علی رسولان

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

وقتی نیچه گریست

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۷ ق.ظ

از اواسط کتاب مشابهتی به ذهنم رسید که نمی دونم چقدر درسته یا غلط، به طرز عجیبی یاد کتاب دارالمجانین جمالزاده افتادم که میگن راجع به صادق هدایت نوشته شده، اینجا هم اروین یالوم با زبانی نرم تر و بدون تهاجم همون روال رو پیاده کرده برای غلبه افکار و نظریات برویر نسبت به نیچه

می تونم بگم اسم کتاب هم شاهد این مدعاست، وقتی نیچه گریست، گریستن در مقابل دیگری یکی از نشانه های تحقیر یا تسلیم شدن هست، البته نویسنده سعی می کنه بین برویر و نیچه یه خط تعادلی ترسیم کنه و بگه هر دوی اینها به یک نتیجه و نقطه میرسه ولی به واقع و به طور واضحی گرایش یالوم به سبک زندگی برویر مشاهده میشه. 

درسته کل کتاب شما رو به سمت یک آزادی و بی قیدی مطلق سوق میده ولی در نهایت با ترسیم زندگی برویر با توجه به پیشنهادات نیچه، تصویری سیاه و نا امیدانه رو به تصویر می کشه و وقتی خواننده متوجه میشه که تمام این اتفاقات در یک حالت خلسه گونه و از طریق هیپنوتیزم صورت گرفته، نفس راحتی می کشه

کتاب شما را تشویق می کند به انتخاب، به رهایی، به آزاده زندگی کردن، به دوری از درگیر شدن در حصار قواعد و اعتبارات عرفی، شرعی و قانونی و مدام میل شما رو به این سمت سوق میده ولی در نهایت با پتک روی سر تمام اندیشه هایی که برای شما شکل گرفته می کوبه، در حقیقت با پتک روی تمام افکاری که از نیچه به شما متذکر شده بود

به طور کلی خواندن این کتاب با هیجان خاصی شروع میشه، اما وقتی وارد گفت و گوهای خشک بین بویر و نیچه میرسه بسیار حوصله سر بر و سخت میشه و شاید از حوصله ی عموم خارج بشه ولی باید طاقت آورد و خوند چون لا به لای همین مباحث نکات ظریف و جذابی شکل می گیره که نخوندنش حیفه

خوندن این کتاب به شما در ایجا نگاهی نو به هستی بسیار کمک کننده است و تصور و فکر شما را نسبت به مسائل مختلف زندگی روزمره به خصوص ارتباط با جنس مخالف یا کاملا تغییر میده یا به صورت جدیدی شکل میده 

وقتی نیچه گریست را بخوانید 

پ.ن

از نظر من این کتاب انتقادی است 

  • علی رسولان

سیر عشق

پنجشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۸ ق.ظ

قبل از هر حرفی باید بگم که حتما این کتاب رو بخونید اما

سیر عشقی رو نمی تونم به عنوان کتابی که سرگرم کننده باشه معرفی کنم، نه هیجان برانگیزه، نه گره داره، حتی نمی تونم بگم که رمان بوده! دقیقا باید بگم که از این قالب استفاده شده تا به مخاطب حرف هایی زده بشه که به فکر فرو بره! حرف های درباره ی کیفیت عشق و نحوه ی عاشقی

کتاب با روایتی جذاب از عاشق شدن در دوران نوجوانی یا حتی پیش ترش کودکی شروع میشه، یه جورایی آدم حس می کنه خیلی باید کتاب شیرینی باشه با این شروع جذاب و هیجان انگیز اما به مرور که جلوتر می ریم اصلا توقعی که براتون ایجاد شده برآورده نمیشه، حتی می تونم بگم نحوه ی آشنایی ربیع و کرستن هم خیلی دوست داشتنی و دل انگیز بود اما بعد از ازدواج تذکرات آئیین نامه ای، نوشته های وسط داستان از زبان نویسنده واقعا رومخی میشه، نهایت خلاقیت نویسنده رو میشه تو این موارد بررسی کرد، بچه ی اول به دنیا اومد، چند صفحه بعد بچه ی دوم به دنیا اومد، کاملا مشخصه که نویسنده اصلا دنبال نوشتن داستان نیست، اصلا هم نمی خواد حرفاش رو تو لایه ی دوم متن بزنه، خیلی صریح وارد چالش های زندگی زناشویی میشه، درگیری ها، توقعات، مشکلات، موانع و اختلافاتی که وجود داره و پیش میاد " که من شخصا اصلا به کتاب های این مدلی علاقه ای ندارم، هنوزم میگم خوندن این کتاب مفیده ولی اینکه به اسم رمان سراغش بیاین به هیچ وجه توصیه نمیشه" 

سیر عشقی یه کتاب خیلی جدی در باب مشکلات زوج های روزگار ما هستش، با همه ی تفاوت های فرهنگی که در سراسر دنیا وجود داره ولی به زعم من نویسنده تلاش کرده در باب کلیات موانع و دغدغه های زناشویی رو مطرح کنه، البته ذکر این نکته خالی از لطف نیست که به نظر من الن دوباتن با نوشتن این کتاب سعی کرده زوج ها رو از جدا شدن از همدیگه نهی کنه و یه جورایی اختلاف ها را قابل حل بدونه، تا اونجا که حتی خیانت رو با نگاهی مدرن بررسی می کنه، و خیانت رو نه به عنوان تهدیدی برای عشق و ادامه ی زندگی مشترک که بازتابی از مشکلاتی که در مسیر عاشقی وجود داره معرفی می کنه، و به تعبیری  تدبیر و قدرت مخفی کردن خیانت رو مساوی با شجاعت در بیان عشق می دونه و هر دو رو لازمه ی حیات عاشقانه 

تفسیر و نگاه دوباتن از عشق، نگاهی کاملا مدرن و مناسب با اقتضائات زندگی انسان امروزیه، که او رو از درگیر شدن با عذاب وجدان مخصوصا در زمینه ی رابطه ی از ازدواج دور می کنه، البته هیچ وقت تائیدش نمی کنه ولی کاملا مشهوده که دنبال یک نرمالیزاسیون در این زمینه هست دقیقا اونجا که میگه عشق با تملک متفاوته، از بچگی ما رو از تملک و تصاحب دور می کنه و بزرگسالان ما رو تشویق می کنن که اسباب بازیمون رو در اختیار دیگران قرار بدیم ولی چطور میشه که انسان بالغ خودش اینکارو نسبت به معشوق و هسمرش انجام نمیده و ناراحت میشه که با کس دیگه ای وارد رابطه بشه

سیر عشقی توقع شما رو از عشق با اون شدت فرهادی و مجنونی در حد لذت بردن از یک گل که عمر کوتاهی داره تنزل میده و شما رو به آرامش در یک زیست طبیعی، معمولی و معقول رهنمون می کنه، سیری که به زعم نویسنده با واقعیت موجود و آنچه در زندگی های زناشویی و ازدواج رخ میده تطابق داره و صدق می کنه

از عجایب خوندن این کتاب اینه که خواننده رو مجاب می کنه از نرسیدن مجنون به لیلی یا فرهاد به شیرین خوشحال باشه، این مساله عدم وصال به معشوق می تونه در باب زندگی شخصی افراد هم باشه، چون نویسنده معتقده ته همه ی روابط نفرته، و جذاب ماجرا اونجاست که ربیع لارن رو نه به خاطر خوبی های کرستن که به خاطر دوست داشتن بیش از حد لارن و اینکه از سیر عشق و انتهای قضیه اش مطلعه ترک می کنه و به زندگی معمولی و مسالمت آمیز با کرستن ادامه میده

نکته

من کتاب رو از روی فایل پی دی اف خوندم، اشکالات زیاد ویرایشی به همراه کلی غلط املایی داشت که قابل اغماض نبود، امیدوارم تو نسخه ی چاپیش این اشکالات نبوده باشه

پ.ن

دارم فکر می کنم که چقدر محتوای این کتاب با محتوای ملت عشق در تعارضه، اونجا یه زن متاهل چهل ساله و سرخورده از زندگی خانوادگیش عاشق مرد دیگه ای میشه و ترکش می کنه اینجا مردی سی و خورده ای ساله دچار همون بحران میشه و به گونه ای دیگه باهاش برخورد میشه

اونجا با عشق با تعریف کلاسیکش طرف هستیم و اینجا با عشق با تعریف مدرنش

البته دوباتن حکم کلی صادر نکرده، خیلی جاها سعی کرده جمع آوری کنه اقوال مختلف رو 

 

  • علی رسولان

جز از کل

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۴۳ ب.ظ

کتابی با حال و هوای دغدغه های انسان امروزی، راجع به ارتباط با اعضای خانواده، زندگی در شهر، قوانین حاکم بر جوامع، انتخابات، مسئولانی که برای دیگران تصمیم گیری می کنند و اداره ی امور جامعه رو بر عهده دارند، مردمی که گله وار زندگی می کنند با همان دغدغه های پوسیده ی انسان نخستین، منفعت طلبی، استیلای رسانه ها، دو رویی مردم در تمامی زمینه ها، فریادهایی که بدون پشتوانه ای آگاهانه سر داده می شود و تمامش بر می گردد به منفعت طلبی شخصی افراد، طعنه زدن به زندگی مومنانه بر مدار دین و خدا، یک خط سیر مظلوم نمایی در باب کشتار یهودیان توسط هیتلر و به طور کلی یهودیان البته بسیار رندانه و در لایه های پنهان متن، به قدر وسع و مطالعه ای که داشتم در جای جای کتاب از شخصیت های معروف سایر نویسندگان به صورت مستقیم و غیر مستقیم اشاره شده بود، مثل ایوان داستایوفسکی یا کتاب عامه پسند بوکفسکی، دلقک هاینریش بل و... 

با درون مایه ای رازآلود از ارتباط جسپر و پدرش مارتین که خواننده را از ابتدا تا انتهای کتاب درگیر خودش می کرد و البته نزاع عشقی مارتین و تری بر سر کارولین! 

از نظر من کتاب نقدی درست بر احوالات جهانی است که پسوند مدرن را یدک می کشد مثل آنجایی که به این مضمون می گوید مردم سر کار می روند تا میزشان را حفظ کنند و پشت میزشان هر تصمیمی را می گیرند، هر کاری می کنند بدون آنکه توجه کنند این تصمیم محل کارشان "اشاره به زمین" را نابود خواهد کرد 

مطمئنم خواننده ی این کتاب بیش از بیست مورد در جا جای کتاب با نویسنده احساس یکی بودن می کند، با نقدهایش به شیوه ی  زندگی امروزی همراه خواهد شد و جهان مشترکی در این زمینه با تولتز خواهد ساخت 

  • علی رسولان

به رنگ و بوی شطح

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۷ ب.ظ

به سرزمین دلم که نگاه می کنم، تمام فصل ها و تمام رنگ ها را می بینم! بسیار خوشحالم اینجا خبری از حصار و مرز نیست! شاید از نگاه تو این بی ثبات ترین سرزمینی باشد که در جهان وجود داشته باشد و من بی شرم ترین حاکم زمین، آنگاه که به چشمانت نگاه می کنم و حرف از ماندن می زنم.

حالا تو بیشتر از هر کسی می دانی که در سرزمین من بلال آزادانه اذانش را می گوید و الکسیس در حال دادن به عمو جانی آه می کشد! چقدر شیرین بود هر بار که شگفت زده می شدی وَ بلند می گفتی الله اکبر آنگاه من آرام زمزمه می کردم لا اله الا الله وَ در میان همین اذکار مقدس بو‌‌‌‌د که دوست داشتم با تمام وجود تو را بکنم. و با تو نمازم را  روی تخت بخوانم اما با رکوعی عمیق تر و سجده هایی طولانی تر
‌‌‌‌‌‌‌
مطمئنم وقتی در حال خواندن این متن هستی با تمام وجودت می خندی! و بیشتر از همیشه تاسف می خوری که با دیوانه ای مثل من هم پیاله هستی. و من قبل از این تاسف خوردن تو با لب و لوچه ای آویزان به سرزمینی فکر می کنم که هیچ گاه روی آبادانی را به خودش نمی بیند
‌‌‌‌‌
می دانی هیچ چیز برای من شگفت انگیزتر از این نیست که من تمام خانه های قدیمی سرزمینم را تخریب کردم و تو را بردم روی بام شهرم تا با چشمانی باز تمام پستی و بلندی ها را ببینی و با دقتی تمام با این حاکم رئوف آشنا شوی اما تو با چشمانی از حدقه درآمده به من گفتی که در کوچه پس کوچه های این سرزمین تاریک نمی شود نفس کشید و حس می کنی که گم شده ای هستی در دل ظلمت چنان یونس در شکم نهنگی غول پیکر!

و این سرگشتگی تا آنجا پیش می رود که با عصبانیت تمام به من می گویی اصلا دوست ندارم یکی از تجربه های تو باشم. و دقیقا همین جاست در همین لحظه و همین سکانس که من به گُهِ تو حسادت می کنم و حس می کنم شاشت ارزش وجودی بیشتری نسبت به من برای تو دارد، و البته که من هم با تو هم نظرم و حتی فراتر از تو تا آنجا که مدفوع و ادرار تو را می پرستم، چون بخشی جدا شده از تویی هستند که عمیقا دوستش دارم

  • علی رسولان

عامه پسند

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۳۸ ب.ظ

بوکفسکی می تونه برای خیلیا‌ شخصیت جالبی داشته، ساده، صمیمی، هیجان انگیز، راحت، و یه سری چیزای دیگه که نمیشه نوشت، در حقیقت اونارو فقط خود بوکفسکی می تونه علنی بگه و بنویسه، بابت این راحت نویسی منم ازش خوشم میاد! 

عامد پسند بوکفسکی جز اون دسته کتابایی‌ که اکثر کتابخونا‌ سراغش میرن، بس که اینور و اونور باهاش برخورد می کنن و حتی اگه دلشونم‌ نخواد بخونن‌ توو مسیر خوندنش‌ قرار می گیرن

نمی تونم بگم عامه پسند دنبال یه هدف خاصی برای انتقال مفهوم بوده باشه ولی به صورت مداوم‌ مفاهیمی رو که نویسنده باهاشون درگیر هست رو با شما در میون‌ میذاره، می خوام بگم همون ساده بودن نویسنده اینجا هم خودش رو نشون میده، لایه ی پنهانی وجود نداره، کارآگاهی که تا دیروز‌ تو محل کارش مگس می کشت به یک آن درگیر مسائلی میشه که باید حل و فصلشون کنه، این کارآگاه که اسمش بلانه، حال و هوای خاصی داره که می تونه شما رو با خودش همراه کنه، خیلی جالبه که‌ بدونین‌ این کارآگاه به ساده ترین شکل ممکن سوالات و گره‌ ها رو حل‌ می کنه مثل اتفاقی که بین سلین و خانوم مرگ افتاد 

بوکفسکی تو موارد مختلف نسبت به  دنیای پر از وحشت و ضد انسانی بیرون واکنش نشون میده و بارها به حقوق شش دلاری خودش و حقوق های سرسام آور پزشکان، وکلا به صورت قانونی و درآمدهای نامشروع گروه های مافیایی اشاره می کنه و بهش می تازه 

بوکفسکی در عامه پسند دنیا رو بسیار زشت می بینه، آدم ها رو بسیار نادان، زندگی ها رو خسته کننده، حتی به تلویزیون اشاره می کنه که یه مشت آدم احمق که شاید مشهور هم باشن توش حال آدمی که بد هستش رو بدتر می کنن،و به این مساله طعنه میزنه که حکومت ها معمولا افرادی رو به خدمت می گیرن که در مسیر منافع خودشون باشن، نخبه هایی‌ که می تونن تاثیرگذار باشن هیچ وقت جایی تو رسانه های عمومی و حاکمیت ندارن

بیرحمانه است که راجع به بوکفسکی بنویسم ولی اشاره ای به فضای جنسی حاکم بر عامه پسند نکنم، بوکفسکی خیلی اروتیک می نویسه، خیلی هم راحت، میشه گفت تو عامه پسند خیلی هم مراعات کرده، با این حال وصف هاش از حالت ها و اندام های زنانه شخصیت ها بسیار شیرین و هیجان انگیزه! و در مواردی به این حس و حال جنسی هم طعنه میزنه مثل اونجایی که میگه این خانوم هم مثل بقیه محتویات‌ شکمش پر از روده و کثافت و داخل بینیش‌ پر از مو، و سوال می پرسه از خودش که چرا بهش علاقه مند شده، چالشی که می تونه برای همه ی آدم های روی زمین وجود داشته 

ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که تاریخ آخرین باری که بلان، کاراگاه‌ داستان با زنی‌ سکس کرده نامشخصه‌ و بلان‌ این آدم افسرده که سه بار ازدواج کرده و سه بار طلاق گرفته و خودش رو درگیر کارش‌ کرده تو این درگیری می تونه روایت کننده  و نماد  انسان هایی باشه که اصل و فرع زندگی رو بهم زدن، اینکه آدمی کار می کنه تا به رفاه، آسایش و لذت برسه ولی اونقدر درگیر مشغله های روزمره میشه که حتی از برطرف کردن نیاز های اولیه ی جسمی و جنسیش‌ هم غافل میشه 

عامه پسند کتاب خوبیه ولی شگفت انگیز نیست، بیشتر برای افرادی که کمتر نسبت به مسائل دور و برسون توجه دارن می تونه مبنای تغییر سبک زندگی باشه، توجه کردن به نکاتی که تا دیروز به سادگی از کنارش رد میشدن

کتاب در موارد متعدد به دین‌ که در جوامع غربی مسیحیت و کلیسا هست طعنه میزنه و علاقهمندیش رو به بودا نشون میده 

علی رسولان / دوم فروردین ۱۳۹۹  / تهران 

  • علی رسولان

شَغاد

سه شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۸، ۰۶:۱۷ ب.ظ

تو رفته ای و عده ای ناچیز می خندند
جای تسلی دادنم یکریز می خندند

حالی برای گریه کردن نیست، این مردم
حتی به اشک جانگدازم نیز می خندند

جای تاسف دارد اما هم وطن هایم
حتی به سرمای تن پاییز می خندند

دلتنگی ام را شهر با این وسعتش افزود
اینجا گروهی مصلحت آمیز می خندند

رستم زمین افتاد این تکرار تاریخ است
این نابرادرها اسف انگیز می خندند

خوارزمشاهی‌ ها فقط در فکر تسلیم‌ اند
با دشمن خونی ما چنگیز می خندند

قاسم سلیمانی! عزیز ملت ایران
تو رفته ای و عده ای ناچیز می خندند

  • علی رسولان

بیگانه

پنجشنبه, ۵ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۵۸ ب.ظ

بیگانه، کوششی است در جهت کشف نفس الامر!  و به وضوح جنگی است علیه قانون، عرف و شرع!
بر ضد قانون آنجا که حکم اعدام مرسو مورد تمسخر کامو ‌ قرار می گیرد با این مضمون، به نام ملت فرانسه، گویی اگر این محاکمه در شرایط اقلیمی‌ دیگری صورت می گرفت حکم قاضی نیز می توانست متفاوت باشد، یا آنجا که با تمسخر می گوید این حکم توسط کسانی صادر شده است که زیرشلواریشان‌ را عوض می کنند و ضعف بشری را در صدور حکم نمایان می کند.

بر ضد عرف آنجا که مرسو هیچ یک از عادات مرسوم برای مراسم خاکسپاری مادرش را انجام نمی دهد، و حتی روز بعد از خاکسپاری با دوست قدیمی اش به سینما می رود برای دیدن یک فیلم خنده دار

بر ضد شرع آنجا که با کشیش دست به یقه می شود، و تمام تلاش کشیش را برای بازگرداندن مرسو‌ به پذیرش وجود خدا با خاک یکسان می کند.

کامو بدون اینکه دچار استعاره یا جملات کنایه آمیز شود، بدون هیچ پرده پوشی به وضوح هر چه تمام تر در بیگانه به مخالفت با موارد فوق می پردازد اما نکته ای که بسیار مهم تر از این ضدیت می باشد، شخصیت پردازی منفعل مرسو‌ است، نسبت به تمام اتفاقاتی که در طول روز انجام می دهد یا برایش پیش می آید، از دوستی با ماری گرفته تا پیشنهاد کار در فرانسه و ارتقای شغلی اش. و نکته ی پیچیده تر ادعای کامو‌ نسبت به احوال و رفتار مرسو است که تمام این ها را ناشی از یک اطمینان خاطر و اتقان عملی برمی شمرد، آنجا که در طعنه به عقاید کشیش می گوید: "چقدر از خودش مطمئن بود، نیست. با وجود این هیچ یک از یقین های او ارزش یک تار موی زنی را نداشت. حتی مطمئن نبود به اینکه زنده است. چون مثل یک مرده می زیست. درست از که من چیزی در دست نداشتم اما اقلاً از خودم مطمئن بود" اما این ادعای اطمینان دقیقا خلاف تمام حالات روحی مرسو‌ بود. دقیقا از نظر من مرسو‌ تنها چیزی که نداشت اطمینان بود. بی قیدی، بی حسی، یک انسان بدون هر گونه روحیه ی ارزشگذاری مثبت یا منفی نسبت به اتفاقات و حوادثی که پیش می آید.
حتی می توان گفت خنثی بودن مرسو از او یک شخصیت ویژه ساخته بود تا آنجا که ماری به همین جهت دلباخته ی او شده بود و با آن کنار آمده بود.

البته کامو تلاش کرد تا از مرسو‌ یک شخصیت دوست داشتنی بسازد با توجه به همین روحیه ی بی تفاوتی،  آنجا که به همسایه ی پیرش‌ که دچار بیماری پوستی‌ شده بود و هر کسی حاضر به معاشرت با او نبود کمک کرد و حتی او را به خانه اش دعوت کرد و همسایه ی دیگرش ریمون‌ که شهره به جاکشی بود ولی این اتهام برای او اهمیتی نداشت و به قول ریمون‌ که گفته بود انبار دار است اکتفا کرده بود.
اما این شخصیت مهربان نمی تواند الگوی خوبی باشد برای همه گیر شدن، یک تزلزل‌ روحی در وجود مرسو‌ وجود دارد که او را از خواننده دور می کند آن هم نوع رفتار مرسو‌ نسبت به مرد عربی است که ملیون با خواهر او رابطه داشته است، کشتن بی دلیل یک برادر که به پشتیبانی از خواهرش به ملیون حمله کرده بود توسط مرسو، آن هم با شلیک پنج گلوله!

به نظرم فعل بدون دلیل مرسو‌ در کشتن یک برادر انتقام گیرنده، و عدم پاسخ صحیح مرسو‌ در دادگاه نسبت به این قتل و شلیک پنج گلوله، همان سوالی است که کامو نتوانسته‌ پاسخ مناسبی به آن بدهد. و هم خود و هم خواننده را دچار یک سردرگمی کرده است با توجه به ضدیتش‌ با تمام امور نظم بخش به افعال انسانی در یک نگاه کارکردگرایانه.

  • علی رسولان