وقتی کار اشتباهی انجام میدیم، اولین چیزی که بهمون میگن اینه: " انسان باش " که به جا و درست هم هستش. انسان بودن و انسانیت داشتن لازمه ی اولیه ی هر انسانی برای زندگی کردن با هم نوعشِ.
اما انسانیت دقیقن چیه؟ اینکه این روزها شنیده میشه دین هم نداشتی مهم نیست اما انسان باش، یا جمله ی عامیانه ترش انسانیت مهمِ نه دینداری! چقدر حرف درستیِ؟
واقعن مفهوم کلی انسانیت که نقل افاضات جدیدمآبانه شده دقیقن شامل چه مواردی میشه؟ یه تقسیم بندی کلی برای انسان وجود داره که اینجوریه: انسان خوب و انسان بد.
مسلمن وقتی افراد کسی رو مخاطب قرار میدن و بهش میگن انسان باش، هیچ وقت منظورشون این نیست که انسان بد باش به طور حتم منظورشون همون انسان خوب بودنِ، این مورد نیاز به دلیل خاصی هم نداره چون افراد وقتی طرف مقابل رو مورد خطاب جمله ی انسان باش قرار میدن که کار بدی ازش سرزده باشه!
پس تمام افراد در ذهن خودشون مفاهیمی ساختن که به دو دسته ی کلیِ خوبی و بدی تقسیم میشه! و هر فعلی و کاری رو زیر یکی از این عنوان های خوبی یا بدی قرار دادن! و تو موقعیت های مختلف نسبت با همین مفاهیم قضاوت، تحسین و یا سرزنش می کنن افرادی رو که در طول زیست مادی باهاشون طرف هستن!
تو این مرحله باید به این نکته دقت کنیم که منشاء این تقسیم بندی در هر فردی چه چیزی هست؟ اینکه ذهن هر فردی به دو گروه بدی و خوبی ، خیر و شر تقسیم شده امر ثابت شده ایِ، اما اینکه منشاء دست یابی به این مفاهیم چه هست حرف و حدیث دارد بسیار! عقل؟ دین؟ عرف جامعه؟ شرطی شدن؟ قوانین؟ آزمایش و تجربه؟ و ...
من اینجا یه تقسیم بندی کلی دیگه ارائه میدم و احساس می کنم که به جا هم هست، اصولن تو این تقسیم بندی خوب و بد، ما دو گروه مفهوم داریم، مفاهیم همه پذیر و مفاهیم قابل خدشه و غیرقابل پذیرش برای همه. گروه اول مفاهیمی مثل راستگویی خوب است! عدالت خوب است و گروه دوم مفاهیمی مثل سیگار کشیدن در خیابان بد است؟ کمک کردن به نیازمند خوب است، می باشد.
البته من در رابطه با همه پذیر شدن مفاهیم گروه اول قائل به تلاش بسیار زیاد پیامبران الهی در طول حیات انسان هستم، چه بسا اگر نبود آن تلاش ها و زحمات برای فهماندن خوب بودن این مفاهیم امروز این مفاهیم هم در امان از خدشه پذیر نبودن نبودند!
و در باب مفاهیم گروه دوم به نظر من هیچ راهی جز اتصال به آسمان وجود ندارد، چون عقل به تنهایی قادر به درک زشت یا خوب بودن کمک به نیازمند نیست، تا آنجا که وفتی افراد به نیازمندان کمک می کنند مورد مذمت قرار می گیرند که این کار باعث افزایش جمعیت نیازمندان می شود و باعث زائل شدن روحیه ی تلاش فرد نیازمند می شود و از طرفی افرادی بلند صحبت کردن در مکان های عمومی را امری پسندیده و نشان از توان بالای شخصیتی و اجتماعی خودشون می دونن و اعلام می کنن که از این کار لذت می برند!
و این اختلاف این مساله رو نشون میده که اثبات بد بودن چنین اموری جز از طریق مفاهیمی مانند حق الناس و توجه دادن به دنیایی غیر از این دنیا که به وسیله تعالیم دینی نهادینه میشه ، راه دیگری نداره! البته قوانین بشری می تونن با استفاده از قوه ی قهریه راه گشایِ این مساله در بعضی موارد باشن اما چنین ضمانتی هیچ وقت کلی و همه گیر نیستش!
به هر حال امروزه درک خوب یا بد بودن مفاهیم باید برای هر فردی دارای یک سنجه و مناط مشخص باشه، و اساسی ترین سوالی که هر فردی قبل از به کار بردن مفهوم انسانیت باید از خودش بپرسه اینِ که آیا دین خوبِ یا بد؟ که پاسخ به این پرسش محدوده ی انسانیت را مشخص می کنه! اگر پاسخ به سوال دین خوب است یا بد ؟ بد باشه چنین فردی باید به دنبال ارائه دادن راه کاری برای حل مشکل گروه دوم مفاهیم که مفاهیم جزئی هستن و مورد پذیرش همگان نیستن و از طرفی بسیار مبتلابه و ایجاد کننده ی مشکلات و چالش های عدیده برای زندگی انسانی ، باشه! و یا باید محدوده ی انسانیت را بسیار محدود و در حد یک سری مفاهیم کلی که در مصداق و موضوع مورد اختلاف بسیار داره قرار بده!
نمی دانم تیر را از تیر گرفته اند یا تیر را از تیر ؟ تیر که تکلیفش مشخص است اما تیر ماهی است پر از حادثه های تلخ! پر از خبرهای شگفت، که هر کدامش آدمی را به زمین می زند، آن هم زمین زدنی که پا شدنی برایش متصور نیست!
از دو تیری که ما نبودیم بگیر تا ... ، همان دو تیری که به توپ بستیم مجلس خودمان را خودمان، شاید هم نه، ظاهرش خودمان بود و باطنش دیگران ، انگار ما دست شده باشیم برای آن های سودجو! و حتی عزل و حتی نصب!
از شش تیر بگیر تا هف تیر! در روزهای پر از التهابُ تبُ تابِ کودکی تازه به پا خاسته، که شیر لازم استُ پدر لازم بیشترتر! آری خواستند یتیمش کنند اما مقدّر نبود با این حال دست بسته اش کردند شدید! و از پشت خنجر زدند آن هم با طعم بسیار زننده ی ترور!
دوازده تیر، که سنگین است به دوش کشیدنش، حمل کردنش، هیچ نقاشی یارای کشیدنش را ندارد، نقاش با آن روحیه ی حساس، و تصویری از خلیج فارس و هواپیمایی به نام ایرباس و کودکانُ زنانی که ... دلخراش است دیدن گل های پرپری که بربریتِ کشوری چهارصد ساله را به نمایش گذاشته است.
چهارده تیر ، اختراعی بود برای مسدود کردنمان، شاید هم دستشان تنگ شده بود و پول های ما از به گدایی افتادن درشان می آورد و دارایی های ما هنوز در جیب آن هاست.
بعدن ترها هم هجده تیر بود که از جیب بی وجدانِ نفاق بیرون زدُ ، یکبار کودتا کردندُ گذشت و یکبار هم به آتیش کشید معصومیت انقلابی را که برایش جان ها داده بودند در طبق اخلاص، و تا آنجا پیش رفتند که اوی مهربان گفت: اگر عکس مرا هم پاره کردند... " صدای گریه "
بیست و دو تیر کشتار داشتیم، آن هم کجا گوهرشاد، حجابمان را برداشته بودند اما نه به سبک عرفا بلکه آنگونه که بی حیاها دوست داشتند!
بیست و هفت تیر، جام زهر نصیبمان شد!
تیر همیشه تیر می کشد، تیر تیر می کشد، و من مانده ام، حیرانُ خیره به این تقویم پر حادثه یِ پر درد و سرگشته ی آنی به نام نوزده تیر شده ام! شدید دوست میدارم نوزده تیر جایی میان این حوادث نداشته باشد!
بابت به کار بردن اصطلاح نمک کور واقعن متأسفم ولی واقعیتِ دیگه، ی جوری میگیم سختی کشیدیم که انگار...
دهه شصتی های نمک کور تو کوتاه ترین روزهای سال روزه گرفتن رو شروع کردنُ هم صدا با چیک چیک بارونُ سپیدی برف شدن روزه سال اولی! اما این روزها فقط از سختی هاش می نویسن!
دهه شصتی های نمک کور هم نفس با بهترین بنده های خدا تو هر عصرُ زمونه ای زندگی کردنُ نم نم بزرگ شدنُ قد کشیدن اما این روزها فقط از سختی هاش می نویسن!
دهه شصتی های نمک کور خواستنُ خاتمی رو انتخاب کردن، نخواستنُ هاشمی رو انتخاب نکردن، خوب یا بد هر چی بود خودشون خواستن، این خودم خواستن رو مدیون شهدا و امام شهدا هستن، بابت ثانیه ثانیه دور بودن ها، تبیعدها، جنگ ها، دلهره هایِ امامُ همه ی دهه چهلی ها! اما این روزها فقط از سختی هاش می نویسن!
دهه شصتی های نمک کور که کُزت وار بزرگ شدن اونم به خاطر ظلم تناردیه هایِ زمان خودشون، امروز کلی عاقلُ بالغُ باسوادُ فهمیده ان، لوسُ نُ نُر کم توشون پیدا میشه اما این روزها فقط از سختی هاش می نویسن!
دهه شصتی ها اونقدی که دهه چهلی ها به آب و آتیش زدن ، نه به آب زدنُ نه به آتیش، اونقدی که دهه چهلی ها جان فدا کردن، قد ی لحظه اشم تاریخ حرکت خاصی از دهه شصتی ها ثبت نکرده! اما این روزها فقط از سختی هاش می نویسن!
گفتم لوسُ نُ نُر نیستن اما؛ زودباور خیلی، حالا چرا نمی دونم؟
دهه شصتی ها بیشتر از اونکه واقعُ حقیقت بهشون غلبه کرده باشه، جو و تبلیغات بهشون غلبه کرده، نرمِ نرم ، حتمن اونایی که چش دیدن ما رو نداشتن می دونستن امروز میفته دست دهه شصتی ها و فرداهای پیش رو بیشترتر!
دهه شصتی ها کلی حال خوش دارن واسه گفتن، کلی یادگار واسه احیا کردن اما، این روزها انگاری بدجور جوزده شدن شدید!
کاری به چهلی هایی که یادشون رفت کجا بودنُ چی شدن، ندارم ، اما یادمون باشه شصتی ها، اگه چهلی ها پشت پا زدن به چهلی هایِ همراهشون، شصتی ها باید گرد و خاک این نارفیقی رو به پا کنن، نه اینکه جو زدهُ یهویی شن تو گرام های مختلف!
همیشه باید فکر کرد، به تک تک کارهایی که در طول روز با ما همراه هستن، از جزئی ترینش تا کلی ترینش، تو بین این جزئی ترین ها و کلی ترین ها، همیشه یه سری عادت های روزمره وجود داره، یا بهتر بگم یه سری کارهایی که جزء زندگی مون شده و با وجود عجیب بودنش خیلی معمولی و عادی دیده میشه!
یکی از این عادی شده های خیلی پیچیده روزه گرفتن هستش! اونقدر عادی شده که از کنار دیس میوه ی چیده شده تو پذیرایی رد میشیم و نگاشم نمی کنیم! یا تشنه امون میشه ، از شدت تشنگی داریم داغون میشیم اما واسه یه پارچ آب خنک قدِ یه قطره ی خشک و خالی هم ارزش قائل نیستیم! گشنگیُ یه یخچال پرِ خوراکی بماند!
این وسط من نمی دونم چرا ماها این امتناع از خوردن و آشامیدن، این قدرت خودداری کردن رو دست کم می گیریم، انگار ن انگار هفده ساعت مبارزه جدی و سرسختانه با هر چی خوردنیُ آشامیدنی داریم!
پی بردن به این قدرت، که به نظر من بهترین هدیه ایِ که خدا تو ماه رمضون به مهموناش میده، می تونه راه گشایِ آدمی برای تمام شئون زیستش باشه ، چ زیست مادی و چ زیست معنوی!
این وسط فقط می مونه یه حیرت، اونم اینه که چرا یادمون میره هم چین قدرتی داریم، قدرت غلبه کردن به اونچه نفس دوس داره انجام بده، حقیقتن که انسان نامیده شدن انسان بابت این فراموش کاریش به جاست و غیرقابل خدشه!