علی رسولان

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

قمارباز

يكشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۹ ب.ظ

آقا! " نمی دونم خانوما هم وقتی شگفت زده میشن از یه چیزی همین آقا رو میگن یا نه میگن خانوم oO " اگه میگن آقا که همون آقا اگه میگن خانوم ، آقاها آقا ، خانوما خانوم ، این قمارباز رو حتمن بخونین خیلی باحال بود. این آلکسی ایوانوویچ قمارباز داستان واقعن شخصیت جالبی داشت ، سبک قمار کردناشم خاصُ خوبُ دلچسب بود هم وقتی می باخت هم وقتی می برد جذااب. عشقش به پولینا هم خاص و مزخرف بود ، تعبیر دیگه ای هم نمی تونم داشته باشم.

 

حالا این وسط داستایفسکی چرا دل خونی از فرانسوی ها داشتُ شیفته ی انگلیسی ها شده بود هم نمی دونم! " سوادم قد نمیده ولی حتمن یه حکایتی باید داشته باشه" وگرنه که یه نویسنده از اول داستان تا آخرس داستان یه فرانسوی رو لجن مال نمی کنه. " من شخصن همیشه از انگلیسی ها حالم بهم می خوره کلن کشورشم دوست ندارم ، حتمن اونا هم منو دوس ندارن خواستین نظری راجع به این موضوع بدین از این چیزای تکراری ننویسین لطفن " 

 

شخصیت جذاب این داستان هم از نظر من ، مادربزرگ یا همون بابوشکا هستش! یه نمونه ی مقابل قمارباز که اومده بود تا خواننده زیادم هوس قمار کردن به سرش نزنه! چون هم پول عجیبی برد و هم پول عجیبی باخت. 

 

از لحاظ نژادپرستی هم دیگه بهتر از این نمیشد یه نویسنده به ملت خودش شخصیت بده! اونقد از روسا پیش دخترای روس تعریف کرده که فک نکنم دخترای روس  غیر از پسرای روس به کس دیگه ای جواب مثبت بدن :) به هر ملت دیگه ای هم بدن حتمن به فرانسوی ها جواب مثبت نمیدن! 

ته کلامم اینه که بخونین آقا بخونین این کتاب سرگرم کننده است ، یعنی کسل کننده نیست اصن به هیچ وجه که بخواین تموم بشه " البته بخونین خانوم بخونین " 

 

  • علی رسولان

سوتفاهم

شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۴:۴۲ ب.ظ

خوندن سوتفاهم! با یه سوتفاهم شروع شد! چند کمله توضیح که ، نوشته ی مترجم بود با متن اصلی اشتباه گرفته شد و هیچی دیگه همه ی داستان رو فهمیدم از چه قرار.  

چهل و شیش صفحه نوشته ، نوشتن طولانی ای هم نمی طلبه ، البته درسته که کم و زیادی یه اثر دلیل بر طولانی یا کم نوشتن درباره اش نمیشه ولی خب سوتفاهم هم از اون کارایی نبود که بشه خیلی روش زوم کرد. به نظرم چون تاریخ زیادی از نوشتنش گذشته و خواننده های امروزی خیلی درگیر اینجور مباحث هستن، اون رونقش گرفته شده ، یه سری حرف ها و نکته هایی که این روزها جز روال طبیعی شده برای آدم ها! 

از لحاظ جذابیت اگه مث من اولش آخرش رو ندونین واقعن می تونه شوکه کننده باشه ، اتفاقات چینش خوبی کنار هم دارن و خیلی از صحنه هاش هم چون تو فیلما زیاد الگو برداری شده انگار کاملن ملموس شده و شگفتانه ی خاصی نیست توش، البته این تقصیر کامو نیست ، و برمی گرده به تقلیدهای زیادی که صورت می گیره. 

نه چیزی کم کرد ، نه چیزی اضافه کرد ، صرفن دل پری نویسنده از حال و هوای اروپا و دلبستگی و آرزوی رسیدنش به اونور آب  ( مارتا ) برام جذاب بود. 

  • علی رسولان

سال ۹۷

شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۳ ق.ظ

  • علی رسولان

ضیافت

پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۲۹ ق.ظ

گاهی اوقات تو صحبت ها! یا نوشته ها یه چیزی می شنوی یا می خونی که برات جذاب میشه، فهمیدنش، اصطلاح عشق افلاطونی هم برای من از این دست ، گاهی اوقاتا بود، که باعث بشینم ضیافت رو بخونم. 

یادمه یه بار سر کلاس قوام صفری، یکی از بچه ها پرسید اینکه میگن سقراط بچه باز بوده درسته، دیگه چشمتون روز بد نبینه، اونقدر عصبانی شد و کار بالا کشید که بیشتر از ۸۰% بچه ها اون ترم افتادن. حالا هشتاد درصد نبود هفتاد درصد بود. چرا این خاطره رو گفتم چون احتمالن اون دانشجو این کتاب رو اونوقت خونده بوده و شرح حال دل بستن سقراط هم به پسرای خوشگل که از زبان افلاطون نقل میشه یکی دوتا نیست! به هر حال می تونه سوتفاهم پیش بیاره. از طرفی اونجوری که من متوجه شدم روایت عشق افلاطونی هم یکی اینکه کسی به کسی دل ببنده ولی تمایلی به ایجاد رابطه ی جنسی نداشته باشه یا اصن بهش فکر نکنه حتی اگه اونطرف خودش رو در اختیار بذاره ، مثل همون اتفاقی که بین آلکیبیادس و سقراط رخ داد و از زبان افلاطون نقل شد. اما به نظر من و اونجوری که الان فهمیدم دقیقن سقراط یک نوع مفارقت از عالم ماده و همون چیزی که بهش میگن عدم تعلق به دنیا رو داره ، اصولن نه در این مورد بلکه در همه ی موارد دنیایی همین حالت رو داره، نسبت به ثروت، شهرت، یا حتی دانایی. 

پس نسبت دل بستن دادن به سقراط و عدم تمایلش به رابطه ی جنسی ، اینکه از این قضیه استفاده بشه برای ساخت یه اصطلاح به نام عشق افلاطونی می تونه دچار اشکال باشه. 

این رو هم بگم که ضیافت اصولن یه کتاب هست که به توصیف " عشق " می پردازه و مبانی فکری افراد مختلف رو بیان، این افراد که تو ضیافت حضور دارن هر کدوم نماینده ی یه قشر از جامعه هستن از آدم عادی تا پزشک، شاعر ، موزیسین که به بیان نظرشون درباره ی عشق می پردازن ، و به جز سقراط " در حقیقت افلاطون " که به عشق یه معنا و مفهوم خاص میده ، و به نظر من این قسمتش خیلی جذاب و دقیق هم هست و مذمت های عشق رو بیان میگه بقیه ی افراد صرفن به ستایش عشق می پردازن. 

ساده اش رو بخوام بگم همه به عشق تمام خوبی ها رو نسبت دادن ، نگاه مخالف این بود که آیا عشق به ذات خوب هست یا نه بالعرض معشوق! یعنی این معشوق هست که عشق رو بالا می بره، و عشق چون در مسیر رسیدن به مطلوب هست و قصد عزیمت از تهیدستی به سمت غنا رو داره ، این طلب و خواست به سمت بالا رفتن اون رو زیبا جلوه میده در حالی که حقیقتن عشق زیبا نیست. بلکه یک فقیر بالذات. 

و البته تر که نکات آموزنده ی بسیاری از زبان دیوتیما زن راهبه ی نقل میشه که سقراط مدعی هستش تمام آنچه از عشق می دونه رو این زن بهش آموخته و او رو از جهل درباره ی عشق به سمت آگاهی رهنمون کرده. خوندنشم اصن سخت نیست زبان روون و ساده ای داره. 

 

  • علی رسولان

وَ تن

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۱۹ ب.ظ

  • علی رسولان

موضوعات

جمعه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۵۷ ق.ظ

نقطه ی مشترک! اتفاق! تقاطع! پیوستگی! موضوع واحد. این ها دلایلی برای رسیدن به دیگران هستش. اینکه شما در یک آن واحد با دیگری سیر می کنی، دلیلی میشه برای اتفاق شما با دیگران که تو مسیرهای مختلف زندگی همدیگه رو قطع می کنن! البته این قطع شدن اصلن بار معنایی منفی نداره که خیلی هم خوبه شدید. چون عاملی میشه برای به هم پیوستن من و تو. من و او. من و شما. من و غیره. 

اینکه برای رسیدن به این پیوستن چه موضوعی رو انتخاب کنی هم بستگی به هزار جور عامل مختلف داره، البته من اصلن برام مهم نیست که اون موضوع چی باشه، حداقل تو الانی که هستم مهم نیست. مهم این هستش که یه موضوع برای رسیدن باشه. 

حالا هر چی این موضوعات تعداد بیشتری داشته باشن ، رسیدن های ما به دیگران به طور عموم ، یا یک فرد خاص بیشترُ بیشتر میشه. به نظرم این همون نقطه ای هستش که بهش میگن #تفاهم. و خیلی ها جاهای مختلف هم راجع بهش صحبت میشه. به نظرم تفاهم مهم ترین عامل لازم برای حیات یه جامعه ، خانواده و کوچکترین جز موجود این تقسیم بندی جامعه شناسانه یعنی فرد هستش. 

گاهی اوقات در تعامل با دیگران تبدیل میشی به یک آدم #سایلنت ، همین سایلنت در تعامل با دگیرانی دیگر تبدیل میشه به یک آدم #جنرال. شاید شما هم این مدلی باشین یا با آدم های این مدلی برخورد داشته باشین. خوشم نمیاد که بخوام ارزش گذاری کنم و بگم که این حالت یا اون حالت، کدومش خوب و کدومش بد! یا مثلن کدومش خوب و کدومش خوب تر. به هر حال هر کس زندگی خودش رو داره، ولی این رو هم باید در نظر گرفت که تلاش عمومی باید حامل یه نوع تفاهم افزایی باشه. این تلاش هم صرفن برای دست یابی به یک روزمرگی طبیعی لازم هستش و نه چیز دیگه ای. 

از طرفی در یک تعامل فرد با فرد، گفتن جمله ی تکراری، خب دیگه چه خبر! یا ، خب یه چیزی بگو! به نظرم حال بهم زننده ترین اتفاقی هستش که می تونه رخ بده.

الان هم که نزدیکی های عید هستیم، و خیلی هم شوخی های مختلفی تو این زمینه میشه حالا چ به صورت کلیپ، طرح، عکس، نوشته، صوت یا هر چیز دیگه ای این هستش که به دلیل عدم وجود نقاط مشترک معنادار ، صحبت های دورهمی محملی میشه برای پرسیدن یه سری سوالات مزخرف ، مث خب کلاس چندمی، خب آجیلم گرون شده ها، خب تو چرا خواستگار نداری! خب تو چرا طلاق گرفتی! خب مملکته آخه داریم! خب با این نوناشون! و از این دست جملات و بحث های مزخرف که خیلی هاشم تهش یا ناراحتی پیش میاد یا دعوا! 

به نظرم یه فکری برای این گسترش نقاط مشترک باید کرد حسابی. والاااع. 

  • علی رسولان

کتابخانه بابل

پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۴۲ ب.ظ

 

خورخه لوئیس بورخس ، نوشته هاش اندازه خوندن اسمش سخته! یکی نیست بگه مرد حسابی خب می خوای یه چیزی بنویسی کسی نفهمه خب چه کاریه چاپش می کنی؟ یه جورایی هم یاد خودم افتادم که بعضی نوشته هام رو بعد یه مدت خودمم می خونم چیزی نمی فهمم ازش :) :( ، خب یکی نیست به خودم بگه چه کاریه اینجوری نوشتن " البته بعد از لحظاتی تفکر متوجه میشم منظورم چی بوده و هر واژه ای رو ناظر به چه مطلب یا منظوری آوردم" به هر حال عجیب منو یاد خودم می انداخت! البته خورخه واقعن باسواد هستش ، از همه ی احوالات و جوامع می نویسه ، تو هر داستانی به یه منطقه ای تعریض میزنه ، یه جاهایی واقعن باید پیش زمینه ی مطالعاتی قوی ای داشته باشی تا منظور نویسنده رو درک کنی! متاسفانه این قضیه به یه موردُ دو موردُ سه موردم نیست تا دلتون بخواد هست و هست. 

البته از نظر شخصی واقعن مخالف بعضی از داستان ها بودم ، چون جاش اینجا نبود ، یه جورایی روال خاصی تو این ۲۴ تا داستان نبود. همه جور حرفی بود از فلسفی تا کف خیابونی ، از عارفانه تا عاشقانه. خب به نظرم این ناهمگونی زیاد جالب نبود. خودم که این روزها اصن حوصله ی فکر کردن و عمیق شدن تو متن رو ندارم، اینقدر ذهنم خسته است که حوصله ی فکر کردن به چرت و پرتای فکری تحلیلی دیگران رو ندارم. 

الانم خیلی خوابم میاد، امروز بعد از ظهر نتونستم بخوابم ، چشام خواب داره. می خواستم یکی از داستاناش رو معرفی کنم که حتمن #شاعرا و #نویسنده ها بخونن ، ولی اسمش تو ذهنم نیست ، کتاب رو هم گذاشتم تو ماشین ، ولی داستان بیست و سوم بود از لحاظ شماره. اصولن خورخه پیچیدگی رو دوست داشت و پیچیده نوشتن رو ، یکی از جالبی های داستاناش این بود که آخرش جذاب میشد و یه اتفاق خاص غیر قابل انتظار می افتاد. روایت کند اول هر داستان و تند شدن شدیدش تو آخرا هم نشون میده نویسنده خودشم حوصله اش از نوشتن سر می رفت یا یه جاهایی مثلن تو همون حالت کندش تموم میشد و اصن به تندی نمی رسید. 

 خودم که  چندسال بعد  حتمن یه بار دیگه این کتاب رو می خونم! حداقل الان تصمیمش رو دارم که اینکارو انجام بدم. زبان نمادین و اسطوره ای خوخه می تونه بار هر بار خوندن مطالب جدیدی رو به شما بیاموزه و پیش روی احوالتون قرار بده. 

کتابخانه ی بابل یک جهان سیال در حال رشد که بی نهایت واژه و نماد رو داخل خودش جمع کرده و با یه حالت دَورانی در مسیر شدن پیش میره. ساده بخوام بگم مرگ نداره البته به یه تعبیری هم میشه گفت برای خیلی ها الانشم مرده است. شاید به خاطر همین ویژگی اش باشه که توفیق دست یابی به نوبل رو هیچ وقت به دست نیاورد. 

  • علی رسولان