این حکایت موبایلی
نور صفحه اش را زیاد کردم ، بلوتوثش را روشن ، موزیک در حال پخش البته بی صدا و وایرلس هم که همیشه روشن هست، می خواستم باطری اش زودتر علامت ضربدر را به من نشان دهد ، آخر باطری اش رو به اتمام بود و من نمی خواستم بدون آنکه باطری اش خالی شده باشد به برق وصلش کنم¹ و از طرفی فرصت ماندن هم نداشتم، خوابم می آمد و پلک هایم سنگین شده بود. البته آنقدر ها هم حس خوشآیندی نداشتم که به همین راحتی در حال هدر دادن انرژی هستم ، اما دفع أفسد به فاسد که می گویند همین است دیگر، نیست؟ و باید یک جاهایی به کار آدم بیاید، حالا هر چقدر هم که این قاعده را قبول نداشته باشی ، برای خودش قاعده ای است به طول و عرض اصول! به همین راحتی ها هم کنار گذاشتنی نیست! هست؟
مدتی هست اندیشه ام را خاموش کردم² و واژه های منسوبش را گذاشته ام روی طاقچه ی نداشته ی خانه یمان تا حسابی آفتاب بگیرندُ ترگل ورگلُ برنزه شوند، جهت ارائه به بصرخانه ی بصری دوستان خوش سلیقه ی اندام پسند کمتر متن خوان ، اما نوشتن است دیگر برادر ننوشتن! نمی شود نادیده اش گرفت! انگار همان قدر که نوشتن سخت است ننوشتن سخت ترتر است به تعبیری: لایمکن الفرار من حکومته!؟ و امروز موبایل³ را بهانه کردم برای شروع حرکتی جدید!
یک.باطری است دیگر، حساس استُ ، زود خراب می شود.
دو.حالا هم زیاد فرقی نکرده است، همان خاموش حسابش کنید.
سه.متحرک
نمیخوام مثل اون نقش منفی کارتن گالیور دائم غر بزنم
اما باز هم می بینم که گفتید از گوشی و دغدغه های مختلف آن
و وقتی فکر میکنم می بینم چه زیبا وقتهای با ارزش زندگیمون با همین گوشی و متعلقاتش داره از دستمون میره ...
این رو اول به خودم گفتم و آینه شما مقابل بنده بود برای تذکر کاستی ها ...
فتأمُل ...
یاعلی