوندم مسجد واسه نماز ظهر، حاج آقا اکبری شاهده  که حتی خیلی از نماز صبح ها پای ثابت بودیم غیر از ماه رمضون که هر صبح می رفتیم مسجد 

چقدر روزهای خوبی بود، کسی باورش نمیشه که بعضی روزها من و محمد یوسفی و رضا شاهوردی و حاج حسن آقای صالحی خمینی  ساعت ها دم ورودی مسجد وایمیسادیمو درباره ی مسائل مختلف البته بیشتر معارفی، شعر یا خونندگی گپ می‌زدیم 


شما نمی دونین این آقای رضای شاهوردی بی معرفت که الان ما رو تنها گذاشته و رفته برای خودش و داغ به دلمون گذاشته چقدر باحال بود اون موقع ها که صحن اصلی مسجد قاسم بن الحسن درست نشده بود دقیقا زیر گنبد رو میگم می رفتیم اونجا و با یه حرارت و آب و تاب خاصی شروع می کرد  از خصوصیات ویژه اش گفتن که حاج حسین آقای شمسایی رفته کلی مساجد دنیا رو دیده و اینجا اینجور و ساخته و اونجور 

بعدشم خیلی معماگونه می‌گفت خوب نگاه کنین ببینین بارزترین خصیصه ی اینجا چیه؟ 

یعنی هر چی نگاه کنی هم متوجه نمیشی تا اینکه خودش می گفت این صحن به این بزرگی ستون وسطش نیست، ستون نیست که جلوی دید مستمع رو به سمت منبر بگیره، 

ای آقا رضای شاهوردی تو می دونی ما خاک و گچ مسجد خوردیم، نه اینکه ما بیل و کلنگ دست بگیریما، صحبت فقط سر زمانه

صحبت سر عمره، کودکی و نوجوانی و جوانی که گذشت

صحبت سر اینه که آقا رضا ما حساب کرده بودیم پیرغلام بشی و اخمو بشی و همه با هم پیر و خرفت شیم تو اون سن و سال بعد نماز بشینیم از این سال ها و خاطره هاش بگیم و بخندیم و شایدم اشک بریزیم 

چقدر بغض داره این نوشتن، چقدر درد داره اینجوری نوشتن

پسر تعزیه خون و خوش صدا

تنظیم کننده ی صوت مسجد

خادم قدیمی 

الان تو این وضعیت چه موقع رفتن بود، تو این دوره ی کرونای لعنتی، البته می دونم چند سالی هست که به خاطر گرفتاری زندگی و کلی مساله ی دیگه مث سابق نه تو مسجد بودم و نه می دیدمت این کرونا هم که شد گرفتاری و بهانه ی مضاعف 

اگه همین چند ماه پیش تو درمانگاه مسجد ندیده بودمت شاید الان خیلی خیلی حس بدتری داشتم خدا رو شکر که اون روز دیدمت و یه کم با هم گپ زدیم 

خداحافظ رفیق 

خداحافظ خاطره های قشنگ قدیم 

حضرت زینب دستگیرت باشه 

پ.ن
رضا شاهوردی مسئول صوت و تصویر مسجد قاسم بن الحسن علیهما السلام بود که بر اثر سانحه ی تصادف دیروز از دنیا رفت
پ.ن۲
نمی دونم چرا اینو نوشتم،  و چرا گذاشتمش اینجا ولی حس کردم اینجوری خیلی آرومتر شدم
پ.ن۳
دنیا هر روز زشت تر و زشت تر میشه برام 
پ.ن۴
حال الانم با حال اون سال ها خیلی متفاوته
  • علی رسولان

ایده آل

شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۲۵ ق.ظ

به فال وصل بگشودم نقاب از مصحف رویت

ز بسم الله ابرویت درآمد اول آیه

#صامت 


پ.ن

گوش های پر شده از اراجیف، قدرت فهم و شنیدن تو را ندارد، حالا برای این جماعت بگو، کاغذ هم درد می کشد مچاله اش نکن، یا سر خودکارت را نجو نفسش می گیرد! 

یا با کفش هایت در یک روز پر کار حرف بزن که هوای پاهایت را داشته باشد، مدیریت بهره وری بالذاتش را به کار ببندد و خستگی را کمتر در جانت بنشاند.

قصد توهین ندارم، به کسی برنخورد، اما حس اینکه صرفا گله وار در حال نفس کشیدنیم اذیتم می‌کند.


پ.ن۲

بهشت آنجاست که مردمش می دانند جمادات قدرت تحلیل و تکلم دارند، نباتات کاملا هوشیارند و حیوانات ارتباطات خانوادگی دارند و شب های عید به دیده بوسی یکدیگر می روند و انسان هم بخشی از این زمین است نه حاکم آن.


پ.ن۳

اگه گوشت نفهمه با من بحث نکن، بخونو رد شو، ممنون 🍃☀️


پ.ن۴

شاد زی با سیاه چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

#رودکی


  • علی رسولان

به گل نشسته

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۴۵ ب.ظ

در اندیشه هایم قدم می زنم، زمین را در آغوش می‌کشم و به ماه می خندم، آسمان سر ذوق می آید و اشکش سرازیر می شود.

ستاره ها دست هایشان را در دست هم حلقه می کنند و خورشید را می اندازند وسط معرکه و پایکوبان دورش آیاتی چند از حمد را با صدای دلنشین و رنگین کمانی حضرت زحل تلاوت می کنند.

به خودم که می آیم می بینم پاهایم به گل نشسته اند و زمین را آب برده است و من را خواب.

من بدون آنکه بتوانم قدم از قدم بردارم به سرخوشی ها و دلخوری های زودگذری فکر می کنم که اندیشه هایم در آن فرو رفته است. 

  • علی رسولان

قصر

چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۱ ب.ظ
به زعم اصولا کتابی هایی نظیر قصر بیشتر کتاب های فلسفی هستن تا کتاب های داستانی، وقتی نویسنده مدام به این فکر می کنه و تلاشش به این سمت هستش که عقیده ی خودش رو به شما نشون بده تا اینکه شما رو مجذوب قدرت نویسندگیش کنه، پس نمیشه علاقمندان به ادبیات رو به خوندن قصر دعوت کنی
البته این نگاه من به معنی تحقیر یا تضعیف این نوع از نویسنده ها نیست، ولی وقتی ما با دید لذت بردن و درگیر شدن با یک داستان یا قصه سراغ کتاب میریم تا ذهنمون رو از دست حوادث یا رنج هایی که در طول روز باهاش مواجه بودیم خلاص کنیم، به هیچ وجه این دست از کتاب ها که جنبه های تعقلیشون به جنبه های احساسیشون می چربه نمی تونه انتخاب یا گزینه ی مناسبی برای بهبود حال ما باشه. 

کافکا در قصر بارها یک حادثه ی مشخص رو از دید افراد گوناگون بررسی می کنه، آخرین بررسی هم درباره ی اوضاع درهم پیچیده ی کا. قهرمان داستان مربوط میشه به زاویه ی دید پپی که جایگزین فریدا در آبجوفروشی شده. 
حتی گفت و گوی بین کا و فریدا درباره ی حوادث روزمره رو چنان با جزئیات و وسواس تعریف، تحلیل و بررسی می کنه که حوصله ی خواننده گاهی از این تکرار و تکرار و تکرار سر میره. البته که نویسنده قصد داره به تفاوت دیدگاه های آدم ها به یک موضوع مشخص اشاره کنه.
من قصر، کارمندان قصر و بروکراسی ای که توسط کافکا به تصویر کشیده شده بود رو به نظم مدرنی که در جهان حاکم شده برگردوندم، اینکه انسان معاصر دچار درگیری با منصب های دولتی شده و آدم هایی که به وسیله ی ابزاری مثل قانون برای خودشون جایگاهی رو به رسمیت شناختن که هیچ چیزی جلودارشون نیست و اکثر آدم ها هم به شکل برده گونه ای از این قوانین و منصب های خودساخته پیروی می کنن و در تبعیت کامل از این قوانین به سر می برن. که هیچ کس حق برهم زدن این نظم و منصب های اعطا شده رو نداره. 
از نظر من قصر اعتراضی است به پذیرش دین، عرف، قانون، و هر چیزی که آزادی انسان رو دچار خدشه می کنه، کافکا در قصر به خوبی حماقت دسته جمعی انسان ها رو در پذیرفتن این موارد و تبعیت از اون ها رو به خواننده نشون میده دقیقا آن جایی که کا. به خونه ی بارناباس میره و با خواهر او به الگا درباره ی طرد شدن این خانواده از طرف مردم جامعه صحبت می کنه. آمالیا خواهر الگا به یک پیک که از طرف قصر فرستاده شده توهین می کنه و نامه ای که در اون درخواستی غیراخلاقی از طرف سورتینی کارمند عالی رتبه ی قصر نوشته شده رو پاره می کنه. این کار باعث طرد شدن خانواده ی بارناباس از طرف جامعه میشه. توهین به قصر! این طرد شدن در صورتی انجام می گیره که بعد از پیگیری های مسرانه ی پدرخانواده برای بخشیده شدن این توهین با پاسخی عجیب از طرف قصر رو به رو میشه. اینکه اصلا اشتباهی یا جرمی ثبت نشده است که بخواهد بخشیده شود. حتی این رو میشه تشبیه کرد به طردشدن هایی که جامعه مذهبی نسبت به افراد انجام میدن، طرد شدن هایی که نانوشته است، و در هیچ کجای دین و مذهب مورد پذیرش نیست اما مردم به صورت خودمحور و خودخواسته و ناشی از یک ترس که در وجودشون نهادینه شده، به این دلیل که موجب خشم قصر به عنوان نماد خدا قرار نگیرن افراد گناهکار رو طرد می کنن.

قصر یک کتاب ثقیل برای خوانده شدن اما قابل تامل است. به این نکته ی هم توجه داشته باشید که قصر یک کتاب بدون پایان بندی است و عمر نویسنده قبل از اتمام آن به پایان رسیده است 
  • علی رسولان

جنبش واژه ی زیست

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۰ ق.ظ

جنبش واژه ی زیست، اسم بلاگه ولی پر از معنا و مفهوم، نمی دونم چندمین مطلبش بود ولی یه آهنگ بی کلام بارگذاری کرده بود بسی دلنشین، الان پخشش کردم داره گوشم رو نوازش میده وَ هوش از سرم پرونده

جنبش واژه ی زیست! حرکت از اینجا به آنجا! مهم نیست درست یا غلط مهم نیست رسیدن یا نرسیدن، مهم نیست نتیجه، اصل جنبش داشتنِ، حرکت کردن! ساکت نماندن، ساکن نشدن، اصالت در جنبش داشتن است.

حرفی نیست در این باب که حتی انسان در ساکن ترین حالت جسمانی و روحانی بدون داشتن هرگونه اختیاری در حال حرکت از درون و بیرون است اما توجه به همین اختیار و انتخاب در جنبیدن و جنباندن است که نقش محوری در امتداد هستی دارد.

بی ربط به این مساله اندیشیدم که خدا چگونه حرکت می کند، نه اینکه به ذهن ما خورانده اند که حرکت مختص ماده است و شان خدا اجل از متقضیات ماده، باید استغفرالله نثار فکر خود کرده و از اندیشیدن برحذر گردم. 

باید بخوابم و فکر نکنم اما خواب که می بینم، حس می کنم از جایی به جای دیگر می روم، می بینم که حرکت می کنم، درد می کشم، می خندم، می‌گیرم، می بینم، و می دانم که همه ی اینا مربوط به روحی است که طبق معلوماتم باید فارغ از مقتضیات ماده باشد! مگر نه اینکه جسمم روی تخت دراز به دراز افتاده است، و روحم در حال سیر در عوالم دیگر! پس این دردها، حرکت ها! چیست؟

اح که این افکار لعنتی فقط حال بدم را بدتر می‌کند. اما بدی حال من مانع از این نمی شود که نپرسم اگر جنبیدن واژه ی زیست است، اگر حرکت خیر و خوب، مگر حضرت حق مجمع خوبی ها نباید باشه، مگر او منشاء و منبع فیض و خیرات نیست؟ پس چگونه می تواند خودش فارغ و تهی از این خیر باشد و بدون حرکت خدایی می‌کند؟ 

گاهی فکر می کنم خدا دوست داشت انسان باشد، تلاش کند، بگرید، بخندد، ناراحت شود، دوست داشته باشد، خشمگین شود، حتی شکست بخورد، و دوباره بلند شود و از نو شروع کند، گاهی فکر می کنم چه لذتی بالاتر از اینکه بعد از سقوط صعود را تجربه کنی

به نظر من خدا هم از آدم هایی که در ثروت راکد شده اند یا در فقر به گله نشسته اند حالش بهم می خورد! وقتی اینگونه است پس خودش هم فکری برای عدم ایستایی خودش دارد. مگر نه این است که یکنواختی بد دردی است و جنبش واژه ی زیست؟ 

و آهنگی که در حال پخش است 


بلاگ جنبش واژه ی زیست +

  • علی رسولان