جیب هایش پر از حرف بود ، فهرستی از واژه های نامرتبط! درست شبیه آدم هایی که بودند آنجایی که نباید! و نبودند آنجایی که باید!
درست شبیه صندلی های خالیِ سالنی که فردی بدردنخور و نابلد دبیری اش را به عهده دارد! و این نابلدی هیچ ربطی به موضوع ، سلیقه ی مردم و یا هر دلیل دیگری ندارد! فقط واژه ی دبیری مفهومی دارد که برخلاف بسیاری از مفاهیم دیگر صرفن یدک کشیدنش ثمری نمی دهد! جنمُ جربزه ای می خواهد که در هر آدم خوب، باسواد، مقید به قیودی، یافت نمی شود! اصلن اگر همه ی خوبی های عالم را هم داشته باشی باز هم به همین صراحت می گویم که جمع کردن آدم ها زیرِ مدخلی به نام سقف سالن کار هر کسی نیست! هیچ ربطی هم به موضوع ندارد!
بعضی ها ساخته شده اند که فقط بنشینند ، بنویسند ، حرف بزنند ، استفاده کنند ، بالا بروند ، جایزه بگیرند و دوباره بیایند بنشینند! به این بعضی ها که عمومن هم خوددرگیری مزمن دارند وشاید هم آدم خوبی باشند که نباید اعتماد کرد و گفت این صندلی را بردار از اینجا و بگذار آنجا! و فجیع تر از این حالت دستوری این است که، خودِ نافهمش فکر کند توانایی این کار را دارد! و دقیقن در چنین روزی است که همایشی برگزار می شود با جمعیتی بالغ بر عدد انگشتان دست!
و من در این حالِ فعلی ام چقدر این جمله را دوست دارم و می پسندمش برای بیان: عدم توافق بهتر از توافق بد است! مرتبطش می شود این: همایش برگزار نکردن بهتر از همایش بد برگزار کردن است آقا یا خانم مثلن محترمِ کار نابلد!
بر تار و پود دست نخورده ی انسانیت، سیاه قلمی از چشم های تو را بافتم! حالا که نگاهش می کنم زیبا شده است عین خود حقیقی اش همان قدر جذاب و آرامبخش.
این نه هنر دست من، که متانت حضور والا مقامی چون توست و صبرُ شکیبایی ات آنگاه که در هر تاری مویی از گیسوانت را گره زدم و در هر پودی قسمتی از لبانت را نوش جان کردم!
لذت بخش تر از این اثر، اشتیاق مشفقانه ی توست برای خلقی جدید، آن قدر که من گیج و مبهم ساعت ها رو به روی خودم ایستاده ام و چون مردِ مفروضِ تکه تکه ی معلّق در خلاء ابن سینا بی آنکه هر عضوی عضو دیگر را بشناسد از تک تک خودم حساب کشیدم، و حالا حس می کنم درک این اشتیاق مرا سخت خویشتن دار کرده است ، آن قدر که سرم را بالای دار بیشتر می پسندم تا حضوری که آتشش حال اثر بخشی را زائل می کندُ عین حقیقی ات را نابود.
و مطمئنن این آخرین باری نخواهد بود که تو صبر پیشه می کنیُ ، من خونِ دل! من باز می گردم اما این بار بی دست و پا تر از همیشه تا نه بسوزم و نه بسوزانم ، اثری را که لایق پرواز است در ابدیت.
بعضی از روزای خدا با بعضی از روزای دیگه ی خدا فرق داره! بعضی از روزا آدمُ یاد خودش می ندازه ، چطوری بگم زندگی یه طوریِ که وقتی میری توش دیگه بیرون اومدن ازش کار سختیِ.
تو این رفتن ها که اسمش رو گذاشتن گم شدن ، پیدا شدن یه فرمول پیچیده ای داره! از بدترین نوع فرمول هاش پیش اومدن یه حادثه ی بدِ که آدم رو می بره تو فکر شدید! حوادث اینجوری که آدم رو از حیرت اول¹ می ندازه تو دامن حیرت ثانی² کارکردش عین همون روزهای خاص خداست که آدم رو وادار می کنه وارد مسیر چرایی ها بشه.
اما روزهای خاص خدا هم رغبت زندگی رو زیاد می کنه هم به آدم یاد میده چه جوری بهتر زندگی کنه ، با ساده ترین تعبیر میشه اینجوری گفت: روزهای متفاوت خدا حال آدم رو میاره سرِ جاش!
شب های شهادت، روضه خوندنُ روضه گوش دادن، چایی خوردنُ چایی ریختن، سمنو هم زدنُ ظرف شستن، کفش جفت کردنُ سینه زدن، بهترین هدیه ایِ که خدا بدون واسطه میندازه تو کاسه ی گداییِ بنده.
و نکته لازم متن هم اینه، به خود اومدن خوبِ هُ راحت ، اما خوب موندن سختِ هُ پیچیده ، الهی که خوبی هامون مستدام به حق غربت شام شهادت مادر سلام الله علیها.
یک.زندگی روزمره، خوردن، خوابیدن ، تحصیل ، ازدواج ، کار
دو.زندگی جستجوگر ، زندگی درگیر با چرایی ها! از کجا؟ به کجا؟ چگونه؟