علی رسولان

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «۹دی» ثبت شده است

خطِ قرمز

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ب.ظ

خط قرمز یعنی رد شدن از روی خطی که خون تولید می کند، بالعرض یک سلسله اعمال و رفتاری که بوی خون می دهند! به تعبیری دیگر این خط حق خون ریختن ندارد اما مستحقش که بشوی، حقت را کف دستت می گذارد، با هیچ کسی هم شوخی ندارد. خط قرمز جزء آن مواردی است که شوخی بردار نیست، نباید هم باشد، و البته همه می دانیم، شوخی زیادی اش خوب نیست، به هیچ وجه! نه تنها خوب نیست که منفور هم هست!

این اعترافی صادقانه است که بگوییم: خط قرمز خوب است، خط قرمز خوب است چون لازمه ی زیست انسانی است، خط قرمز همه جا هست، اما همیشه رنگش قرمز نیست! و نباید و نمی تواند هم همیشه یکشکل و یکرنگ باشد، بر همین اساس است که گاهی رنگش سفید می باشد، مثل خط ممتدی سفید در یک خیابان دو طرفه! که سفید است اما خط قرمز عبور و مرور ماشین هاست! و گاهی هم اصلن شبیه خط نیست! مثل درب اتاق شما! که چوبی است ، اما خط قرمز ورود اغیار است! " و خدا می داند با آن غیری که این خط قرمز را بشکند و رد کند چه خواهید کرد، و چه بلاها که بر سرش در نخواهید آورد! " خط قرمز حتی آنجایی که جائیت مصداق ندارد هم هست، آن، آنی که در آن جائیت مصداق ندارد، همان آنی است که محصور در حصار ماده نیست، مثال همه فهمِ خط قرمزی اینچنین، می شود اقرار عالمانه ی حضرت جبرئیل در شب معراج، و خط قرمزی به نام رتبه ی وجودی را متذکر می شود، که در گفت و گویی زیبا با رسول اکرم حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم اینگونه به تصویر قلم در آمده است: 

         جبریل درش ستـاد بر جای          کــاین راهِ حرم بـود بفرمـای

         فــرمـــود مگــر دگر نیــایی         تـــا ره بـه بـرادرت نمـــایـی

         گفت ار قــدمی نهم فـراتـر         سـوزد پـر و بال من سراسر

خط قرمزها! علاوه بر سه شکل متصور شده در بالا، انواع و اقسام دیگری هم دارند، از خط قرمز نریختن آب بر روی صفحه ی کیبورد لب تاب...، یا بهتر بگویم، قانون کلی آب دشمن وسایل الکتریکی است، بگیرید تا خط قرمز نخوردن غذا هنگام نماز خواندن! اصولن هر حرام شرعی یک خط قرمز است، توصیه های ایمنی برای وسایل خانگی یا هر وسیله و ابزار دیگری که در کاتالوگ همراه آن ابزار قرار داده شده است، نیز خط قرمز می باشد! بر اساس موارد یاد شده، خط قرمزها از نگاهی دیگر به دو دسته ی کلی حقیقی و اعتباری تقسیم می شوند.

اینکه می گوییم اعتباری نه اینکه مشمول قاعده عدمی بودن شود، یا وارد نسبیت شویم! نه، بلکه به این اعتبار است که ما آن را وضع می کنیم! این ما می تواند جمعی از اعضای یک جامعه، یا اعضای یک خانواده، یا یک باشگاه یا ورزش خاص باشد! یا هر جمع دیگری! خط قرمزهایی که در آن به آن زندگی جمعی یا وضع و محیطی خاص ساری و جاری است! و به جهت همین ساری و جاری بودن و مقبولیت عمومی است که تخطی از آن عین جهل است، و عواقب این تخطی هم می شود تنبیه و مجازات! که مثال ساده اش همین برداشتن توپ با دست توسط بازیکن فوتبال که تنبیه اش کارت زرد یا قرمز است! حالا زرد یا قرمز بودنش بر می گردد به شرایط و موقعیتی که این عمل جاهلانه یا جوگیرانه توسط آن بازیکن صورت گرفته باشد.

حقیقی بودن خط قرمزها هم بر می گردد به حقیقت آن خط قرمز! وضع ناپذیر است، مثل آتش که خط قرمزش سوزاندن است. و وضع ما تاثیر در سوزاندن یا نسوزاندن آتش ندارد! حالا اگر همه ی آدم های دنیا بیایند و بگویند آتش نسوزان، تاثیر در نسوزاندن آتش ندارد، آتش کار خودش را می کند! اصولن معنویات، و هر آنچه با روحیات سر و کار پیدا می کند از این دسته اند.

بعد از این آشنایی چند دقیقه ای و مجمل با انواع خط قرمزها! می خواهم به بهانه ی اصلی نوشتن سطور بالا، انگیزه و مقصدم اشاره کنم! که برگرفته از نگاهی عمیق تر و گسترده تر است، و برای فهمیدنش ضروری بود یادآوری خط قرمزهایی که با آن ها بزرگ شده ایم! و برایمان ملموس بودند و به راحتی نمی توانیم زیرپایمان بگذاریمشان! اما آن خط قرمزی که رعایت نکردن آن، منجر به بروز خسارت ها و آفات فراوان در جامعه می شود! خط قرمزی است به نام قانون! قانون خط قرمزی است که شامل تمام موارد بالا می شود! قانون چتر برزگی است که تک تک اعضای یک جامعه را تحت حمایت خودش قرار می دهد، و همین حمایت است که مقبولیت عمومی را برای قانون به وجود می آورد. به تعبیری همه ی افراد جامعه نسبت به قانون یکسان و ذینفع هستند. همین پذیرش عمومی است که باعث می شود افرادی که قانون را زیر پا می گذارند مورد مذمت قرار بگیرند! قانون خط قرمزی است که به راحتی نمی توان از آن گذشت. و هر چه قانون یک جامعه به شما تشأن دهد، زیرپا گذاشتن آن توسط شما دارای درصد بیشتری از جاهلانگی است، به عنوان مثال زیر پا گذاشتن خط قرمز قانون توسط یک دانشجو بسیار زشت تر و ناپسندتر از زیر پاگذاشتن قانون توسط یک فرد عادی جامعه است، حالا این مثال هر چه به سمت بالا برود درصد ناپسندی و جاهلانگی اش بیشتر می شود! برای یک وکیل، وزیر، مدیران ارشد یک جامعه، افراد شاخص و خاص که دارای محبوبیت در بین اعضای جامعه هستند، این زیر پا نهادن قانون بسیارتر ناپسندتر است.

گاهی این زیرپاگذاشتن ها! تاریخ سوز می شوند، نظیر آنچه در سال ۸۸ رخ داد! وقتی کاندیدایی نخواست قانونی عمل کند، و با زیر پا گذاشتن قانون، و برهم زدن قاعده ی بازی! اختلاف سلیقه و امیال شخصی را وسط خیابان کشید، جوگیر شد، جهلش را نمایان کرد و اقتدار حضور مردم را تبدیل به جنگُ کشت و کشتار کرد!

بی توجهی به قانون، دور زدن قانون، یک دندگی، هیزم بیار معرکه شدن، هم دست و همراه شدن شدن با دشمنانِ ایران اسلامی عزیز، تحریک و تشویق کردن عده ای به قانون شکنی، آسیب زدن به اموال عمومی، توهین به مقدسات، داد و هوارُ جار زدن شعارهای نا به هنجار، هشت ماه جنگ داخلی و کلی خاطره های دلخراش دیگر، مفهومی را ساخت  به نام " فتنه "

شش سال از آن سال فتنه ساز می گذرد، سالی که البته تلخ بود اما تجربه شد،درس شد برای آینده، سالی که در تاریخ ایران مفهومی به نام فتنه را ساخت، مفهومی که امروز  خط قرمزی حقیقی شده است برای تشخیص سره از ناسره! برای تشخیص تشخص آدم ها! امروز فتنه در ادبیات جمهوری اسلامی خط قرمز است، نه خط قرمزی اعتباری ، بلکه خط قرمزی حقیقی!  امروز همه ی آن هایی که سودای کاندیدا شدن را دارند باید موقعیت خود را نسبت به فتنه ی ۸۸ به شکلی واضح ترسیم کنند، و مقابل دید همگان، به خصوص اعضای محترم شورای نگهبان قرار دهند.

خط قرمز را در شب رویایی و به یاد ماندیِ ۹دی نوشتم، تا تذکری باشد برای آن هایی که زود فراموش می کنند و البته ادای دینی باشد نسبت به شهدای فتنه ی۸۸ که مظلومانه شهید شدند، آن هم به خاطر هواهای نفسانی، امیال زودگذر و شخصی عده ای خاصِ جاهل! که می خواستند کشور را به ثمن بخس بفروشند و دو دستی تقدیم استکبار پلید کنند!

من معتقدم اگر سال۸۸ درایت، هوشمندی و مدیریت صحیح حضرت آقا نبود، امروز کشورمان ایران وضعیتی بهتر و مساعد تر از شرایطی که در عراق و سوریه می گذرد، نداشت! خدا را هزار بار سپاس که با عنایات خاص امام زمان (عج) و رهبریُ هدایت امام خامنه ای عزیزتر از جان، و درک، شعور و بصیرتِ بالای مردم دوست داشتنیِ ایران که افتخارشان پرچمی سه رنگ مزین به شعار لا اله الا الله است، امروز ایران در نهایت صلابت و قدرت، دماوندگونه مشت می کوبد بر دهان یاوه گویان و استکبار دوستانِ! داخلی و خارجی!

خط قرمز را با غزلی زیبا از حضرت حافظ به حافظه ی تاریخی نوشته هایم می سپارم، باشد که شیرینی نوشته ی او، کام تلخ خاطره ها را از یاد ببرد. و راهگشای فهم متن باشد.


.

.

.

.

.

.

.

.

+۹دی

را فردا بخوانید!

به فکر چشم هایتان هستم

  • علی رسولان

9 دی

دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۵۷ ب.ظ

سال ۸۸ من یکی تهران نبودم، اگه بودم حتمن الان اسمم کنار اسم شهدای سال ۸۸ بود! بعد این همه سال هنوز در تعجبم که چرا بعضی از رفقام هنوز زنده ان!

یادمه همون روزهای بعد انتخاب یه کم اینورتر یا اونورترش "چون دقیقن یادم نمیاد چن وقت گذشته بود" یکی از این بچه هایی که همیشه ریش بلند داشت اومده بود مشهد زیارت، خب ما هم مثل همیشه و به رسم ادب یه سری بهشون زدیم وقتی قیافه اش رو دیدم از خنده روده بُر شدم یه صورت بدون ریش، سفید و مامانی، دیگه نمی دونم نفوذی بود،احتیاط کرده بود، استخاره خوب در اومده بود یا اینکه ترسیده بود، اینقدی می دونم که قضاوت و بررسی کردن اینجور موارد با من نیست با اون بالایی است که سر موقعش مو رو از ماست می کشه بیرون ، اون وقتی هم که وقتش باشه یه جوری ماله می کشه رو همه چیز که انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه.

خب سال ۸۸ قبل انتخابات خیلی باحال بود، من احمدی نژادی ۸۴ از همون دور اول نه دور دومی، آی جوونی کجایی که یادت به خیر، حس و حال ۸۴ واقعن یه جور دیگه بود، پوستر چسبوندنا و دست نوشته ها ، حرکت مرکت های خودجوش، با نگاه کردن های حسرت آمیز به پوسترهای رنگی بقیه کاندیداها. خب فکرش رو بکنید یه بچه ۱۸ ساله با خودش چی فکر می کنه وقتی می بینه واسه یکی رو کارتن لباسشویی و یخچال و اینجور چیزا شعار می نویسن و می چسبونن اونوقت یه سری دیگه پوستر با ورق گلاسه و چسبونکی از نوع ریز و درشتش داشتن که حیوونکی ها رو لباس و تن و بدنشون می چسبوندن تازه اگه از نصب بنرهای چند متری بگذریم... تو این چهار سال از احمدی نژاد جز خوبی ندیده بودم البته فقط تو کارای سیاسی و اقتصادی تنها دلخوریم ازش این بود که واسه فرهنگ هیچ کار نکرد نه تو این چهار سال نه بعدش!

باحال بودنِ ۸۸، به مناظره هاش بود برعکس ۹۲ که مناظره ها ضد حالش بود! حالا حساب کنید شب ها میون یه مشت جک جوون تو سالن اجتماعات این مناظره ها رو پخش می کردن چه کرکر خنده ای بود(کار دیگه ای که بلد نیستیم همینقد ازمون بر میاد)

القصه این شب ها و این ماجراها گذشت، ناگفته نمونه که سه تا از این رفقای دوزاری من که خیلی هم دوسشونم دارم حداقل می تونم بگم احمدی نژادی نبودن، از بس که باهوش بودن مثل خودم هیچ وقت لو ندادن به کی رأی دادن"البته من می تونم یه حدسایی بزنم ولی حدس که فایده نداره"

بله داشتم می گفتم که این روزها و شب ها گذشت با چرندیاتی مثل ۹۰ سیاسی! تا اینکه شمارش آرا تموم شد و احمدی نژاد شد رئیس جمهور. قبل رئیس جمهور شدن احمدی نژاد من خبر رئیس جمهور شدن موسوی رو از یکی از همین دوستام شنیده بودم!

بعدشم که میدون ولی عصر تو ذهنم هست و احمدی نژاد، احمدی نژاد بعد این روز دیگه ناپدید شد از صفحه تلویزیون و اخبار تا ۲ سال" واقعن این از عجایب روزگار هست، ولی خدا رو شکر هر چی بود تموم شد چون واسه ما جماعت اصل رهبر است و انقلاب، اگه غیر این بود که مثل طرفداری هر رئیس جمهور دیگه ای تو دنیا می ریختیم بیرون که چرا رئیس جمهور ما رو tv نشون نمیده"

از اینجا به بعد بود که بیانیه ها شروع شد، برای من که این بیانیه ها بیشتر از یه جک ارزش نداشت، نه می رفتم پیگیری کنم نه می خوندم. opera گوشی یکی از این دوستام همه سایتی رو باز می کرد، هم چین مدل گروونی هم نبود ولی تازه خریده بودش، می رفت تو جرس و صبح تا غروب خبر میاورد! البته فقط خبر می خوند،جونم براتون بگه بعدشم سرگرم امتحانات شدیم ، این جور بحث ها هم کم کم دیگه رفت قاطی باقالی ها!

تابستون برگشتم خونه! رفتم بسیج! جلسه گذاشته بودن عمومی! تعداد شهدا رو گفتن! مخم سوت کشید! خدایی تو اون ایامی که من نبودم اصلن فکر نمی کردم چه فاجعه ای اینجا رُخ داده! جلوه ای که من دیده بودم و شنیده بودم غیر از این ها بود! بعد اون شب همیشه با خودم فکر می کنم چه آدم بی خودی بودم که نفهمیدم دور و برم چه خبره! من بیشتر، یه جنگ اینترنتی و لفظی رو لمس کرده بودم تا یه جنگ شهری! وقتی پای صحبت بعضی رفقا می نشستم و از درگیری ها می شنیدم بدجور عصبانی می شدم، وقتی پیرهنشون رو میدادن بالا و پر از زخم بود حالم بد می شد!

وقتی فقط من یه ندا سلطان شنیده بودم و اینا پشت سر هم اسم شهید ردیف می کردن، احساس به دردنخور بودن بهم دست میداد، وقتی از یه گردان موتوری که دو سر نشین رفته و تک سر نشین برگشته واسم گفتن اشک تو چشام جمع شد. تو همین شنیدن ها بودم که به خودم گفتم چرا دردت نگرفت وقتی مسجد لولاگر رو آتیش زدن، باید می فهمیدی جماعتی که به خدا رحم نمی کنه از بنده خدا هم نمی گذره.

نمی دونم شاید تلویزیون زیادی به مخاطباش اعتماد داره و فکر می کنه اگه ف رو بگه بیننده هاش همه میرن فرحزاد، شایدم ... تو این جور مواقع نمی دونم چی بگم، ولی می دونم اگه این جریان هشت ماه طول کشید واسه این بودکه به خیلی از ماها احساس گل و بلبل بودن دست داده بود، شاید اگه یه کم شایدم بیشترش می دونستیم اوضاع و احوال از چه قراره هیچ وقت نمی یومد اون روزی که بشینیم پای tv و صحنه سوزونده شدن خیمه ی اباعبدالله رو ببینیم! نمی دیدیم که یه عده بریزن تو هیأت حسین و گریه کناش رو بزنن و لخت کنن! حتی فکر کردن به اون روزها آدم رو داغون می کنه چه برسه به نوشتن.

اما ۹دی! روزی که همون روز فکرشم رو هم نمی کردیم داره چه اتفاق بزرگی میفته! منی که جونم واسه حسین میره محرما کلاس و درس رو تعطیل می کنم، یادم نمیره محرم اون سال رو، محرمی که بهمون یاد داد اگه یه لحظه حواست نباشه، میشه که تو باشی و دوباره سر حسین رو ، رو نیزه ببینی ، میشه تو باشی و حرم حسین رو با خاک یکسان کنن، میشه تو باشی و مثل همه ی بدردنخورهای تاریخ جز ننگ یادی ازت نمونه.

۹ دی ای که خودتم نمیدونی چه طوری شد که با همه ی بی آبرویی آبروت رو خرید تا بتونی سرت رو جلوی آیندگان بلند کنی! خوب که نگاه می کنی انگار تک تک ثانیه های اون روز، رو بال فرشته ها بودی، آخه از اولی که با رفقات جمع شدی واسه رفتن حسین حسین گفتی تا آخر برگشتن، تو محله اتون بودی و فکر می کردی غریبه ای، هیچ وقت مردم رو اینطوری ندیده بودی، با همه رفتن ها و راهپیمایی ها فرق می کرد، تویی که واسه راهپیمایی بعد ۱۸ تیر به سفارش مادرت غسل شهادت کرده بودی، دست در دست پدر با ترس و امید شهادت پا تو خیابون انقلاب گذاشته بودی، این بار دیگه خبری از اون واهمه نبود، ۹ دی از دم در همه خونه ها و مسجدا شروع شده بود، حال و هوای محله ها حال و هوای روزهای دهه ۶۰ بود و جبهه که فقط تو فیلما و عکسا دیده بودی، هیچ وقت شهر رو اینطور ندیده بودی انگار رنگ همه آدم های تهرون به رنگ حسین شده بود، به رنگ ولایت، دیگه خبری از اتوبوس رفت و برگشت نبود، ملت هر جوری بود خودشون رو رسونده بودن، هر کی واسه خودش نشسته بود و شعاری ساخته بود، بنری و پوستری طراحی کرده، یکی پوستر تیم ملی فتنه درست کرده بود، یکی از تاجر ورشکسته و باغ پسته می گفت ، جوونای کاریکاتوریست با اون لطافت فانتزی فکریشون طرح هایی زده بودن در حد تیم ملی استقلال، برق پیروزی تو دل همه بود ، فولاد هم تو گرمای این جمعیت آب می شد، تو هر قدمی که بر میداشتی با دقتی بدیع یا خنده دار یا نکته دار رو به رو میشدی، از اینکه از خواب غفلت بیدار شده بودی خوشحال بودی و جز حمد خوندن زیر لب کاری از دستت بر نمی یومد.

.

  • علی رسولان