مدیریت
يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ب.ظ
در یک دخمه ، جان کندن را می آزمایی ، نفست را حبس می کنی و زمین را چنگ می زنی ، خاک می خوری ، به کلیه هایت فشار می آوری که بی خیال قضای حاجت شود ، درد می کشی تا روزگاری نه چندان دور بتوانی راحت تر نفس بکشی.
در این محیط عاری از تحرک ، نه شب معنا دارد و نه روز ، تنها موجودی واقعی جوششی خودمحور است که چون بیلی مکانیکی با چرخشی مستدام ، در حال ایجاد تونلی به نام حیرانی است.
در این وضعیت نه دل خوشی از این حرکت وجود دارد ، و نه شوقی در حبس. تنها بستگی موجود چشم هایی است که دیدنش لذیذ است و لب هایی است که خنده اش تو را به پرواز وادار می کند.