علی رسولان

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی رسولان» ثبت شده است

گــheــا

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۴۶ ب.ظ

گاهی، اتفاقایی تو زندگی آدم میوفته که آدم نمی دونه چرا اتفاق افتاده! مثلن همین بازوی دست چپِ من، الان به مدت دو ماهِ که درد می کنه و خوبم نمیشه! یه جور حس سنگینی داره، گاهی وقتا اون مرکز اصلی درد رو که پیدا می کنم، یه رگیِ انگار یا یه چیزی تو همین مایه ها، وقتی یه کم ماساژش میدمُ ، باهاش ور میرم ، کاملن به صورت یِ هُ یی با حرکت ماساژ انگشت اشاره یا کناریش می پرن بالا،کاملن غیرارادی حرکت می کنن! "نمی دونم تونستم تصویر درستی ارائه بدم از این موقعیت یا نه"

گاهی همین اتفاقا یه مدل دیگه اش میفته! مثلن از ماشینت پیاده میشی یِ هُ می بینی ماشینت پلاک نداره! واقعن چرا؟ نمی دونی کسی ورش داشته؟ خودش افتاده؟ البته اصن مهم نیست که کدوم یکی از این اتفاق ها رخ داده! تنها چیزی که ذهنت رو مشغول کرده و داری باهاش کلنجار میری اینه که اول که باید یه روز علاف شی واسه خاطر تعویض پلاک و کارهای اداریش " البته این فکرا بعد از شوکه شدن اولیه است ها، بعد از اینکه از شوک در اومدی معمولن این اتفاق ها رخ میده" و از این یه روز علافی بدتر،فکر کردن درباره ی پول اضافه کاری ای هستش که به همین راحتی میره پی کارش، یه جوری که انگار از اولشم نبوده " حتمن جریمه هست و حتمن تعویض پلاک هزینه دارد" بدترتر از این ها، فکر کردن راجع به اینه که نکنه اون وایسادن هایی که مثلن اضافه کاریِ، اضافه کاری نباشه، و خدا می خواد اینجوری بزنِ پس کله ات که آهای حواست باشه! پول بی خود و الکی میدن بهت اینجوری از دماغت در میاریم ها! " البته بماند این موضوع که این چندرغاز اضافه کاری ای که به پایین دستی ها میدن اصن در مقابل ریخت و پاش های آقایون به چشم هم نمیاد" ولی به نظر من بد، کم هم که باشه بدِ! اینطور نیست؟ 

گاهی میری لباس میخری، واسه همه شیکُ پیکُ صحیحُ سالمِ ، واسه تو دقیقن همون جایی که نباید و تو چشِ نخ کش شده. تو این جور موارد آدم دوست داره داد بزنه! یکی سر خودش که موقع خرید حواسش کجا بوده؟ " البته اگه باران نم نم نفرمایند که چشات در حال چرخیدن بوده! " و یکی هم سرِ شانس بداقبالت که همیشه یه جایِ کارش می لنگه!

گاهی تلویزیون همه ی کانالاش برنامه های جذاب و مورد علاقه ات رو داره پخش می کنه، مخصوصن اون موقع هایی که دور و بر هم نشستیمُ مهمون داریمُ صدا به صدا نمیرسه، گاهی هم هِچ خبری نیست دریغ از یه برنامه ی درست و درمون! " این حالت دقیقن اون موقعی رخ میده که کسی خونه نیست!

گاهی همه میرن تا انتقالی بگیرن از یه شهری به یه شهر دیگه، همه کارشون درست میشه ها! اما تویی که قلبت کلن در حال تند تند زدنِ تو موارد این مدلی، با اینکه شرایطت به الگو و ضوابط انتقالی بسیار بسیار همخوان ترِ ، با جواب نَ مواجه میشی! گاهی همه از در VIP رد میشن، تو هم خیلی سر به زیرُ آروم میای رد بشی اما یِ هُ جلوتو می گیرن، اینجور موقع هاست که دوست داری عالمُ آدمُ فحش کش کنی ولی جلوی خودتو می گیری!

از همه ی اینا بدتر اون موقع هایی که میری تو یه نمایشگاه بین المللی ای چیزی شرکت می کنی ، تو دستای همه پرِ اشانتیونُ نمونهُ کوفتُ زهرمارِ ولی انگار اصن تو جز آدمیزاد نیستی تو این جمع!

بَع لِه! اینطوریاست این گاهی های اتفاقی، که هی اتفاق میفتن! گیر کار کجاست رو هم هیشکی نمی دونه جز ملانصرالدین که اگه الان اینجا بود می گفت:                                 . نگفتم چی می گفت تا تو خماریش بمونید این تو خماری موندن هم از اون گاهی هاست دیگه، نیست ؟

  • علی رسولان

تلناگرام

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۱۴ ب.ظ

قدیما تا می گفتن تل! یاد یارُ، گیسویِ یارُ، خوشتیپ کردناش می افتادیم! گاهی اوقاتم وایمیسادیم جلوی این فروشگاه ها هُ ، یه دل سیر تلُ ، غیرتلِ دخترونه رو نگاه می کردیمُ ، بصرمونو به انواع و اقسام صُوریجات ممنوعه روشن می کردیم! " هی، چ دورانی داشتیم واسه خودمون، قدیما ما با چی ها خوش بودیمOo"

اینطوریا بود اون قدیما! البته گاهی اوقاتم که میگفتن تل سریع خودمونو جمع و جور می کردیم یا از حرکت وایمیسادیم که خدای نکرده این تلِ گرام، زیرپامون نباشه! بس که اینا نازکچی¹ بودنُ، زرتی میشکستن! حکایت این تل حکایت قشنگیِ، حداقل الان که بهش نگاه می کنیم قشنگِ، زمان خودشم بدیِّ زیادی نداشت، نازکچی بودن واسه همه بد نیست که، هست؟ بالاخره اقتضای بعضی ها اینِ که نازکچی باشن! مثِ خانوم یا آقایِ ...

اما حکایت تل جدید جدید، که بر خلاف اسمش هیچم گرام نیست، حکایت درب و داغونیِ که اصن درباره اش حرف نزنیم بهتره! فقط یه جمله ی کوتاه بگم که اون تل قدیمی گرام نبود ولی در طول زمان تلگرام شد، اما این یکی تلگرامِ، در طول زمان که بخوره تو سرش، همین الانش تلناگرام! " البته ما هم مث همه ی مجری ها و نامجری ها و همه ی کارشناسان و ناکارشناسان tv در پس هر نقدی می گوییم: درست است که این ناگرام معایبی دارد لکن محاسنی نیز دارد که باید فرهنگ سازی² شود در راستای استفاده ی بهینه از آن!

+به نظر من که تلگرام عمرش رو کرد ، بعد عمری که از ما گرفت، حالا هم میره همون جایی که بقیه هایِ قبل از اون رفتن! چن وقت دیگه هلو³ که بیاد دیگه کسی اسمی هم از این ناگرام نمیاره! میگن هلو مث هلو میره تو گلو! فقط مواظب باشید نپره تو گلو که خفه بشین ها! باشَد؟ چون هیچ فرقی نمی کنه تلناگرام باشه یا هلوی مجازی، این بی ثباتی و تغییرات زود هنگامُ ، بحث هایِ الکیُ، پیام های خنده دارُ، گریه دارُ، سیاسیُ، اجتماعیُ، فرهنگیُ، کلن کلی هویجوریات مستدامی که میاد واسه آدم توسط این ناگرام ها ، بسیار حالت مزخرف و وقت هدر بده هیست!

من یکی که از این زودی جات متنی، صوتی تصویری اصلن خوشم نمیاد! این بیان جان با همین دامنه ی blog.ir برای من بسیار دلچسب تر از هر جای دیگه ایِ تو این مجازآباد حقیقیِ.

نظر شخصی:

تا آدم از جو اینجور چیزا در بیاد

تو بی هوایی جو نابود شده رفته!

۱.کاملن اصفهانی است، یادگار جمالی که الان اهواز

۲.عادت سازی جهت فرهنگ سوزی

۳.پیام رسان Peach

  • علی رسولان

پیله وار

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۲۳ ب.ظ

دور از دسترس، درون پیله اش شعر می خواند، دست هایش را زیر چانه اش گذاشته و مبنای شکلِ کارش را بر نمایی به نام فکر کردن استوار ساخته است.

گاهی سری به انباریِ تصورش می زند، دست به کار می شود و پنجره ای برای این پیله ی سرسام آور می سازد، چای به دست می شود! بیرون را نگاه می کند، به درخت ها! به جویی که روان است، به پرنده هایی که آواز می خوانند، به خرگوش هایی که بازیگوشی می کنند، به مورچه هایی که زحمت می کشند، به شیری که لم داده است، ساعت ها یک دلِ سیر، سیر می کند حال و احوال هم کیشان را!

..

به این فکر می کند که از فرصت به وجود آمده باید نهایت استفاده را ببرد، آخر؛ دیری نیست که پروانه هایی را ببیند که دور از دسترس او، پر می زنندُ، شعر می خوانندُ می رقصند! آن وقت است که می خندد اما تلخ، نگاه می کند اما سرد! و به هم می ریزد. به هم می ریزد از این تماشای نا به جا! اما چ سود بر این افسوس ها و حسرت هایِ بعد از مِحَن!

تنها فعل مثبت! تحصیلی است که مضمونش می شود پوشاندن،چسب زدن، حتی حالی بدتر از بستن، مثل در و تخته هایی که به پنجره ها می کوبند! تا همه فهم باشد برای مصداقی که متروک نام دارد. به هر حال باید فکری برای این پنجره ی مزاحم کرد! و هزار بار مرگ بر گفت: به تصورهای لاکردار برای رسیدن به آرامشِ . هزار بار مرگ بر گفت به حالی که قرار است حال را دلچسب تر کند اما بی آنکه سازنده باشد و اهل ترمیم حتی حالِ پیله وارِ گذشته را هم نابود می کند.

.

+یادداشتی بر یک سفر:of:أحسن الحدیث

  • علی رسولان

در، گیری

شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • علی رسولان

تاریخ عشق

پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • علی رسولان

رقبارفقا

دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ

شیخ شهید شد و من فقط به کیبورد نگاه می کنم که چ بنویسم؟ دیروز به این فکر می کردم که هر زوجی نتیجه ای دارد، گاهی آثار این زوجیت به خودت برمی گردد، گاهی به دیگران! دیروز به زوج غیرشریف دیپلماسی و لبخند فکر می کردم. به دیپلماسی لبخند.

به این فکر می کردم که اگر به رقبایت بخندی، رفقایت چ حالی پیدا می کنند؟ دیروز به اخم و خند فکر می کردم، به اخم های نمر و خنده های حریف و این شعر شهریار:

زمســتان پوســـتین افزود بر تن کـدخدایــــان را

ولیـکــن پوســت خواهد کند ما یــک لاقبایان را

ره ماتم ســـــرای ما ندانم از کــه می پرســــد

زمســـــتانی که نشناسد در دولت سرایـان را

به دوش از بــرف بـالاپــوش خـز ارباب مــــی آید

که لرزانــــــد تن عــــــریان بی برگ و نوایان را

طبیب بی مروت کــــــی به بالیــن فقیـــر آیـــد

که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

به تلخی جان سپردن درصفای اشک خود بهتر

که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

حریفی با تمســـخر گفت زاری شـــهریارا بـس

کـه میگیرند در شــــــهر و دیار ما گدایـــــــان را

دیروز به سیاست فکر می کردم، به ادبیات، به آزادی، به حقوق بشر نامشروع، دیروز به ناراحتی و دلگیری ام فکر می کردم، و زود بی خیال شدنم، به هیجانات غیرمرسوم، به جنگ، به تفرقه، به شبکه HD، به جلوه های آفرینش، به فیلم های هالیوودی، به فیلم های ایرانی، به همین نوشتن های هرازگاهی، به خستگی، به خون و جنون، به شهادت حکیم در عراق، دستگیری زکزاکی در نیجریه، به خبرهایی که قرار است بشنویم، به مشکلات اقتصادی، به حکم دادگاه و غارت ۱۷.۶میلیون دلار پول ایران توسط آمریکا، به داعش، به مدافعان حرم،به تضارب آراء، به تفاوت اندیشه ها!

به این فکر می کردم که حالِ دنیا، حالِ، حال به هم زنی شده است! هر چند که می دانم این حال زجرآور، نه همه جا و نه برای همه قابل درک نیست، آخر خنده چشم ها را از کار می اندازد و خنده ای که زیاد باشد فهم را کور می کند!

را

ظ

بخوانید

  • علی رسولان

ساحر

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • علی رسولان