از رنجی که می بریم
از رنجی که می بریم!
به نظرم دره ی خزان زده اولین داستان و روزهای خوش آخرین داستان جذاب بود ، راه چالوسم ای ، دره ی خزان واقعن خزان زده و سرد بود، اصن به راحتی می تونی حسش کنی ، یه جورایی ناامیدت می کندت که اصن کتاب رو می بوسی میذاری کنار! خستگی رو روی شونه هات حس می کنی با خوندنش ، دقیقن این اتفاق برای من افتاد دو داستان اول رو تقریبن مرداد یا همون موقع ها بود خوندم شایدم خرداد دقیق یادم نیست ولی همینقدر بین شروع تا تموم شدنش فاصله افتاد
امروز که دا رو تموم کردم نشستم خوندمش البته دوتا از داستاناشم تو صف انتظار یکی از ادارات خوندم :) " مزخرف تر از این نمیشه ، کتاب خوندن نه ها! این ادارات در پیت و مسخره رو میگم "
الان من انتقاد کنم خوب نیست ولی حال و هوای کتاب اعتراض به وضع نا به سامان قبل از انقلاب یکیش که هنوزم ادامه داره ، البته من سال هاست سوار اتوبوس نشدم ، قدیما که اینطور بود ، این انتظار برای رسیدن به مقصد با اتوبوس بود و درب و داغون بودن اتوبوس ها و راننده ها و رفتاراشون
واقعن از رنجی که می بریم درحال رنج بردن خودش میشه رنج مضاعف!
البته بگم ها ، خوندن این کتاب برای اونایی که خیلی فضای گل و بلبلی از جامعه ی قبل انقلاب ترسیم می کنن و به تصویر می کشن ضروری هستش ، کشتارها، رنج ها، بی احترامی ها! نا امیدی ها و هزار رنج دیگه
به اون بعضی ها باید گفت اول این کتاب رو بخونین و کتاب های مشابه رو بعد پهلوی پهلوی کنین والااااع
دلم برای اون روزا تنگ شده