علی رسولان

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

کلیله و دمنه

يكشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۵۱ ب.ظ

📚
#کلیله_و_دمنه
#پنچاتنترا 👈 به زبان سانسکریت
#ابوالمعالی_نصرالله_منشی
#ابن_مقفع همان #برزویه_طبیب
#علی_رسولان
#شروع دیروز پری روزا، امروز ۷ اردیبهشت
#panchatantra
#kalila_and_dimna 
#Borzuya
#abulmaali_nasrallah_monshi
#ibn_al_muqaffa 
کتاب بسیار سودمندی هستش، خیلی از نگفته ها، و قابل نگفتن ها رو میشه اینجا خوند. (حوصله نوشتن ندارم) (۰۸:۱۶)همیشه دوست داشتم بخونمش، خوبه که الان شروع کردم، چون نثرش خاص و کهن، هر حوصله ای تاب دووم آوردن نداره

حکایت های که تو این کتاب هست حتی بعد از گذشت این همه سال هنوزم جالب و کاربردی ، مخصوصا تو زمینه روابط اجتماعی و حکومت داری،یه جورایی اخلاقی هم هستش حکایاتش، خب خیلی هاشم اولاش رو تو کتابای ابتدایی تا دبیرستان خوندیم ولی جالب بدونین که همه اش ادامه داره، خیلی جالب تر اینکه اون ادامه اش خیلی بیشتر پند آموز و زندگی بخش، یه جورایی اون داستانا مقدمه ی رسیدن به اصل حکمت و موضوع بوده،مث داستان طوقی و صیاد! 
البته تر اینکه نثر کتاب خیلی گیرا نیست خب، زبانش قدیمی و باید با حوصله خوند، اونقد که الان حوصله ام سر رفته! و اینکه جالب بدونین خیلی این به کار بردن واژه ها و ایجاد یه جور سجع تو کلمات و بازی با واژه ها برای منشی مهم بوده، این البته تو اکثر کتابای قدیمی هست، این موضوع رو این روزا خیلی نقد می کنن روش، یه جورایی مردم میگن خب تهش چی؟ یعنی مفهوم داستان براشون مهم هست، نه زیبایی چینش لغات کنار همیدگه، و البته این موضوع تو کلیله و دمنه رعایت شده، حتی رفت و برگشت ها و داستان تو داستان آوردن ها هم خودش سبک خاصی داره و خیلی قابل توجهِ شدید! (جمعه ۱۴ اردیبهشت، ویرایش اشعار قدیمی، عدم حوصله ی برای ادامه، تصمیم برای شروع کتاب جدید، نگرانی از عدم برگشت، آی ام الان #گیج)

خب دیگه کلیله و دمنه هم رسیدم به آخرش، تقریباً ۳۰ صفحه دیگه مونده.حس خوبی دارم از خوندنش همیشه دوست داشتم بخونم این رو، چندتا کتاب شاخ قدیمی دیگه هم هست که دوست دارم بخونمشون و امیدوارم حوصله ام بکشه برای خوندنش، این کتاب برای من که خیلی مفید بود و دوستش داشتم، اینکه این همه وقت برای خوندش صرف کردم، اصلاً پشیمون نیستم، حتی به سردرد گرفتناش هم می ارزید. 
اینم بگم که با خوندن کلیله و دمنه کلاً نظرم راجع به گرگ و شغال و جغد و موش و روباه عوض شد، انصافاً حیوونای بی نظیری هستن! یه چیزی این روزا مد که تو بررسی های #انسانشناسی ازش استفاده میشه،اونم اینه که پا تو کفش موضوع مورد تحقیق کنین و با قدم های اون قدم بزنین و از دید اون به جهان نگاه کنین #ادامه_در_کامنت 👇شونزدهم۲۲:۴۵

تا بتونین قضاوت درستی نسبت به عقاید و فکر افراد داشته باشین، به نظرم این کتاب و نگاهش به حیوانات مختلف و زبان حالی که براشون ایجاد شده ، نماینده ی خوبی برای این تفکر هستش، اونم مربوط به تقریبن هزار سال پیش ، خب میشه و صد در صد هم اینطور هست که هر کدوم از این حیوانات نماد یه قشر از آدم هاست، که اگه اینطور باشه، میشه گفت به طور کاملاً قریبی نویسنده به احوال افراد مورد تحقیقش نزدیک شده و نگاه جامع و دقیقی از اون ها ترسیم و به نمایش گذاشته 

یکی از نکاتی که تو این کتاب هستش و قابل بررسیِ ، توجه به اصالت هاست ، و پذیرفتن حال فعلی افراد هستش، چطوری بگم اینکه مثلاً یه کشاورز هوای پادشاهی به سرش نزن، چون کشاورز و برای همین کار ساخته شده، دو وجه میشه به این طرز تفکر داد یکی اینکه همین داستان ها ساخته و پرداخته ی شاهان قدیم باشه و به اسم حکمت به خورد عوام الناس میدادن تا هوای پادشاهی به سرشون نزنه و یکی دیگه هم اینکه به واقع هر انسانی برای یه کاری ساخته شده و نباید آرزوهای دور و دراز و غیر اون چیزی که براش ساخته شده تو سرش بپرورونه، خب نگاه دوم این روزها اصلاً جایگاهی نداره و هر کسی برای رسیدن به بهترین شرایط تلاش می کنه و بسترش هم مهیاست اونم به مهنّاترین وجه ( مهنا از واژه هایی بود که زیاد به کار رفته تو کتاب)  و توجه دادن آدمی به #تقدیر الهی هم خیلی چشمگیر بود تو جای جای کتاب، اینکه وقتی خدا امری رو برای انسان بخواد، حتی باهوش ترین و توانمدترین افراد هم یارای جلوگیری کردن ازش رو ندارن ، و یه جورایی سر می سپارن به اون اتفاق و حادثه ای که مقدر هستش، البته خیلی جاها هم علتش رو اشاره می کرد و اونم این بود که بهترین و داناترین افراد هم اگه لحظه ای غفلت کن و دچار لغزش بشن و درگیر هوا و هوس، و گول زرق و برق دنیا رو بخورن ، تو دام میفتن و گرفتار میشن ، آخر کلام که: بسی آموزنده کتابی بود ، اوقاتتون خوش، #حلیم_بودن_روزیتون 👌😊  

  • علی رسولان

جمعه ی آمد

سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۰۵ ق.ظ

  • علی رسولان

قبرستون

يكشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۳۳ ق.ظ

قبر! بیشتر از اینکه میّت بهش احتیاج داشته باشه، انگار ما آدم های مثلن زنده بهش احتیاج داریم. برای اینکه بشینیم کنارش و شروع به حرف زدن کنیم. ایجاد یه جور نماد، یه جور شکل، چی میگن تندیس از کسی که دوستش داشتیم. یه مکانی برای یادآوری روزهای گذشته.

شاید برای نشستن کنار دوست داشتنی های زندگی و زدن حرف هایی که هیچ وقت موقع زنده بودنشون نزدی. می تونی چشمت رو ببندی و بدون اینکه گریه کنی بهش فکر کنی. اصن می تونی گریه کنی و بهش فکر کنی و حرف بزنی. نمی دونم چرا گاهی اوقات بعضی حالت ها رو فاکتور می گیرم یا مثلا سانسورش می کنم از زندگی، در صورتی که اصن بد نیستن یا هر چیز دیگه ای. 

انگار قبرستونم یه جور خودخواهی برای رفع نیاز زنده ها! برخلاف اون حرف مصطلحی که میگن قبرستون آرامشگاه مرده هاست، خب منطقی هم هست که بگیم مرده ها که با مردنشون به آرامش رسیدن و نیازی به چیزی ندارن. 

  • علی رسولان

خرمگس

سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ ب.ظ

📚
#خرمگس
#اتل_لیلیان_وینیچ
#علی_رسولان
#شروع , جمعه, ۲۴ فروردین ۱۳۹۷، ۱۲:۰۶ ب.ظ
#the_gadfly
#ethel_lilian_voynich
#ali_rasolan
#friday
#bookstagram
#iran
#italy 
#ireland

حال خوبی دارم، دیروز تو ماشین مقدمه اش رو خوندم، الانم می خوام خودشو شروع کنم، #شمالم (یهویی شد، با اینکه دیشب اعصاب نداشتم، الان آرومم)، #تو اتاقم!، می نویسم ازش

خب، من نزدیک به هشتاد درصد احتمال میدادم که #پدر_کاردی، #آرتور رو لو میده، حالا باید چی کار کنیم! با این داستان عایا؟ جما هم که سر همین داستان بازداشت زده رفته. ( جما عشق کراش گونه ی آرتور بود ) خلاصه آرتور تو اوضاع اسفناکی قرار گرفته، یه جورایی که فکر خودکشی هم به سرش زده. کسی #تجربه ی #بازداشت شدن داره؟

دیروز توقفم عجب جایی بوده، واقعن حیرت انگیز، مثلن تو اوج متوقف شی! بعد تو اوج شروع کنی! جنگ کاتولیک و پروتستانِ ها! شخصیت جولیا داره جذاب میشه،جیمزم واقعن فوق العاده است.فک کن نویسنده اول داستان رهبانیت کاتولیکا رو ترکوند اونم ، کشیش(مونتانلی ص۹۶)
۱.کشیش کاتولیک جاسوس 
۲.کشیش کاتولیک رابطه ی نامشروع

هیچ چیز وحشتناک تر از علم نداشتن به حقیقت نیست، اینکه شما چیزی رو بدونید و بهش اعتقاد داشته باشین و فکر کنین درسته، ولی دقیقن و در واقع مطلب و موضوع مورد اعتقاد شما غیر واقعی باشه و در مقابل حقیقتی قرار بگیره که برای شما مجهول هستش (ص ۱۶۳) نه تنها افکار بلکه حوادث معمولی زندگی هم شامل این قاعده میشه، این تقابل ها بسیار وحشتناک هستش، همیشه اینجور مواقع حال ناخوشایندی بهم دست میده! ( تصور مرگ آرتور در ذهن جما و مقصر دونستن خودش تو این قضیه که کاملن به شکل دیگه ای هستش ) ( خرمگس امروز ، آرتور دیروز )

خرمگس، مونتانلی، جما! همه ی داستان داره حول این سه تا شخصیت می چرخه! میره ، برمی گرده، دوباره میاد سرجاش، کمی کسل کننده شده، اما اذیت شدن های خرمگس مخصوصن بعد از رفتن زیتا کمی انگیزه ی خوندن داده! " البته کلن حوصله ی خوندن ندارم، ذهنم کمی دگیره، حتی بیشتر از کمی ( یکشنبه ۲۶، ۰۲:۱۷)

یه کتاب برای اینکه کسی #مسیحی نشه! زجر خرمگس و ایده هاش، نگاهش، مقابله هاش و ضدیتش با کشیش ها و دنیای مسیحیت، قرار دادنش مقابل شخصیت هایی نکبت بار، فکرهای مختلف و سوال های پیچیده ای رو ایجاد می کنه! نامه اش به جما هم خیلی قشنگ بود و یه جورایی رابطه ی عاشقانه جما و آرتور رو میشه شیرین و فرهاد وار ترسیم کرد هر چند که زجرها مستقیم در راهوعشق نبود و هدف ها به سمت سیاست و تغییر اجتماعی بود( اتمام سه شنبه ۲۸ ، ۲۲:۲۵)
حقارت مونتانلی < استحکام خرمگس

  • علی رسولان

ملت عشق

جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۴۵ ب.ظ

📚
#شروع چهارشنبه, ۱۵ فروردین ۱۳۹۷، ۰۹:۲۱ ب.ظ
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
#کتاب_بخوانیم
#elif_şafak
#aşk
#bookstagram

خب، واقعن نشد تو ایام عید بخونمش، نمی دونم چرا حسش نبود، امروز شروع کردم، و به نظرم رسید که از همین اول بگم دارم چ کتابی رو می خونم و اینکه به مرور چیزی به ذهنم رسید حتمن اینجا می نویسم، شما هم دوست داشتین شروع کنین به خوندش

در مورد اینکه الان این همه توصیه از طرف خانوماس برای خوندن این کتاب(الان تو شونزدهم هستیم ساعت ۰۰:۰۹) خب باید بگم بهتون که یه دعوای اساسی بین #اللا و #ژانت رخ داده سر مسئله ی #عشق و اللا حس می کنه یه عمری بیهوده در کنار #دیوید فقط زندگی کرده، و من امیدوارم تا تهش با یه کتاب #ضد_مرد طرف نباشم 😀😂

اوم! به نظرم میاد تو بخش هایی که شعر ترجمه میشه، مترجم (#ارسلان_فصیحی) می تونست معادل اصلی شعرهای مولانا رو بذاره یه جورایی حسم میگه اشعاری که عزیز زاهارا زیر عکسا نوشته بوده از اشعار مولانا بوده ولی مترجم اونا رو به نثر ترجمه کرده شایدم دارم اشتباه می کنم، و البته باید بگم شافاک واقعن نویسنده ی عمیقی هستش و اینکه ما چقدر دنیای پر رمز و رازی داریم، دقیقن از مادیات که می خوان خارج شن میان سراغ شرق و  شاید عجیب به نظرتون بیاد ولی بعضی جاهاش انگار نشستی پای منبر ، مثلن اونجایی که #توکل رو از زبان شمس بیان می کنه یا مثلن چهار بطنی که #قرآن داره(ساعت ۰۵:۱۷)

#آب تموم شد :)، منم همراه شدم با اونایی که معتقد بودن همه باید این کتاب رو بخونن، صرف نظر از واقعی بودن حادثه هاش یا تخیلی بودنش، و اینکه الان من نمی دونم الیف حرف های شمس و مولانا رو به زبان روز بیان کرده یا نه، حرف های خودش هستش که داره میگه، خب باید بگم انصافن صحبت های جالب و راهگشایی هستش، شاید به درد امروز همه ی ماها بخوره، نمیشه هم گفت به درد چه گروهی به درد همه چه اون هایی که قضاوت می کنن دیگران رو و چه اون هایی با این قاضی ها مشکل دارن، وقتی شمس به صحبت های #گل_کویر ایراد می گیره و میگه نگو آن ها، آن هایی وجود نداره و همه همه هستیم، خب اینجا نشون میده همه ی ما الان مشکل داریم دیگه، چون هر گروهی اون یکی گروه رو آن ها خطاب می کنه! و دغدغه های اللا در چهل سالگی هم خب شیرینی های خاص خودش رو داره، از سپاسگزارم رسیدن به دوستت دارم دیوونه 😍😀 اونم #مجازی (ساعت ۱۹:۱۰)

رسیدم به آتش، کمی گیج شدم،مث یه حالتی که انتظار داشتی چهارتا سوالت پاسخ داده بشه، بعد بیشتر سوال بیاد روی سوال! حالت مزخرفی هستش، بعد یه جورایی هم انگار می خوای #ادامه_در_کامنت 👇 ( هفدهم ساعت ۰۳:۵۰) 

حالت مزخرفی هستش ، بعد یه جورایی هم انگار می خوای یا نمی دونم نمی خوام تهش اونی بشه که خودت می خوای ، انصافن این حالت بدترین حالت ، اینکه نه بدونی چی می خوای و نه دونی چی نمی خوای ، یعنی به هر طرفش که برسه برات عذاب آور باشه ، یه جورایی تو همون دو راهی تقدیر که قرار می گیری اصن رفتن به چپ یا راست برات فرقی نداشته باشه ، نه فرق داشته باشه و نه توانی برای حرکت کردن ببینی ، اتفاقن می خوام همین رو بگم یه جورایی وقتی حس می کنی از همین حال داری خارج میشی ولی هر لحظه باز گیج تر و گیج تر بشی خب خیلی فضای داغونی میشه تا ببینم تهش به کجا میرسه این ماجرا والاااع 

عشقم تموم شد! ( شونزدهم ۱۹:۲۳ ) ، الان تقریبن حرفی ندارم بزنم ، به جاش یه سری سوال دارم. می دونین یه جورایی حرفا قشنگه ها! ولی یه سبک رفتاری خیلی خنثایی توش دیده میشه ، مثلن خنثای فعال! " اصن میشه اینجوری گفت " فلسفه ی زیست که ترسیم شده خیلی خوبه و لذت بخش ولی از طرفی مختل کننده هم هست ، یه جورایی اون قسمت هایی که از زبان بیبروس یا متعصب زده میشد من که حس می کنم جواب داده نشد، نقل شد ولی جواب نه! تقریبن صرفن دوتا دیدگاه رو به روی هم قرار گرفتن. خیلی قسمتاش قابل درک نبود! مثل نردیکی نکردن شمس با کیمیا و مردن کیمیا. مث رفتارهای نامعقول مولانا با پسرش " حتی خود نویسنده هم از زبان علاالدین همین مطلب رو بیان می کنه " اگه قرار هستش خواننده طبق این چهل قاعده رفتار کنه خب چالش های عمیقی سر راهش قرار می گیره. حتی رفتار اللا با عزیز. و برعکس عزیز با اللا. دقیقن رفتارشون مقابل رفتار شمس هستش در صورتی که جوری نشون داده شده که شمس در عزیز و بعد در اللا داره زندگی می کنه. شمس ظاهر اعمال رو می شکست اما همیشه در بیان نه در عمل به قول مولانا شمس فقیه تر از هر فیقهی بود فقط رویکرد و نگاهش متفاوت بود و فرقش داد اما اینجا اللا و عزیز چطور؟  از خوندنش لذت بردم ولی تناقضاتش کمی ناهمگون میکنه افکاررو. شایدم عمدن باشه چون یه جایی میگه ار تفاوت تفاوت ها میاد ، همین بالا و پایین کردن ها ، سیاه و سفید ها. هر چی بود تموم شد ، فراتر از یه داستان معمولی برای نشون دادن و معرفی یک اندیشه ی متعالی 

  • علی رسولان

خوابم میاد

دوشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۷، ۰۴:۲۶ ب.ظ

خوابم میاد مث مرگ " یه سری حرف هایی که نوشتمُ پاک کردم " 

گلاب به روتونم دارم ولی اصن حوصله ندارم برم! دوس دارم تو همین حالتی که هستم بگیرم بخوابم. وسط نوشتن. یعنی همونقد که حس و حال اواخر سال شیرین وَ یه جور بی خیالی عظمایی توش موج میزنه! این روز سیزدهم برعکس، حس مسئولیت پذیریُ توش موج میزنهُ شروع کارُ تلاشُ " اگه بشه اسمش رو تلاش گذاشت " " رفتم گلاب به رو، اومدم ، خب قبول کنین هر قدرم که حوصله اش رو نداشته باشم مجبورم برم چون اگه بخوام باهاش کلنجار برم سیستم بدنم مختل میشه خب  " این کارُ تلاش بعد تعطیلات هم همین طوریه ها! نیست؟ یه جورایی هر قدرم بخوای ازش دوری کنی و ازش بدت بیاد بازم مجبوری خب، باید یه حرکتی بزنی! می دونین اون " خوابم میاد مث مرگ هنوز پابرجاست " 

احتمالن بدنم خودشو لوس کرده یا اینکه اونم ناراحت که از فردا باید زود از خواب پاشهُ بره سراغ حرکتش به سمت زنده گی! تا موعدش برسهُ تو یکی از همین سال های نو! بذارنش زیر خاک " چه غم انگیزناک شد :) " 

" بازم یه سری حرف هایی که نوشتمُ پاک کردم " دیگه جسارت قبلم ندارم ، این نوشتن محافظه کارانه تو حال فعلی م به چی برمی گرده نمی دونم! یا پختگیِ یا واسه بالا رفتن سنظ پایین اومدن درصد جسارت! به نظرم هر کدومشم باشه بازم مزخرف، چون هر دوتاش حالم رو بهم میزنه! " همیشه برام خنده دار بوده که بعضی این پختگی رو یه جور حُسن می دونن به نظر من که بیشتر شبیه زندان " " حالا بماند که بعضی آدم ها اگه بخوانم گاهی قدرت یا شرایط ندارن حتی چند درصد از جسارت هاشونم به ظهور برسونن " خوب که دقت کنین می بینین اینم یه جور زندان دیگه است، نیست؟ 

خوابم میاد مث مرگ... " هعع گذاشتن این سه نقطه ی ادامه دار دیگه خیلی بیشتر از همه چیز خنده دار بود " " نوشته شده با یه حالت بسیار خمار با چشمای نیمه باز " کی وسط نوشتن خوابش برده آخه من دومیش باشم برم بالا بگیرم بخوابم "   

  • علی رسولان

تشر

يكشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۷، ۰۱:۲۴ ق.ظ

  • علی رسولان