علی رسولان

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

انسان

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۷ ب.ظ

همیشه باید فکر کرد، به تک تک کارهایی که در طول روز با ما همراه هستن، از جزئی ترینش تا کلی ترینش، تو بین این جزئی ترین ها و کلی ترین ها، همیشه یه سری عادت های روزمره وجود داره، یا بهتر بگم یه سری کارهایی که جزء زندگی مون شده و با وجود عجیب بودنش خیلی معمولی و عادی دیده میشه!

یکی از این عادی شده های خیلی پیچیده روزه گرفتن هستش! اونقدر عادی شده که از کنار دیس میوه ی چیده شده تو پذیرایی رد میشیم و نگاشم نمی کنیم! یا تشنه امون میشه ، از شدت تشنگی داریم داغون میشیم اما واسه یه پارچ آب خنک قدِ یه قطره ی خشک و خالی هم ارزش قائل نیستیم! گشنگیُ یه یخچال پرِ خوراکی بماند!

این وسط من نمی دونم چرا ماها این امتناع از خوردن و آشامیدن، این قدرت خودداری کردن رو دست کم می گیریم، انگار ن انگار هفده ساعت مبارزه جدی و سرسختانه با هر چی خوردنیُ آشامیدنی داریم!

پی بردن به این قدرت، که به نظر من بهترین هدیه ایِ که خدا تو ماه رمضون به مهموناش میده، می تونه راه گشایِ آدمی برای تمام شئون زیستش باشه ، چ زیست مادی و چ زیست معنوی!

این وسط فقط می مونه یه حیرت، اونم اینه که چرا یادمون میره هم چین قدرتی داریم، قدرت غلبه کردن به اونچه نفس دوس داره انجام بده، حقیقتن که انسان نامیده شدن انسان بابت این فراموش کاریش به جاست و غیرقابل خدشه!

  • علی رسولان

بی خردان

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ق.ظ

مشهد ، معراج شهدا! و قم

سه گانه ی دوست داشتنیِ روزهای پایانی شعبانم بود که نمی دونم چطوری قدردانش باشم و شکرش رو به جا بیارم! سه روز مشهد و بعدش، هم قدم شدن با قافله ی شماره ی سوم شهدا تو روز سه شنبه و روی دوش بردن تابوت شماره ی سه " کربلای 4 ، ام الرصاص" و زیارت حضرت مع3ومه! سلام الله علیها!

شاید بهم اشکال بگیرید ولی دوس داشتم اینجوری بنویسمش! به هر حال روزهای خوبی بود برای رسیدن به اولین روز ماه رمضون، قبل نماز مغرب و عشا دیروز فرصتی دست داد تا واسه چن لحظه هم قدم شم با مفاتیح الجنان، و خطبه ی حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم رو درباره ماه رمضون بخونم!

خب مطالب جالبی نوشته بود که قابل توجه بود ، یکیش به این مضمون بود که شیطان ها در این ماه دست هاشون بسته شده، مراقب باشید بر شما چیره نشن! که نشون میده اونجوری ها هم نیست که کاری از دستشون بر نیاد تو ماه رمضون و اگه حواس پرتی کنیم می تونن بهمون چیره بشن و غلبه کنن بهمون " البته من به متن عربی خطبه مراجعه ای نداشتم و به ترجمه اعتماد کردم"

یه مطلب دیگه هم پشت بند این خطبه بود که روایت از حضرت علی علیه السلام بود که حال من رو عوض کرد و سعی کردم کمی بیشتر رعایت کنم ، البته از کمی بیشتر ، یه جورایی خیلی بهم برخورد یا چ جوری بگم تأسف خوردم به حال خودم و از این روزه داریم، حضرت اینجوری بیان می کنن چ روزه ای که برای صاحبش جز گشنگی و تشنگی به همراه نداره و حتی بعدش اینجوری میگن که خوش به حال زیرکی که خوابش بهتر از بیداری و عبادت احمق هاست و ی مرحله بالاترش که خیلی فکرم رو به خودش مشغول کرده به این مضمونِ، باریک الله به زیرکی که افطار می کنه ، که این افطار کردنش بهتر از روزه گرفتن بی خبران هستش!

بعدِ خوندن این متن هر کسی می تونه دوتا راه رو پیش بگیره یا مث زیرکی بشه که افطار می کنهُ به خودش سختیِ گشنگی و تشنگی رو نمیده و هم می تونه طوری روزه بگیره که طبق روایات موهای بدنشم روزه باشه! " حالا موهای بدن چ گناهی می تونن انجام بِدن من نمی دونم "

  • علی رسولان

عینک فقط خنگی

چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ب.ظ

هم سن و سال صاحب بلاگ " اول می خواستم اسم یکی از بلاگا رو بنویسم حتی نوشتم بعد دیدم چن تا این سن و سال داریم اگه یکی رو بنویسم اون یکی ناراحت میشه این یکی رو بنویسم اون یکی ناراحت میشه حالا بیاهُ درستش کن " شما برو تو ده دوازده سال پیش، میشستم پای شبکه چهارُ کلی حظ وافر می بردم از این بحث و گفت و گوهایی که صورت می گرفت. تو این بحث و گفت و گوها هر کی یه افه ای هم داشت دیگه ، بیشتر از همه من افه ی عینک رو دوس داشتم ، بعضی ها هم هی ورش میداشتن دوباره میذاشتنش، بعضی ها هم مث فراستی "

منقتد دوس داشتنی سینما رو میگم، که همش این عینک هاش رو عوض می کرد تو برنامه هفت منم با خودم می گفتم ببین تو رو خدا الان یکی مث من باشه پای تلویزیون که دیگه هیچی حالا براتون میگم من چ جوری بودم "  بعضی ها هم مث فراستی هی عینک عوض می کردن ، بعضی ها هم ی بند آویزون کرده بودن بهشُ انداخته بودنش رو سینه اشون، منِ از همه جا بی خبر هم بی خودیُ الکی شیفته ی  عینک شدم!

حالا بیاهُ درستش کن، یه کارای بدی هم می کردم که چشمم ضعیف شه " ذهنتون جای خیلی بد نره ها مثلن میرفتم جلوی تلویزیون زل میزدم به صفحه، الان که دارم می نویسم واقعن از این حرکتم شرمنده ام شدید، خجالت آور هم هست نیست ؟ "

هیچی دیگه نگو که دست قضا خود به خود واسه من تو دفترش عینک رو نوشتهُ من خبر ندارم، کم کم این چشای بنده خدای من ضعیف شد با نمره نیم هم عینکی شدنم شروع شد ، منم خوشحال و خندان  به سمت مطب و عینک فروشیُ این حرفا!

خب اوایلش بد نبود بالاخره به خودپسند رسیدن هم عالمی داره واسه خودش! آما بعدن ترش از اون روزهای اول دردسرهای عینک آغازیدن گرفت، دقیقن شد یه معضل همیشگی موقع فوتبال بازی کردن و من چقد عینک شکوندم سر همین فوتبال، و موقع دیدن فیلم سینمایی های آخرشب که صبحش با ی عینک شکسته بیدار می شدمُ ، حتی وضو گرفتن تو مسجد که آب می پاشید روشُ اصن نمی دونستم کجا بذارمش موقع وضو گرفتن که نشکنه! موقع نمازم که اصن حال نمیده عینک رو صورتت باشه " حداقل من اینطوری ام " حالا فک کنید من یه آدم تازه عینکی شده ، عینک رو گذاشتم کنار مهر یکی هم دیر رسیده  می خوادم بره اونور صف، دقیقن تصویرش میشه یه عینک کج و معوج شده، وسط نمازم هستی کاری ام نمی تونی بکنی " حالِ اون لحظه رو خودتون بسازید کار سختی نیست هست ؟ " و تا دلتون بخواد جا گذاشتن اینور و انور از تاکسی بگیرید تا خونه فک و فامیل حتی یه بارم تو قطار از بالا سرم ورش داشتن " یکی نبود بگه مردحسابی شایدم زن بوده ، حالا هر چی بوده حسابی عینک یکی دیگه به چ درد تو می خوره آخه آیا؟ "

از این موارد اینجوری فراوون هست یکی دیگه اشم یادم اومد تازه عینک گرفته بودم رفته بودیم لب دریا، همین جوری یهویی گفتن بریم یه تنی هم به آب بزنیم ، رفتیم دم ساحل با خودم اندیشیدم اگه این عینک رو بذارم دم ساحل ممکنِ یکی پاش بره روش بشکنه چون قرار شنا هم بیس دیقه ای بود دیگه با عینک رفتم تو آب " حالا من میدونم کلی ملتم اونجا گفتن اینو ببین تو رو خدا با عینک پاشده اومده تو آب ؛ خودم خنده ؛ " با عینک رفتن تو آب همانُ پشتک آخر رو زدن همان، عینک پر! رفت که رفت منم حرفه ای اون جلوها دیگه حس گشتنم نبود با خودم گفتم این شیطون میشه همین جا دار فانی رو وداع می کنم بی خیالش شدم اومدم بیرون، اون روز خیلی برام جالب بود که تا مامانم منُ دید گفت: عینکت کو؟ " قیافه ی اون موقع من رو هم می تونید تصور کنید کار سختی که نیست هست ؟ "

خسته اتون نکنم غرض از نوشتن این متنُ خاطره های عینک این بودش که چن روز پیش رفتم عینکم رو عوض کردم، عوض کردم منتهی این جدیدِ نمی دونم باطری هاش ضعیفه ، حالش خرابِ ، مشکل سیاسی داره یا هر چیز دیگه ای اصن ی دیقه هم نمی تونم بذارمش رو چشم، حسابی اذیت می کنه چشا رو ، امروز بردمش پیش یه بینایی سنجش دیگه بررسی کرد گفت من یه ۲۵ صدمی اختلاف تشخیص دادم ولی اینم زیاد مهم نیست پیش میاد طبیعی ، بعد کلی صحبتُ اینکه مگه میشه و اینا ، تو ذهنم اومد که برم سراغ لنز " یه سابقه لنزم دارم که خاطره اش کلی خنده دار یه روزی حال داشتم می نویسمش " به دکتر گفتم میشه شماره لنزم رو بهم بگین ، اونم گفت آره ، نشستمُ شماره مشخص شد بعدشم نوشت بعدترش گفت چقد بیعانه میدین؟ گفتم چی؟ گفتم نه من میرم خودم تهیه می کنم دست شما تشکر! یهو برگشت گفت نمیشه که من شماره بدم بری از یکی دیگه بخری ، اگه اتفاقی واسه چشمت بیفته چی ؟ من گفتم نمیشه شماره لنزم رو به خودم بدین برگشت گفت نه نمیشه ! گفتم یعنی همه جا اینطوری هست آیا ؟ گفت آره منم تو دلم گفتم چ مسخره!!!

و با کوله باری از سوال که چن تاش ایناس: اگه من لنزم رو از این دکتر بخرم بعد لنزم به هر دلیلی گم بشه یا پاره بشه بعد برم از یکی دیگه لنز بخرم آیا این دکتر باید جواب بده؟ یا مثلن اگه واسه چشم اتفاقی بیفته، مگه فاکتور میدن که ثابت کنم این دکتر این لنز رو داده ، تازه اگه داده باشه می تونه حاشا کنه که این لنزا واس ماس نیست! اومدم بیرون.

و اینطوری شده که با خودم قرار گذاشتم برم و این سوالا رو حتمن ازش بپرسم " البته من بیمه ام و پولی نمیدم شما یه وقت سوالی داشتین همونجا سریع بپرسین اینم بگم تا اونجایی که راه داشته باشه سعی می کنم قبض تهیه نکنم چون به هر حال از طرف بیمه پولش بهش پرداخت میشه ، اونم واسه چن تا سوال " آیا ارزشش رو داره ؟

  • علی رسولان

دینامیک ایستاکُش

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۳ ب.ظ

عصبیت قومی قبیله ای که اطراف ناکس وجودی را فراگرفته است مشفقانه و در نهایت چسبندگی به زمین، شعری می خواند که رقاصه ها در برابرش مجبور به زانو زدن شده اند آنقدر که از پیشانی کفش های پاشنه بلندشان عرق شرم می ریزد و سزاوارانه ای ناچسب را در دریایی از سرشکستگی برای صاحبش به منصه ی ظهور رسانده است.

هیجان انگیزتر از این واژه نشینی بی شرمانه، افسردگی اتم هایِ بی حسی است که بی توجه به کارناوال انتقادیِ این عصبیت، مستدام در ایستایی هستند و لاجرم اخمی خشک روانه ی فضای ایجاد شده می کنند تا شاید از این حرکت، برخوردی هر چند ریز مابین ریز اتم های بازیگوش که به جبر مادیّت بینشان فاصله افتاده ایجاد شود! شاید با نگاهی راهی برای آتش زدن ماهی که یخ است و سرد پیدا شود!

چ بسیارند نوترون ها و پروتون هایی که نه گریه می کنند و نه می خندند! آنقدر ساده اند که دنیا را ریز تر از خود می دانند این زیراتم هایِ! چشم بسته ی نادان.

بد است که این ساده ی منجمد نمی داند،  اگر سرش را برگرداند چشم هایی را می بیند که پلک در پلک هم عشق را گره زده اند و سرود مستانه ی إِلَهِی، فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ سر می دهند و صمیمانه چنگ می زنند احساس آدمیت را و گاز می گیرند بازویی را که رویش حک شده: إِلَهِی کَأَنِّی بِنَفْسِی وَاقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ أَظَلَّهَا حُسْنُ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ.

  • علی رسولان

پ َ ر پ َ ر

سه شنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۹ ب.ظ

دقیقن همون شبی که می خواستی بنویسی پ ر و ب ا ل ی نمونده ، پ ر پ ر شدم! دقیقن همون شبی که تصمیم داشتی نق زنانه بنویسی، دقیقن همون شبی که روزش پر از حالِ بد بود، دقیقن همون شبی که می خواستی با این مقدمه نوشتن رو شروع کنی: جهان موهای بافته شده اش را مو به مو باز کردم، گره های کور را کنار زدم و هروله کنان هم شانه ی باد در پیچ و خم آرمیتاگونه ی موهایش به دنبال راهی برای حل مسأله ی عشق بودم ...

دقیقن تو یه شبِ ضد حال، یه اتفاق خوب هُلُپی افتاد وسطِ پذیراییِ آشفته ی دل، و این اتفاق خوب چیزی نبود جز یه کادوی با تأخیر به مناسبت جشن تولدم! اینجا بود که به خودم گفتم چ خوبه که بعضی اوقات بعضی ها سر موقع ، دقیقن اون موقعی که باید باشن نیستن! و اینکه هر شری حکمتی داره " البته از نظر من شر نداریم ، فک می کنیم شر هست " بنابراین شر حکمت دار هم نداریم فقط حکمت داریم.

  • علی رسولان

nothing

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۴۰ ق.ظ

وقتی به این فکر می کنی که دوست داری از چی بنویسی دیگه دوست نداری بنویسی چون نمی تونی از اون چیزهایی که دوست داری بنویسی، بنویسی.

البته بدتر از این نتوانستن حس های بر باد رفته ای هستش که لا به لای دلمشغولی هایِ دنیا! به وادی فراموشی سپرده میشن، و تو هر چی سعی می کنی که یادت بیاد درباره چی می خواستی بنویسی هیچی یادت میاد. و این هیچی تو رو به این فکر فرو می بره که مگه هیچی هم چیزی هست که یادت میاد؟

اصن اینکه میگن هیچی یادم نمیاد یعنی چی و اصولن چ فرقی بین هیچی یادت میاد با هیچی یادت نمیاد وجود داره؟ الان دوست دارم به خودم گیر بدم و بگم که: مرد حسابی تو خیلی اشتباه می کنی که میگی هیچی یادت میاد! مگه هیچی می تونه به یاد بیاد؟ باید بگی: و تو هر چی سعی می کنی که یادت بیاد درباره چی می خواستی بنویسی هیچی یادت نمیاد.

به هر حال هر کدوم از این دوتا که درست باشه فرقی نداره و تغییری برای بهبود ایجاد نمی کنه؛ " بهبود چ کلمه ی جالبیِ: بهتر بودن " و اینطوری میشه که هیچی نوشته میشه.

اصن اینکه میگن هیچی ننوشتم یعنی چی و اصولن چ فرقی بین هیچی نوشته میشه با ... یک سکوت عمیق پر از فکر  •َ  •َ 

  • علی رسولان

باقیمانده

سه شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۳۲ ق.ظ

ده دقیقه فرصت داشتم تا بنویسم، از این ده دقیقه شیش دقیقه اش گذشته و فقط چهار دقیقه باقی مونده، مطمئنن از این چهار دقیقه هم چیزی باقی نمی مونه و خیلی زود تموم میشه.

الان شیش دقیقهُ سی ثانیه از زمان گذشته و سه دقیقهُ سی ثانیه باقی مونده و من هم چنان به این فکر می کنم که چی بنویسم! به این دقیقه های گذشته که نگاه می کنم می بینم فقط حرف زدم اما چیزی باقی نذاشتم که بتونم اسمش رو بذارم باقیمانده!

سه دقیقهُ سی ثانیه هم گذشت.

  • علی رسولان