مچ دست راست
غیرقابل باورنرین چیزی که می تونم بگم اینه که احتمالا بر اثر استفاده زیاد از تبلت در یک دوره ای و بعدش موبایل این روزا نوشتن حتی با کیبورد لپ تاپ هم برام سخته یه جورایی انگار مچ دست راستم از کار افتاده و بعد از چند لحطه نوشتن اونقدر ناتوان میشه و درد می گیره که حد نداره
یه موقع ها هم که درد توش می پیچه و کلا خشک میشن انگشتام حالا بعضیا میگن اعصابه ولی نه به نطرم ربطی به اعصاب نداره چون خیلی اوقات وسط مهمونی که خوشحالم و اعصابمم آرومه اینجوری میشه
می خوام بگم حتی اکه آدم خودشم بخواد مثل قدیما بنویسه و هیچ محدودیتی هم نباشه توانایی نوشتن هم از آدم به مرور زمان گرفته میشه دقیقا باید اون زمانی که میشه نوشت بنویسی
همین چند روز پیشا که دنبال رمز حلال ها می گشتم چشمم خورد به یه فایل ورد، بازش که کردم دیدم که رمانیه که شروع کرده بودم به نوشتن و بعدا حوصله ام نکشیده بود و ولش کردم و گفتم بعدا که حوصله ام اومذ سر جاش می نویسم " چقدر بعدا نوشتم " خلاصه که بعدا هم ننوشتم الانم که بعدا اون بعداهاست حوصله اشو ندارم بنویسم و با خودم میگم که فکر می کردم بعدا حوصله اش میاد ولی همون قبلنا حوصله ی بیشتری بود تا این بعداها!
خلاصه که زمان رو باید غنیمت شمرد و استفاده کرد وقتی از وقتش بگذره دیگه حوصله ی هیچی نیست
مچ دست راستمم خسته شده دیگه حال نوشتن نداره
پ.ن
پلک اینکه تو میای و می خونی خوبه جای امیدواری میدی برای ادامه دادن البته یه روزی هم نبودی بازم من می نویسم و امیدوارم سر و کله بقیه و آدمای جدید هم پیدا بشه دور از ذهنه ولی جای امیدواری داره
می دونی اصلا فکر می کنم این آدمایی که الان اینجا هستن چه جور آدمایی هستن؟ عقب مونده از دنیای جدید یا خسته ازش؟
پ.ن دو
عجیب می تونه باشه که نوشتن این متن یک ربع طول کشیده. برای من به کمتر از سی ثانیه یا یک دقیقه بود! از اونجایی میگم که لباسارو انداختم توو ماشین لباسشویی و زمان رو روی یک ربع تنظیم کردم و اومدم پای نوشتن به محض اینکه ذخیره و انتشار رو زدم اونم شروع کرد به بوق بوق زدن که یعنی کارم تموم شده بیا برو لباسارو پهن کن، شایدم زمان زیادی برده تا لپ تاپ رو بردارم و شروع کنم به نوشتن