تریاک
به شهر سوته دلان شعر ناب تریاک است
اسم اولین کتاب شعرم شد " گره " امیدوارم بخونین و خوشتون بیاد و حس ریختن پول توو جوب بهتون دست نده بعد از خوندنش!
بهترین ها نصیبتون
البته جا داشت اول اینجا اطلاع بدم ولی قبلش تو اینستاگرام نوشته بودم. با یه متن مفصل :) اینجا صمیمیتش خوبه دیگه والا!
در این شهر
همه از باران می گویند
از هوایی که هورمون هایشان را فعال کرده
از رنگ به رنگی برگ ها
وَ صدای خش خش ِ برآمده از شکستگی پاییز
اما من
در این هیاهوی جمعی ِ گوسفندوار
دلتنگ بهاری هستم که نیست
مردم عزیز ایران " با صدای جهانگیری نخونین " قصد تَکرار کردنشم ندارم به هیچ وجه! پس ادامه اش میشه این: یادتون هست اون قدیما دقیقا روز امتحان توو مدرسه یا دانشگاه به هر کی میرسیدیم و می پرسیدیم خوندی یا نه؟ با یه حالت ننهمنغریبم خاصی شروع می کرد به آه و ناله کردن بعدشم با یه بغض خاصی میگفت اصن یه کلمه هم نخونده و مطمئنه که میفته و این حرفا! یعنی اون وسط یه نفر پیدا نمی شد که بگه چطوری عزیز! خوبی جووون دل سر کیفی الهی خدا رو شکر من خیلی خوندم و حتما حتما قبول میشم
میدونین خیلی عجیب بود این رفتار انگار که اگه طرف می گفت من خوندم حس میکرد تو خوندنیاشو ازش می گیری یا مثلا اونایی که خونده از یادش میره، به طور کلی دقیقا فاز اونایی که اینکارو می کردن رو من هیچ وقت درک نکردم " امیدوارم تویی که این متن رو می خونی از این دسته آدم ها نبوده باشی اگه بودی خب بیا بگو واقعا چرا وقتی خونده بودی می گفتی نخوندم عایا؟ "
حالا همینایی که ازشون می پرسیدی خوندی یا نه و می گفتن اصلا یه کلمه هم نخوندن بعد از اینکه نمرات رو اعلام می کردن می دیدی پشت سر هم بیست هستش که تو کارنامه اشون ردیف شده
شاید باورتون نشه ولی این روزا قیافه ی اونایی که میگفتن هیچی نخوندیم مث چی رژه میره تو ذهنم و همه اش فکر می کنم دقیقا حال و روز اونایی که میگن رای نمیدیم هم همینطوریه، حرف از رای ندادن میزنن ولی روز انتخابات که میشه می بینی دقیقا اونی که بیشتر می گفت رای نمیدم نفر اول وایساده توو صف :) البته رای دادن مردم به معنی تائید کردن اشکالات و مشکلات موجود و یا برای اثبات مسلمون بودنشون نیست! مردم رای میدن چون دوست دارن فکر کنن فردا روز بهتری از امروزه
در واقع هشتگای رای بی رای و من رای نمیدم قابلیت بررسی و پژوهش برای شناخت دقیق از جامعه و رفع موانع رو داره ولی تاثیری روی حضور و درصد مشارکت مردم نداره
پ.ن
من رای میدهم 🇮🇷
پ.ن۲
شخصا معتقدم همین که قیافه و صدای بعضیا رو طی چهار سال آینده نبینم و نشنوم نوعی موفقیت محسوب میشه
پ.ن۳
آرزویم رسیدن این مرز و بوم به استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی واقعی است
پ.ن۴
وطنم جهان است وَ تنم ایران
پ.ن۵
#هشتگ #رئیس_جمهور #مناظره #ایران #رای_بی_رای #رای #من_رای_نمیدهم #من_رای_میدهم #انتخابات_۱۴۰۰ #رد_صلاحیت #انتخابات_ایران #رئیسی #قاضی_زاده_هاشمی #زاکانی #همتی #رضایی #مهرعلیزاده #جلیلی #انتخابات #دولت #ملت #مناظره_انتخاباتی #شعار #برنامه #انتخابات۱۴۰۰ #مردم #تهران #مجلس
لا به لای خوندن کلیات سعدی دقیقا اون موقعی که حوصله ام سر رفته بود، یکی از دشمنان پیشنهاد کرد جنایت و مکافات رو بخونم، اصولا که من با داستایفسکی ارتباط خوبی برقرار می کنم و تا اینجای روزگار به نظرم بهترین نویسنده ی داستانی باشه و من واقعا بهش علاقمندم
بدترین قسمت کتاب خوندن البته از نظر من چون ممکنه خیلی ها این رو بهترین قسمت کتاب خوندن بدونن اینه که حس کنی همه ی این حرفا تو مغزت هست و بهش فکر کردی و اتفاق یا حرف تازه ای برات نداشته باشه، فقط از اینکه یکی پیدا شده اینارو به صورت داستانی نوشته برات جالب باشه
جنایات و مکافات بیشتر جنایت بود، پرداختن به مقوله ی جرم با ایجاد شخصیت پردازی روی فردی به نام راسکلنیکف، البته نپرداختن به مقوله ی مکافات هم بی دلیل نیست چون از نگاه نویسنده اصالتا جرمی اتفاق نمیفته که بخوایم براش مکافاتی رو در نظر بگیریم
داستایفسکی به جرم نگاه خاصی داره و انجام دادن کارهای که از نگاه جامعه جرم تلقی میشه رو لازمه ی حیات انسانی و اصلاح جامعه می دونه، در واقع با همین نگاه هستش که بزرگترین مجرمان تاریخ رو فرستادگان خدا می دونه و در مراحل بعدی افرادی مثل ناپلئون یا مثلا نادرشاه افشار خودمون
برای روشن تر شدن نگاه داستایفسکی به جرم صرفا جهت تقریب به ذهن می تونم قتلی که توسط حضرت موسی ع در قصر فرعون صورت گرفت رو مثال بزنم، در اون شرایطی که حضرت موسی قرار گرفت اون قتل یه کمک محسوب می شد برای اجرای عدالت البته تفاوتش با راسکلنیکف برمی گرده به تعمد در قتل و عدم تعمد در تقل
با این همه عدم بد بودن جرم از نگاه نویسنده یه امر اجتناب ناپذیر در مسیر تطور فرهنگ و اجتماع محسوب شده، و تمام جنگ هایی که افراد شاخص در جهان اعم از الهی و غیرالهی انجام دادن رو در همین مقوله جا میده و مدام سوال می پرسه که اگر جایز است آن ها دست به کشتار بزنند چرا یک فرد به تنهایی نتواند کسی را که در حال فساد در جامعه است به قتل برساند؟
البته از نظر من قتلی که توسط راسکلنیکف و از طرف بعدی فاحشگی سونیا که هم از نظر راسکلنیکف و هم از نظر لبزیاتنیکف که نماد فردی است که طرفدار رهایی از قید و بند عرف های پوچ و قوانین سنتی و دست و پاگیر است بسیار شرافتمدانه تر از سایر شخصیت های دیگر داستان که به ظاهر چهره های موجه جامعه شمرده می شوند می باشد به عنوان دو جرمی انتخاب شده است که جامعه حساسیت بیشتری به آن ها دارد
وگرنه از نظر من به عقیده ی داستایفسکی انجام هر گونه جنایت یا جرمی، که ضد شرع، ضد قانونو ضد عرف باشد از طرف مرد یا زن در صورتی که در مسیر اصلاح جامعه یا اجبار جامعه باشد جایز خواهد بود و هیچ مکافاتی برای آن نباید در نظر گرفت
حالا مثل گذشته ها نیست که روی پله زیر سایه ی درخت های سرسبز و تنومند حیاط بنشینی و در انتظار رسیدن اویِ محبوبت چشمت به در خشک شود
این روزها صفحه ی گوشی که ساعت ها برای رسیدن یک پیام به آن زل زده ای اگر کورت نکند حتما زمینه ی عینکی شدنت را فراهم میکند
قبلاها در همان حیاط مذکور اگر خسته می شدی از این انتظار شکننده پا می شدی دستت را می کشیدی بین آجرهای دیوار و دور تا دور حیاط می چرخیدی و در ذهنت خاطره هایی را مرور می کردی که دلت را اینچنین به آشوب کشانده است سر آخر هم خستگی ات را با قرار دادن پاهایت در حوض از جان به در می بردی، آخ که چقدر خنکای این آب دلت را خنک می کرد و خواب شب را آرام.
اما نسخه ی به روز شده ی این انتظار تنت را به یک لشیدگی مزمن روی تخت سوق می دهد که در نهایت منجر می شود به کمردردی حاد!
البته انتظار در بهترین شرایط و بدترین شرایط باز هم انتظار است، شکننده و کلافه کننده، زمان و زمانه هم تاثیری در کم و کیفش ندارد
مثلاً
بعضی روزها اصلا نمی دانی منتظر چه چیزی هستی، رسیدن یک بسته ی پستی، اکسپت شدن یک ریکوئست، سین شدن یک پیام، شنیدن یک خبر، آمدن اویِ محبوبت به طرز معجزه آسا!، تماس گرفتن هم کلاسی یا هم دانشگاهی قدیمی ات، درخواست دوست جدیدت برای بیرون رفتن، اصلا و اصلا نمی دانی منتظر چه چیزی هستی فقط می دانی منتظری، منتظری تا حال بدت خوب شود با یک اتفاق جدید، اتفاقی که باعث شود از این صبح تا شب انتظار کشیدن ها رهایی پیدا کنی، از این کلافگی انتظار کشیدن!
راستی قبلاها نهایت مزاحمت آدمی وسط انتظار کشیدن قارقار کلاغ ها بود اما این روزها از در و دیوار مزاحمت می ریزد، شاید ما لیاقت یک انتظار کشیدن اسفناک را هم نداریم.
اولین بار صداشو از بلندگوهای مسجد شنیدم یه شب محرمی بود که با اون صفای ساده ی خودش داشت می خوند: زینب مضطرم الوداع الوداع
از اون شب زیاد نگذشت که مثل برادر شدیم با هم، ای روزگار اون موقع ها حاج آقای قربانی نماز مغرب و عشای مسجد رو می خوند و هر روز بعد از نماز یه صفحه قرآن می خوند و یه نکته ی تفسیری می گفت، من و محمد یوسفی خیلی خوشمون می یومد انصافا هم بیان شیرین و جذابی داشت ، البته یه بخشی از سال که اذان ظهر با زنگ تموم شدن مدرسه همزمان می شد من گوله خودمو می رسوندم مسجد واسه نماز ظهر، حاج آقا اکبری شاهده که حتی خیلی از نماز صبح ها پای ثابت بودیم غیر از ماه رمضون که هر صبح می رفتیم مسجد
چقدر روزهای خوبی بود، کسی باورش نمیشه که بعضی روزها من و محمد یوسفی و رضا شاهوردی و حاج حسن آقای صالحی خمینی ساعت ها دم ورودی مسجد وایمیسادیمو درباره ی مسائل مختلف البته بیشتر معارفی، شعر یا خونندگی گپ میزدیم
شما نمی دونین این آقای رضای شاهوردی بی معرفت که الان ما رو تنها گذاشته و رفته برای خودش و داغ به دلمون گذاشته چقدر باحال بود اون موقع ها که صحن اصلی مسجد قاسم بن الحسن درست نشده بود دقیقا زیر گنبد رو میگم می رفتیم اونجا و با یه حرارت و آب و تاب خاصی شروع می کرد از خصوصیات ویژه اش گفتن که حاج حسین آقای شمسایی رفته کلی مساجد دنیا رو دیده و اینجا اینجور و ساخته و اونجور
بعدشم خیلی معماگونه میگفت خوب نگاه کنین ببینین بارزترین خصیصه ی اینجا چیه؟
یعنی هر چی نگاه کنی هم متوجه نمیشی تا اینکه خودش می گفت این صحن به این بزرگی ستون وسطش نیست، ستون نیست که جلوی دید مستمع رو به سمت منبر بگیره،
ای آقا رضای شاهوردی تو می دونی ما خاک و گچ مسجد خوردیم، نه اینکه ما بیل و کلنگ دست بگیریما، صحبت فقط سر زمانه
صحبت سر عمره، کودکی و نوجوانی و جوانی که گذشت
صحبت سر اینه که آقا رضا ما حساب کرده بودیم پیرغلام بشی و اخمو بشی و همه با هم پیر و خرفت شیم تو اون سن و سال بعد نماز بشینیم از این سال ها و خاطره هاش بگیم و بخندیم و شایدم اشک بریزیم
چقدر بغض داره این نوشتن، چقدر درد داره اینجوری نوشتن
پسر تعزیه خون و خوش صدا
تنظیم کننده ی صوت مسجد
خادم قدیمی
الان تو این وضعیت چه موقع رفتن بود، تو این دوره ی کرونای لعنتی، البته می دونم چند سالی هست که به خاطر گرفتاری زندگی و کلی مساله ی دیگه مث سابق نه تو مسجد بودم و نه می دیدمت این کرونا هم که شد گرفتاری و بهانه ی مضاعف
اگه همین چند ماه پیش تو درمانگاه مسجد ندیده بودمت شاید الان خیلی خیلی حس بدتری داشتم خدا رو شکر که اون روز دیدمت و یه کم با هم گپ زدیم
خداحافظ رفیق
خداحافظ خاطره های قشنگ قدیم
حضرت زینب دستگیرت باشه