اثر تکه تکه شده ی اشتیاق
بر تار و پود دست نخورده ی انسانیت، سیاه قلمی از چشم های تو را بافتم! حالا که نگاهش می کنم زیبا شده است عین خود حقیقی اش همان قدر جذاب و آرامبخش.
این نه هنر دست من، که متانت حضور والا مقامی چون توست و صبرُ شکیبایی ات آنگاه که در هر تاری مویی از گیسوانت را گره زدم و در هر پودی قسمتی از لبانت را نوش جان کردم!
لذت بخش تر از این اثر، اشتیاق مشفقانه ی توست برای خلقی جدید، آن قدر که من گیج و مبهم ساعت ها رو به روی خودم ایستاده ام و چون مردِ مفروضِ تکه تکه ی معلّق در خلاء ابن سینا بی آنکه هر عضوی عضو دیگر را بشناسد از تک تک خودم حساب کشیدم، و حالا حس می کنم درک این اشتیاق مرا سخت خویشتن دار کرده است ، آن قدر که سرم را بالای دار بیشتر می پسندم تا حضوری که آتشش حال اثر بخشی را زائل می کندُ عین حقیقی ات را نابود.
و مطمئنن این آخرین باری نخواهد بود که تو صبر پیشه می کنیُ ، من خونِ دل! من باز می گردم اما این بار بی دست و پا تر از همیشه تا نه بسوزم و نه بسوزانم ، اثری را که لایق پرواز است در ابدیت.