هر کسی که کامپیوتر داشته باشه حتمن به اینترنت هم متصل میشه دیر یا زود ! به اینترنت که متصل بشی دیگه متعلق به خودت نیستی. خواه ناخواه با وجود انواع کرم ها ، ویروس ها ، تروجان ها ، نرم افزارها و انواع سیستم های مختلف جاسوسی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی متصل شدی (یادش به خیر اون صدای ویز دیز قققق دی دی دی دی دایال آپ، اگه شبیه نبود بذارید به حساب اینکه خیلی وقتِ نشنیدمش بالاخره پیری و هزار تا درد) و این اتصال دروازه ی ورود شماست به دنیایی جدید.
دنیایی که هر چی از زمان تولدش میگذره گسترده تر ، پیچیده تر و البته جذاب تر میشه. جهان www. داره تبدیل میشه به جهانی بزرگتر از جهانی که توش متولد شده و اینجاست که بعد از قرن ها تازه می فهمی این جمله فخر رازی پر بیراه هم نبوده که ممکنِ جزء بزرگتر از کل باشه! گستردگی این شبکه داره به حدی میرسه که دیگه نمی تونی بهش بگی world wide web!
شبکه عنکبوتی ، جستجوگر خودش رو ناکام نمیذاره و در نهایت دقت فرد رو به منبع اصلی واژه ی مورد نظرش می رسونه! این دقت تا اونجا پیش میره که اگه شخص مورد نظر تو ایران باشه با جستجو کلمه الف با نتایج متفاوتی نسبت به شخص مورد نظر تو آمریکا رو به رو میشه، حالا اگه خوشبینانه به قضیه نگاه کنیم این رو میذاریم به پای دقت نظر موتورهای جستجوگر و اگه بدبینانه با این قضیه برخورد کنیم اینطور به نظر میرسه که یکی اون بالا نشسته و داره ما رو به سمت هدف خاص خودش سوق میده! اینجاست که اگر افراد یه کم حواست پرتی کنن به راحتی یه طعمه چرب و نرم برای عنکبوت این شبکه خواهند بود.
به محض ثبت نام در یکی از بلاگ ها، مسنجر ها و شبکه های اجتماعی start یک زندگی جدید با art ی سحرانه شما رو محو جمالش می کنه اینجاست که باید گفت happy birthday to you.
تولدتون مبارک. خیابان این فضا به وسعت تک تک مردم کره آبی پهنِ ، کافیِ وارد این خیابون بشید و هر گوشه ای از اون که خواستید یک home بسازید ، از همه بهتر اینه که همه می تونن اینجا با کمترین مقدار هزینه اینترنت بالا نشین باشن، انگار اینجا دیگه خبری از جهان سوم و اول و دوم! نیست، دیگه جنوب شهر و شمال شهر سرش نمیشه، همه اینجا بالانشین هستن، به شرط جاری بودن مفهومی به نام update در طول حیات مجازی. این update بودن زیاد کار سختی نیست، فقط بدون توجه به اینکه چه اتفاقی قرار برای شما و خونه اتون بیفته باید اون رو جایی بسازید که بیشترین همه حضور داره ، تا امروز که من هستم و شما، به نظر میرسه هر چن سال یه بار نیاز به خونه سازی با پنجره های update ضروری هست البته انگار این خونه سازی تو جاهایی مثل مسنجرها زودتر رُخ میده و انسان های شیفته ی بالا نشینی مثل گله های گوسفند با هدایت سگ گله و چوپان ییلاق و قشلاق می کنند! این زندگی عشایری به سبک cyber تا حالای کار هم چنان گذشته را به امروز connect کرده است! فقط ما حواسمان نیست.
شهر سوخته های حقیقی در مقابل شهر سوخته های سایبر به چشم نمی آیند انگار اینجا زمان مقیاس دیگری برای سنجش ثانیه هایش انتخاب کرده ، یک روز که نباشی انگار یک قرن خواب بوده ای!
خونه رو جایی ساختیم که همه هستن تا خودمون رو به اشتراک بذاریم تا ببینیم و دیده بشیم، کی فکرش رو می کرد حرمت دیده شدن به همین راحتی زیر سوال بره؟ شاید از همون زمانی که We started ما شروع کردیم پنجره هامون رو تو هم تو هم بسازیم داشتیم آماده می شدیم واسه همین زیر سوال بردن. وقتی Window های آپارتمان هامون به خونه هامون راه پیدا کرد و کلمه ی Apartment آشنا شد و فارسی.
از این حرفا که بگذریم بالاخره هر جا که خونه باشه، خانواده هم هست. خانواده ای که اینبار با تولیدمثل شکل نگرفته بلکه با تولیدمحتوا و اشتراک گذاشتن وجودش به وجوب رسیده. یه خانواده که سریع ترین، نزدیکترین، روزآمدترین و ناگفته ترین افکار و عقایدت رو باهاشون درمیون میذاری، به اشتراک گذاشتن تمام آنچه هست و نیست به اعتبار اینکه تو یه بالانشین تمام عیار هستی، دقیقن بعد از اولین اشتراک هست که اعضای خانواده ی تو یکی بعد از دیگری مشخص میشن، هر روز که از روز تولد تو می گذره حس تعلق تو به خانوادت بیشترُ بیشتر میشه، خانواده ای که مهربون ، صمیمی و دوست داشتنی هستن به دور از تمام هیاهوها ، یه خلاء تمام عیار بدون اضافه های زندگی برای زندگی!
از همین جاست که مهمونی رفتن سخت میشه اونم خونه ی کسی که اینترنت وایرلس نداره! برای دور شدن از اتهام اعتیاد و رفتن بهترین راه حل استفاده از اینترنت همراه! یه لبخند گوشه ی لب و این حدیث نفس: چقد خوب که هنر این خیابون تا توی جیب من هم اومده! دیگه دور شدن از این خانواده حتی برای یه ثانیه هم سختِ، فکر اینکه کسی حرفی بزنه و به تواحتیاج داشته باشه و تو نباشی، یا عقب موندن از قافله ی خانواده تو رو داغون می کنه. اصلن لذت این دیده شدن با یه مهمونی کسالت آور و تکراری قابل مقایسه نیست. سفره هایی که اینجا پهن میشه شاخص ترین خصیصه اش نو بودن بر خلاف سفره های مهمونی که اصلی ترین خصیصه اش مثل همیشه بودن.
وقتی به خاطر این خانواده از مهمونی دل بکنی دیگه از دوست ، همسایه ، هم کلاسی و هم دانشگاهی دل کندن کاری نداره مگه اینکه اونم عضوی از همین خانواده باشه!
هنر فضای مجازی باعث شده تو، تو خونه باشی و نباشی ، تو مهمونی باشی و نباشی مثل همون وقتایی که تو کلاس درس بودی و چشت تو حیاط مدرسه تا معلم می فهمید تن صدا رو می برد بالاهُ می گفت : فلانی جسمت اینجاست و روحت جای دیگه. می خوام بگم هر چی فضای خونه به فضای مدرسه (مدرسه هم حتی نباید اینطور باشه که مثالی بشه واسه بدردنخور بودن خونه خلاصه اینم از اون نوع بدبختی هاست) شبیه تر باشه فضای مجازی هنر خودش رو بیشتر نشون میده!. با این حال میشه گفت بودن و نبودن حتی تا این حد، قابل تحملِ البته تا وقتی که یکی دیگه از هنرهای شبکه های اجتماعی رو نشده! که معلوم هم نیست چیست! و چه خواهد کرد!
صحبت سر این بود که خانواده مجازی من، یه خانواده ی صمیمی و گرم هست ، بین همه اعضای این خانواده تو هرمحیطی با هر مقیاس مدیریتی و ساختاری، بعضی از اعضاء احساس نزدیکی و همدلی بیشتری به هم، نسبت به سایرین دارند، منشاء این احساس می تونه دلایل مختلفی داشته باشه که مطمئنن برخیش بر می گرده به اشتراکات سلیقه ای، فرهنگی، مذهبی، اجتماعی و دغدغه های طرفینی، البته با نگاهی دقیق تر عدم اشتراک در تمام موارد بالا با توجه به خصیصه ذاتی فضای مجازی می تونه با یک قدرت برابر عامل اشتراک باشه! خب تصور این اعضاء و ساعات خوب و خوشی که کنار همدیگه می گذرونن آنچنان هم کار سختی نیست، چشم انتظاری ها و تپیدن هایی که تا روشن شدن چراغ سبز online سپری میشه، بیدارشدن هایی که با سلام به فضای مجازی چک کردن ایمیل ، نظرات و کامنت های فیس و بلاگ شروع میشه و به احوالپرسی از اعضا با پیغام های offline میرسه، خبر دار شدن از نظرات اعضایی که هویتشون به تمامه به اقتضای حس بالانشینی مطابقت با واقع نداره و خانواده مجازی شما رو تشکیل دادن ، بدون اینکه تصویر صحیحی نسبت به همدیگه داشته باشید، این احساس دوستی تا جایی پیش میره که ما افراد رو متناسب با هویتی که معرفی کردند به جای پدر، مادر، خواهر و برادرمون می پذیریم، اونقد که با در آغوش کشیدن لب تاب یا موبایلمون می خوابیم! اینجا دیگه خانواده ی مجازی من معنا نداره و ما با خانواده ی حقیقی من در فضای مجازی سر صحبت رو باز می کنیم. نهایت خوشی، نهایت به اشتراک گذاشتن احساس ها و با هم بودن ها شکل می گیره، شکل می گیره و باز هم شکل می گیره تا!
تا اینکه یک روز صبح برای انتظار شما هیچ پایانی متصور نیست، پدر یا مادر یا خواهر یا برادری که اعضای خانواده شما رو تشکیل داده بودن به هر دلیلی دیگه سبز نمی شن، اولین احساس بد شما نسبت به از دست دادن و تنها شدن شکل می گیره، روزهای سختی دارین، تو خونه کسی نیست شما رو دلداری بده، اصلن کسی نمی دونه شما عزادار هستید! تا اوضاعتون رو به راه بشه چند هفته ای طول می کشه، کافیِ چند بار دیگر این اتفاق تکرار بشه و شما دوستان دیگه ای رو هم از دست بدین، کم کم این از دست دادن برای شما تبدیل به یک امر عادی میشه و شما آنقدر در خلاء زندگی کردین که احساس می کنین از دست دادن اعضای حقیقی خانواده اتون هم براتون اهمیتی نداره ، حس نبودن در عین بودن تا جایی پیشرفت کرده که حتی نبودن خانواده هم اهمیتی نداره! به همین سادگی بنیان خانواده که بر پایه ی تعلق به هم و احساس از دست دادن شکل گرفته نابود میشه، و این نابودی با وجود آدم هایی که هر روز با تمرین از دست دادن دوستان ، نابود شدن براشون به امری عادی و طبیعی تبدیل شده سازگاری کامل داره.
انسانی که هر روز خودش رو در معرض نابودی می بینه و با زندگی در یک خلاء مجازی روزگار می گذرونه ، هرگز ترسیم صحیح و معقولی از یه زندگی اجتماعی نمی تونه داشته باشه. بدون شک با گسترش یافتن این خانه های مجازی در آینده تصور روابط اجتماعی با تعریف مرسوم امروز کمی سخت و دور از دسترس خواهد بود.