وقتی واژه ها در کنار یکدیگر قرار می گیرند، جمله می شوند! کلمه ها و واژه ها جمله ها را می سازند و جمله ها مقصود ما را بیان می کنند. جمله ها به ما کمک می کنند تا بسیار راحت و بدون دغدغه های اضافی احساسات، افکار و نیازهایمان را برای دیگران بازگو کنیم. بازگویی آنچه که نزد ما حاضر است اما در قالبی به نام زبان بیان نشده است.
بعضی از جمله ها در همه ی زمان ها بوده اند و با توجه به کاربردی که دارند وجهی برای نبودنشان در یک زمان یا مکان خاص وجود ندارد، انواع جملاتی که مربوط به بیان احساسات یا نیازهای جسمی ما می شود از این دسته اند. این نوع جملات با توجه به قابلیتی که دارند در طول روز به طور مرتب از زبان افراد مختلف و از هر قشری تکرار می شوند و با توجه به این تکرار، بسیار هم شنیده می شوند، اصولن و عمومن هم این شنیدن ها معقول است و قابلیت درک دارد. و ما با توجه به موقعیتی که در آن قرار داریم پاسخ مناسبی به این تکراریات روزمره می دهیم.
اما بعضی از جملاتی که مکرر شنیده می شود، بیشتر از آنکه قابلیت منطقی و معقول داشته باشد، بیشتر شبیه یک پارادایم جوگیرانه است که باب شده است برای بیان در هر موقعیت و حالتی! بهترین مثال برای این نوع، جمله ی "قضاوتم نکن" است، که گاهی با خشم و دستوری، و گاهی با مهربانی و ملتمسانه بیان می شود. اینکه این جمله با کدامیک از دو گونه ی بیان شده مورد استفاده قرار بگیرد، قابلیت بحث دارد، اما موضوع متن نیست.
توجهی که در اینجا با توجه به فضای فعلی اهمیت دارد، بررسی این مساله است که اصولن جمله ی قضاوتم نکن به عنوان یک درخواست از طرف مقابل دارای چه حدی از عقلانیت است. یا اینکه این جمله نیز مانند بسیاری از قانون های نوشته شده و به تصویب رسیده که قابلیت اجرایی ندارند، صرفن آمده است تا یک خوشمزگی بیانی ایجاد کند برای رفع بسیاری از مسئولیت هایی که باید انجام شود اما نمی شود، آن هم با گفتن یک جمله ی ساده، یک راه فرار خوشمزه به نام لطفا قضاوتم نکن.
به نظر من که درخواست برای قضاوت نشدن در بیشتر موقعیت ها غیر منطقی و نامعقول است، شاید شما یکی از افرادی باشید که از این جمله بسیار استفاده می کنید و از اینکه من جمله ی قضاوتم نکن را غیر منطقی خواندم ناراحت شده باشید اما من به شما می گویم و درخواست می کنم که، لطفا من و متنم را قضاوت نکنید!
از اینکه اینقدر صادقانه در حال خندیدن هستید متشکرم و از اینکه به مفهوم پاراگراف بالایی فکر می کنید بسیار متشکرتر! شاید هم متعجبانه به صفحه ای که در حال خواندن آن هستید خیره شده اید اما باید بدانید در بسیار از مواردی که درخواست قضاوت نشدن صادر می شود همین حالت خنده دار و چه بسا با شدت بیشترش شکل می گیرد.
در جهانی که همه ذرات آن از طرف ما در حال قضاوت شدن هستند، از کوچکترین جز تا بزرگترین آن، از مدل لباسی که می بینیم و خوشمان می آید تا رد شدن یک راننده از چراغ قرمز که باعث مکدر شدن حالمان می شود، تا شنیدن جمله ی دوستت دارم که خوشحالمان می کند و شنیدن دروغ که رنجمان می دهد، و همه و همه ی احوالاتی که هست و در هر روز زندگی مان واقع می شود و مورد سنجه و تحلیل ما قرار می گیرد، گفتن جمله ی لطفا یکدیگر را قضاوت نکنیم آنقدر تعجب آور است که حدی برایش قائل نیستم!
و سوال اصلی اینجاست که با وجود این حالت خنده دار این شدت تکرار و استفاده از این جمله چه نفعی دارد و مقصدش کجاست؟ می توان گفت این شدت درخواست افراد یک جامعه از یکدیگر برای مورد قضاوت واقع نشدن درجه ای است از غرق شدن در حماقت و تغافل که مهم ترین علت آن شانه خالی کردن و سر باز زدن از مسئولیت ها و وظایفی است که بر عهده ی هر یک از قرار گرفته است. بی شک نتیجه ای که این وضع به دنبال دارد ورود به مسیر لودگی و بی ثباتی است. جامعه ای که قضاوت کردن را نیاموزد ملاک و مناط اصالت ها را فراموش می کند، اصالت ها که فراموش شود همه خوبی جای آن را می گیرد. همه خوبی تنها جهانی است که قضاوت نشدن می تواند در آن وجود و حضور یابد. اگر همه خوبی خوب است درخواست قضاوت نشدن هم خوب است.
در انتهای این متن لازم می دانم متذکر شوم که نقد من ناظر به قضاوت های ناصحیح و غیر اصولی نیست، بلکه ناظر به سواستفاده ای است که از واژه ها و مفاهیم صورت می گیرد! و نتایج غیرقابل جبرانی که این نوع سواستفاده ها به بار می آورد. لطفا من را بد قضاوت نکنید آن مفهومی است که باید از جمله ی قضاوتم نکنید برداشت شود اما این برداشت بسیار متفاوت است از آنچه در زبان عمومی امروز رایج شده است.
امروز یه پیامک از همراه اول اومد برام، از اونجایی که اصن اینجور پیاما رو نمی خوم، چون اصولن وقتش رو ندارم مخصوصن صبح ها، یادم نیست در چ زمینه ای بود، فقط یه واژه به چشمم خورد تو این پیامک که همچین حال نکردم باهاش. اونم واژه خاورمیانه بود ، چرا حال نکردنم هم دلیل داره. الان بهتون میگویمی: از اونجایی که حضرت آقا چندبار تاکید و سفارش کردن در باب اینکه از این واژه استفاده نکنید شدیدن از ترکیبش بدم اومده، و سعی می کنم ازش استفاده نکنم.
همین حس رو دقیقن خودم نسبت به واژه ی برند داشتم از اولش ولی گاهی استفاده می کردم ازش تا اینکه، این واژه رو هم حضرت آقا گفتن زیاد همچین دلِخوشی ازش ندارن، نگفتن استفاده نکیند ها گفتن خوشم نمیاد. منم تصمیم گرفتم این واژه رو هم بندازمش تو سلطل زباله ی لغاتم.
البته خودتون خوب می دونین قضیه برند با خاورمیانه خیلی با هم فرق دارن این کجا و اون کجا! " اهل فن لازم دونستن بتوضیحن، اگه نتوضیحیدن خودتون برید مطالعه بهکنید"
حالا من حساسیتی رو استفاده از برند ندارم منتهی وقتی حضرت آقا اینقدر با تاکید چندباره توضیح دادنو سفارش کردن که به جای ترکیب خاورمیانه از ترکیب غرب آسیا استفاده کنید واقعن چرا آیا؟ همراه اول قدمی تو این زمینه بر نمیداره! برای جا انداختن غرب آسیا به جای خاورمیانه که از نظر مفهومی خیلی هم بهتر است.
برای ادامه ی متن چندتا شاهد لازم دارم واسه روز مبادا لازم میشه "داوطلبا دستشون بالا" من از همین جا با صدای رسا می گویندی که: آهای همراه اول دفعه آخرت باشه از این واژه تو پیامک های تبلیغاتیت استفاده می کنی ها! گفته باشم! وگرنه میرم رایتلی میشم اصن شاید ایرانسلی شدم. اصن ببینم هر سه تائیتون پررو بازی در میارین میرم تو فضای مجازی دیگه بیرونم نمیام ها! اینجوری حداقل حداقل گل به خودی حساب نمیشه، می دونم طرفم کیه! حسابم باهاش چیه! والا!
مطول نشه شما راحت بخونین ، منم برم به کارهام برسم، دعا بنُمایمو برم، باشد که عامل باشیم در همه ی زمینه ها بلند بگو آمین.
امروز اومدم به یه دوست جانبازی که تو زمان دانشجویی " دوره کارشناسی " باهاشون آشنا شده بودم بزنگم و روز جانباز رو بهش تبریک بگم! " من با ایشون، خیلی رفیق شدیم اون موقع ها، الان ها هم هستیم، چند روز پیش هم با هم کلی تلفنی حرفیدیم " بعد یه لحظه به ذهنم رسید که به پدر خودم اون روزی که روزش هست تبریک نمیگم یعنی نه اینکه نگم زنگ نمی زنم راحت حرف بزنم بگم بخندم تبریک بگم فقط پیامک میدم اونم با کلی سلام و صلوات که خب چی بگم چی بنویسم چی ننویسم و بالاخره موفق میشمُ می نویسمُ می فرستم.
چه تو هم تو هم شدمطالب! بذارین یه بار از اول بخونم ببینم چی نوشتم، شما هم اگه نخ تسبیح از دستتون در رفته یه بار دیگه بخونین، نرفته هم که هیچی ، نویسنده شما را به ادامه ی خواندن متن دعوت می کند!
آهان، بله دیگه همین فکر کردن به حس و حال مزخرفم یه ایده ای به ذهنم انداخت که اونم اینکه از جانب همه ی هم مدلی هایِ خودم به پدر و مادر ها بگم که...
می بینید تو رو خدا اینجا هم نوشتنم نمیاد، نفس عمیق ، بگم که نه اینکه ما نخوایم مث بقیه ای که به شما زنگ می زنن و کلی خوش بش و این حرفا می کننُ می خندنُ تبریک میگن نخوایم تبریک بگیم ، نه والا، نمیشه نمی دونیم چراها ولی نمیشه دیگه حالا چی کارش کنیم آیا؟ اونا دقیقن مث خود ما هستن نسبت به بقیه، احتمالن پسر دوست جان جانباز من هم همین حس رو داره شایدم نداشته باشه و ممن فقط این مدلی هستم چ می دونم!
و البته اون فکرو این ایده ی متن باعث شد که به دوست جانِ جانبازم زنگ نزنم امروز! الان هم یه حسِ یه جوری ای ای دارم.
اخلاق بد اینه که وقتی از سرکار اومدی خونه، خسته کوفته، تن مردنیتو با لباس بیرون هم آغوشه پتو کنی و بیدار شدنت رو بسپری به خدا. اینجوریا میشه که گاهی قبل غروب بیدار میشی و فقط با سر درد بیدار نشدی اما از همه برنامه هات افتادی! این بیدار شدن قبل غروبی فقط یه اندکی با اون بعد غروبی متفاوته! که همون سردرد داشتن! وگرنه تو نتیجه فرقی با هم ندارن!
خدا نکنه یه سیستم بدی جا بیفته تو زندگی آدم! الان چند روزِ من این شکلی شدم، بعد شبا بیدارم ، بعدتر صبح ها سخت بیدار میشم. کلن اوضاع به هم ریخته ای شده. کلی وقت هدر میدم ها ولی همش حس می کنم وقت هیچ کاری رو ندارم. به نظرم میرسه بیشتر حال ندارم.
الان دوسالِ نیت کردم بشینم یه بار دیگه منظومه ملاهادی رو بخونم، اصن پا نمیده! زبان رو شروع کردم ولی اونجوری که باید و شاید بها نمیدم بهش، یه خط در میون شده.
اصن همه ی این ها ها برمی گرده به اخلاق بد آدم. بی توجهی ، بی اهمیتی ، بی ارزش شدن تمام امور، فکرای مزخرف و نداشتن تصمیم ، یه موقعی داری زبان می خونی میری تو فکر که آخه اینم شد آب و نون برو بشین دو آیه قرآن بخون. بعد داری قرآن می خونی میگی برو دوتا غزل حفظ کن که بیشتر به کارت میاد. می دونید این تو هم تو هم رفتن امورات خیلی ناچسب ، تهش واسه یکی مثل من میشه این جمله طلایی: بخواب و بی خیال باش!
شاید شما هم این حس رو داشته باشید، حس که چی بگم، فکر! مثلن پری روزها که گذرم خورده بود به مترو علم و صنعت ، با خودم فکر می کردم چ جالب میشه الان محمدصادق سر و کله اش پیدا شه بعد بگه عِ رسولان تویی! اینجا چی کار می کنیُ این حرفا! یا همین تصور تو سایر نقاطی که داری راه میری یا نشستی یا مثلن گردهمایی ای، راهپیمایی ای، اصن این حس یهویی دیدن مجازی ها هم را! یه حس باحالیِ!
میان غریبه ها، قریبه ای را دیدن، بسی حس خوشایندی است، غیر قابل وصف و غیرقابل جایگزین، روزیتان باشد مدلی اینچنینی.اصنم از این مدل های هماهنگ شده ی دیدن مجازی ها هم را خوشم نمیاد، حتی بدم هم میاد شدید!