علی رسولان

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی رسولان» ثبت شده است

بادبادک باز

سه شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۵۳ ق.ظ
بادبادک باز به جهت نقد مذهبیش برام جذاب بود، خب من همیشه رمان خارجی می خونم و تو این دست کتابا هم اگه نقد دین مدنظر نویسنده باشه تو همون حیطه ی فرهنگی خودشون یعنی مسیحیت صورت می گیره و من به عنوان خواننده با کلیات این نوع نقدها ارتباط برقرار می کردم و البته که تمام ادیان از بعضی مناظر شبیه به هم هستن و چالش عمده ی برای معتقدین سایر ادیان ایجاد نمی کنه. با این حال تو بادبادک باز این حس نقد بیشتر ملموس بود و درگیری های خالد حسینی با اسلام به عنوان یک نویسنده ی مسلمان بهتر درک می شد. 
از نظر من تمام داستان حول محور مواجهه ی امیر و پدرش با یک گناه می چرخه، زنای پدر امیر با زن شوهردار " زن علی " و به دنیا اومدن حسن " برادر ناتنی امیر " و " فرزند نامشروع آقاصاحب پدر امیر " 
پدر امیر در کل داستان با مخفی کردن این مساله تا زمان مرگش دچار عذاب وجدان شدیدی میشه و یک تناقض عمده در باب مسائل دینی تا اونجا که همین مساله باعث میشه تبدیل به یک آدم بی بند و بار بشه و برای رابطه ی خودش با خدا قواعد خاص خودش رو می چینه! و حتی به گوش امیر می خونه که از این ملاها چیزی گیرت نمیاد و او رو از توجه به صحبت های ملاها برحذر میداره. پس ما اینجا با فردی مواجهه هستیم که شریعت رو مساوی با انجام فرایض نمی دونه و مدام در طول دوران زندگیش در کابل به بچه ای نگاه می کنه که ثمره ی یک گناه و ار اونطرف به قول رحیم خان با انجام دادن کارهای خیر سعی در برطرف کردن عذاب وجدانش داره، چون از طرفی به جهت کیفر مرگ بابت زنا قدرت و شجاعت بیان این موضوع رو نداشت و از طرفی عدم انجام وظایف پدریش در قبال حسن او رو دچار بحران هویت کرده بود. 
در طرف مقابل با امیر طرف هستیم که از کودکی فردی آرام و باهوشه، در مورد مسائل دینی پرسشگره نه به راحتی چیزی رو می پذیره و نه به راحتی چیزی رو رد می کنه،  امیر بر خلاف پدرش به دین نگاه خوش بینانه ای داره و حتی در اواخر کتاب اذعان می کنه که خدا همه جا هست و او بوده که با کارهاش از خدا دور بوده و البته که امیر هم نگاه ویژه ای ارائه میده و میگه خدا در بیمارستان هاست نه در گوشه ی مساجد و منابر! تفاوت امیر با پدرش ابراز همین نوع نگاهش بدون ترس و واهمه است. امیر از اعلام عمومی این امر که سهراب فرزند حسن برادرزاده ی ناتنیشه و ثمره ی گناه پدریه که محکوم به زنای محصنه است ابایی نداره و با شجاعت تمام و بدون هیچ ترس یا واهمه ای این رو به ژنرال "پدرهمسرش" که می تونه نماد افغانستان قدیم باشه فریاد میزنه. 

خالد حسینی در طول پرداختن به این مساله ی مذهبی به حوادث سال های اخیر افغانستان هم اشاره می کنه، از طرفی افراط گرایی های طالبان رو به سخره می کشه و نماد اون ها رو فرد بی دینی به نام آصف که سراسر عقده و حقارته معرفی می کنه و از طرفی هم به خواندن قرآن و عقد محرمیت از طرف ملای مسجدی در آمریکا اشاره می کنه. حسینی هیچ گاه مذهب و سنن رو به طور کامل طرد یا حذف نمی کنه اما معتقده هر مساله ای باید متناسب با مقتضیات زمانه حرکت کنه و تغییر پیدا کنه. 
آمریکا از نظر خالد حسینی در بادبادک باز نماد رسیدن به سرزمین موعود و قبله ی آمال و سعادت هستش و یک منجی سراپا آماده خدمت به مردم افغانستان معرفی میشه. جایی که انسان در اون از رنج های گذشته اش جدا میشه و مثل یک پرنده آزاد و رها در آسمان شادی بخش اون زندگی می کنه. 
خوندن بادبادک باز می تونه به شما دید بهتری نسبت به دنیای مردمان افغانستان ارائه بده، حتی می تونه به شما کمک کنه تا دنیای معاصر و تعاملات و اتفاقات پیچیده ای که در منطقه غرب آسیا رخ میده رو بهتر درک کنین
بادبادک باز یک داستان احساسی با سیر قصه ی پردازی جذابه که به هیچ وجه شما رو خسته نمی کنه و در تمام کتاب شما مشتاقانه به خوندنش ادامه میدین، بادبادک باز از بادبادک تا تک تک آدمای قصه هر کدام نماینده و نماد خاصی در فرهنگ افغانستان هستن که پرداختن به اونا از قدرت قلم من و حوصله ی شما برای خوندن خارجه اما اشاره به این موضوع خارج از لطف نیست که بادبادک نماد سنت هایی است که مردم افغانستان رو حول یک محور واحد جمع می کنه و شادی و نشاط رو برای اونها به ارمغان میاره، حتی برای سهرابی که هیچ چیز براش اهمیتی نداره و از همه چیز خسته است. 
  • علی رسولان

قصر

چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۱ ب.ظ
به زعم اصولا کتابی هایی نظیر قصر بیشتر کتاب های فلسفی هستن تا کتاب های داستانی، وقتی نویسنده مدام به این فکر می کنه و تلاشش به این سمت هستش که عقیده ی خودش رو به شما نشون بده تا اینکه شما رو مجذوب قدرت نویسندگیش کنه، پس نمیشه علاقمندان به ادبیات رو به خوندن قصر دعوت کنی
البته این نگاه من به معنی تحقیر یا تضعیف این نوع از نویسنده ها نیست، ولی وقتی ما با دید لذت بردن و درگیر شدن با یک داستان یا قصه سراغ کتاب میریم تا ذهنمون رو از دست حوادث یا رنج هایی که در طول روز باهاش مواجه بودیم خلاص کنیم، به هیچ وجه این دست از کتاب ها که جنبه های تعقلیشون به جنبه های احساسیشون می چربه نمی تونه انتخاب یا گزینه ی مناسبی برای بهبود حال ما باشه. 

کافکا در قصر بارها یک حادثه ی مشخص رو از دید افراد گوناگون بررسی می کنه، آخرین بررسی هم درباره ی اوضاع درهم پیچیده ی کا. قهرمان داستان مربوط میشه به زاویه ی دید پپی که جایگزین فریدا در آبجوفروشی شده. 
حتی گفت و گوی بین کا و فریدا درباره ی حوادث روزمره رو چنان با جزئیات و وسواس تعریف، تحلیل و بررسی می کنه که حوصله ی خواننده گاهی از این تکرار و تکرار و تکرار سر میره. البته که نویسنده قصد داره به تفاوت دیدگاه های آدم ها به یک موضوع مشخص اشاره کنه.
من قصر، کارمندان قصر و بروکراسی ای که توسط کافکا به تصویر کشیده شده بود رو به نظم مدرنی که در جهان حاکم شده برگردوندم، اینکه انسان معاصر دچار درگیری با منصب های دولتی شده و آدم هایی که به وسیله ی ابزاری مثل قانون برای خودشون جایگاهی رو به رسمیت شناختن که هیچ چیزی جلودارشون نیست و اکثر آدم ها هم به شکل برده گونه ای از این قوانین و منصب های خودساخته پیروی می کنن و در تبعیت کامل از این قوانین به سر می برن. که هیچ کس حق برهم زدن این نظم و منصب های اعطا شده رو نداره. 
از نظر من قصر اعتراضی است به پذیرش دین، عرف، قانون، و هر چیزی که آزادی انسان رو دچار خدشه می کنه، کافکا در قصر به خوبی حماقت دسته جمعی انسان ها رو در پذیرفتن این موارد و تبعیت از اون ها رو به خواننده نشون میده دقیقا آن جایی که کا. به خونه ی بارناباس میره و با خواهر او به الگا درباره ی طرد شدن این خانواده از طرف مردم جامعه صحبت می کنه. آمالیا خواهر الگا به یک پیک که از طرف قصر فرستاده شده توهین می کنه و نامه ای که در اون درخواستی غیراخلاقی از طرف سورتینی کارمند عالی رتبه ی قصر نوشته شده رو پاره می کنه. این کار باعث طرد شدن خانواده ی بارناباس از طرف جامعه میشه. توهین به قصر! این طرد شدن در صورتی انجام می گیره که بعد از پیگیری های مسرانه ی پدرخانواده برای بخشیده شدن این توهین با پاسخی عجیب از طرف قصر رو به رو میشه. اینکه اصلا اشتباهی یا جرمی ثبت نشده است که بخواهد بخشیده شود. حتی این رو میشه تشبیه کرد به طردشدن هایی که جامعه مذهبی نسبت به افراد انجام میدن، طرد شدن هایی که نانوشته است، و در هیچ کجای دین و مذهب مورد پذیرش نیست اما مردم به صورت خودمحور و خودخواسته و ناشی از یک ترس که در وجودشون نهادینه شده، به این دلیل که موجب خشم قصر به عنوان نماد خدا قرار نگیرن افراد گناهکار رو طرد می کنن.

قصر یک کتاب ثقیل برای خوانده شدن اما قابل تامل است. به این نکته ی هم توجه داشته باشید که قصر یک کتاب بدون پایان بندی است و عمر نویسنده قبل از اتمام آن به پایان رسیده است 
  • علی رسولان

جنبش واژه ی زیست

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۰ ق.ظ

جنبش واژه ی زیست، اسم بلاگه ولی پر از معنا و مفهوم، نمی دونم چندمین مطلبش بود ولی یه آهنگ بی کلام بارگذاری کرده بود بسی دلنشین، الان پخشش کردم داره گوشم رو نوازش میده وَ هوش از سرم پرونده

جنبش واژه ی زیست! حرکت از اینجا به آنجا! مهم نیست درست یا غلط مهم نیست رسیدن یا نرسیدن، مهم نیست نتیجه، اصل جنبش داشتنِ، حرکت کردن! ساکت نماندن، ساکن نشدن، اصالت در جنبش داشتن است.

حرفی نیست در این باب که حتی انسان در ساکن ترین حالت جسمانی و روحانی بدون داشتن هرگونه اختیاری در حال حرکت از درون و بیرون است اما توجه به همین اختیار و انتخاب در جنبیدن و جنباندن است که نقش محوری در امتداد هستی دارد.

بی ربط به این مساله اندیشیدم که خدا چگونه حرکت می کند، نه اینکه به ذهن ما خورانده اند که حرکت مختص ماده است و شان خدا اجل از متقضیات ماده، باید استغفرالله نثار فکر خود کرده و از اندیشیدن برحذر گردم. 

باید بخوابم و فکر نکنم اما خواب که می بینم، حس می کنم از جایی به جای دیگر می روم، می بینم که حرکت می کنم، درد می کشم، می خندم، می‌گیرم، می بینم، و می دانم که همه ی اینا مربوط به روحی است که طبق معلوماتم باید فارغ از مقتضیات ماده باشد! مگر نه اینکه جسمم روی تخت دراز به دراز افتاده است، و روحم در حال سیر در عوالم دیگر! پس این دردها، حرکت ها! چیست؟

اح که این افکار لعنتی فقط حال بدم را بدتر می‌کند. اما بدی حال من مانع از این نمی شود که نپرسم اگر جنبیدن واژه ی زیست است، اگر حرکت خیر و خوب، مگر حضرت حق مجمع خوبی ها نباید باشه، مگر او منشاء و منبع فیض و خیرات نیست؟ پس چگونه می تواند خودش فارغ و تهی از این خیر باشد و بدون حرکت خدایی می‌کند؟ 

گاهی فکر می کنم خدا دوست داشت انسان باشد، تلاش کند، بگرید، بخندد، ناراحت شود، دوست داشته باشد، خشمگین شود، حتی شکست بخورد، و دوباره بلند شود و از نو شروع کند، گاهی فکر می کنم چه لذتی بالاتر از اینکه بعد از سقوط صعود را تجربه کنی

به نظر من خدا هم از آدم هایی که در ثروت راکد شده اند یا در فقر به گله نشسته اند حالش بهم می خورد! وقتی اینگونه است پس خودش هم فکری برای عدم ایستایی خودش دارد. مگر نه این است که یکنواختی بد دردی است و جنبش واژه ی زیست؟ 

و آهنگی که در حال پخش است 


بلاگ جنبش واژه ی زیست +

  • علی رسولان

اوباشی

يكشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۱۹ ق.ظ

این است طریق رندی و اوباشی 

گر دهر پر از بلا بُوَد خوش باشی

#ابوسعید_میرزا

از کتاب عرفات العاشقین و عرصات العارفین اثر تقی الدین محمد اوحدی 

پ.ن 

بهانه هایم را با شنیدن نام تو گریه می کردم، روی این زمین پر از فاحشگی های باطنی و ظاهری، تنها زمانی که حس می کردم به خودم نزدیک می شوم گریستن برای تو یا بهتر بگویم برای خودم بود، تو مشکلات زندگی کردن میان به ظاهر آدمیانی که گریه کردن مرد را سخیف می دانند آسان می کردی، حالا فکر کن همین ها  با این افکار پوچ و سطحیشان به من و امثال من تهمت خرافه پرستی می زنند.


آه 

که لذت آه کشیدن برای تو از کفم رفته است، نمی دانم این کرونا چه مرضی است که به جان زمین افتاده است، راستش را بخواهی زیاد هم از دستش گله ندارم، فواید زیادی هم داشته، برای به خود آمدن، فکر کردن به امروز و آینده ی بشر، اینکه نسل های بعد با کروناهایی که دامنشان را می گیرد و خانمشان را می سوزاند چه خواهد کرد


من که می‌گویم باید به این شناخت برسند که در بلا شاد باشند، اینکه آدمی بترسد از مرگ و از  ابراز و توجه به دلخوشی هایش بگذرد خودش عین مرگ است، اصلا نفس کشیدن صرف که زنده بودن نیست. آدمی باید زندگی کند وگرنه حیوان و نبات هم زنده گی می کنند. زنده گی کردن که کاری ندارد. بهشت من با تو بودن است، و اگر بهای این زندگی در بهشت مرگ باشد، آن را به هر چیزی ترجیح می دهم. من زندگی‌ می خواهم، زنده گی کردن برود به جهنم.


حتی درخواست این را ندارم که کاری برایمان کنی که اوضاعمان به روال سابق برگردد، من می خواهم مثل تو در بلا شاد زیستن را تجربه کنم. 


علی رسولان

پنج شنبه ۹ مرداد ۹۹ 

  • علی رسولان

حرفی نیست

شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۱۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • علی رسولان

وقتی نیچه گریست

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۷ ق.ظ

از اواسط کتاب مشابهتی به ذهنم رسید که نمی دونم چقدر درسته یا غلط، به طرز عجیبی یاد کتاب دارالمجانین جمالزاده افتادم که میگن راجع به صادق هدایت نوشته شده، اینجا هم اروین یالوم با زبانی نرم تر و بدون تهاجم همون روال رو پیاده کرده برای غلبه افکار و نظریات برویر نسبت به نیچه

می تونم بگم اسم کتاب هم شاهد این مدعاست، وقتی نیچه گریست، گریستن در مقابل دیگری یکی از نشانه های تحقیر یا تسلیم شدن هست، البته نویسنده سعی می کنه بین برویر و نیچه یه خط تعادلی ترسیم کنه و بگه هر دوی اینها به یک نتیجه و نقطه میرسه ولی به واقع و به طور واضحی گرایش یالوم به سبک زندگی برویر مشاهده میشه. 

درسته کل کتاب شما رو به سمت یک آزادی و بی قیدی مطلق سوق میده ولی در نهایت با ترسیم زندگی برویر با توجه به پیشنهادات نیچه، تصویری سیاه و نا امیدانه رو به تصویر می کشه و وقتی خواننده متوجه میشه که تمام این اتفاقات در یک حالت خلسه گونه و از طریق هیپنوتیزم صورت گرفته، نفس راحتی می کشه

کتاب شما را تشویق می کند به انتخاب، به رهایی، به آزاده زندگی کردن، به دوری از درگیر شدن در حصار قواعد و اعتبارات عرفی، شرعی و قانونی و مدام میل شما رو به این سمت سوق میده ولی در نهایت با پتک روی سر تمام اندیشه هایی که برای شما شکل گرفته می کوبه، در حقیقت با پتک روی تمام افکاری که از نیچه به شما متذکر شده بود

به طور کلی خواندن این کتاب با هیجان خاصی شروع میشه، اما وقتی وارد گفت و گوهای خشک بین بویر و نیچه میرسه بسیار حوصله سر بر و سخت میشه و شاید از حوصله ی عموم خارج بشه ولی باید طاقت آورد و خوند چون لا به لای همین مباحث نکات ظریف و جذابی شکل می گیره که نخوندنش حیفه

خوندن این کتاب به شما در ایجا نگاهی نو به هستی بسیار کمک کننده است و تصور و فکر شما را نسبت به مسائل مختلف زندگی روزمره به خصوص ارتباط با جنس مخالف یا کاملا تغییر میده یا به صورت جدیدی شکل میده 

وقتی نیچه گریست را بخوانید 

پ.ن

از نظر من این کتاب انتقادی است 

  • علی رسولان

سیر عشق

پنجشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۸ ق.ظ

قبل از هر حرفی باید بگم که حتما این کتاب رو بخونید اما

سیر عشقی رو نمی تونم به عنوان کتابی که سرگرم کننده باشه معرفی کنم، نه هیجان برانگیزه، نه گره داره، حتی نمی تونم بگم که رمان بوده! دقیقا باید بگم که از این قالب استفاده شده تا به مخاطب حرف هایی زده بشه که به فکر فرو بره! حرف های درباره ی کیفیت عشق و نحوه ی عاشقی

کتاب با روایتی جذاب از عاشق شدن در دوران نوجوانی یا حتی پیش ترش کودکی شروع میشه، یه جورایی آدم حس می کنه خیلی باید کتاب شیرینی باشه با این شروع جذاب و هیجان انگیز اما به مرور که جلوتر می ریم اصلا توقعی که براتون ایجاد شده برآورده نمیشه، حتی می تونم بگم نحوه ی آشنایی ربیع و کرستن هم خیلی دوست داشتنی و دل انگیز بود اما بعد از ازدواج تذکرات آئیین نامه ای، نوشته های وسط داستان از زبان نویسنده واقعا رومخی میشه، نهایت خلاقیت نویسنده رو میشه تو این موارد بررسی کرد، بچه ی اول به دنیا اومد، چند صفحه بعد بچه ی دوم به دنیا اومد، کاملا مشخصه که نویسنده اصلا دنبال نوشتن داستان نیست، اصلا هم نمی خواد حرفاش رو تو لایه ی دوم متن بزنه، خیلی صریح وارد چالش های زندگی زناشویی میشه، درگیری ها، توقعات، مشکلات، موانع و اختلافاتی که وجود داره و پیش میاد " که من شخصا اصلا به کتاب های این مدلی علاقه ای ندارم، هنوزم میگم خوندن این کتاب مفیده ولی اینکه به اسم رمان سراغش بیاین به هیچ وجه توصیه نمیشه" 

سیر عشقی یه کتاب خیلی جدی در باب مشکلات زوج های روزگار ما هستش، با همه ی تفاوت های فرهنگی که در سراسر دنیا وجود داره ولی به زعم من نویسنده تلاش کرده در باب کلیات موانع و دغدغه های زناشویی رو مطرح کنه، البته ذکر این نکته خالی از لطف نیست که به نظر من الن دوباتن با نوشتن این کتاب سعی کرده زوج ها رو از جدا شدن از همدیگه نهی کنه و یه جورایی اختلاف ها را قابل حل بدونه، تا اونجا که حتی خیانت رو با نگاهی مدرن بررسی می کنه، و خیانت رو نه به عنوان تهدیدی برای عشق و ادامه ی زندگی مشترک که بازتابی از مشکلاتی که در مسیر عاشقی وجود داره معرفی می کنه، و به تعبیری  تدبیر و قدرت مخفی کردن خیانت رو مساوی با شجاعت در بیان عشق می دونه و هر دو رو لازمه ی حیات عاشقانه 

تفسیر و نگاه دوباتن از عشق، نگاهی کاملا مدرن و مناسب با اقتضائات زندگی انسان امروزیه، که او رو از درگیر شدن با عذاب وجدان مخصوصا در زمینه ی رابطه ی از ازدواج دور می کنه، البته هیچ وقت تائیدش نمی کنه ولی کاملا مشهوده که دنبال یک نرمالیزاسیون در این زمینه هست دقیقا اونجا که میگه عشق با تملک متفاوته، از بچگی ما رو از تملک و تصاحب دور می کنه و بزرگسالان ما رو تشویق می کنن که اسباب بازیمون رو در اختیار دیگران قرار بدیم ولی چطور میشه که انسان بالغ خودش اینکارو نسبت به معشوق و هسمرش انجام نمیده و ناراحت میشه که با کس دیگه ای وارد رابطه بشه

سیر عشقی توقع شما رو از عشق با اون شدت فرهادی و مجنونی در حد لذت بردن از یک گل که عمر کوتاهی داره تنزل میده و شما رو به آرامش در یک زیست طبیعی، معمولی و معقول رهنمون می کنه، سیری که به زعم نویسنده با واقعیت موجود و آنچه در زندگی های زناشویی و ازدواج رخ میده تطابق داره و صدق می کنه

از عجایب خوندن این کتاب اینه که خواننده رو مجاب می کنه از نرسیدن مجنون به لیلی یا فرهاد به شیرین خوشحال باشه، این مساله عدم وصال به معشوق می تونه در باب زندگی شخصی افراد هم باشه، چون نویسنده معتقده ته همه ی روابط نفرته، و جذاب ماجرا اونجاست که ربیع لارن رو نه به خاطر خوبی های کرستن که به خاطر دوست داشتن بیش از حد لارن و اینکه از سیر عشق و انتهای قضیه اش مطلعه ترک می کنه و به زندگی معمولی و مسالمت آمیز با کرستن ادامه میده

نکته

من کتاب رو از روی فایل پی دی اف خوندم، اشکالات زیاد ویرایشی به همراه کلی غلط املایی داشت که قابل اغماض نبود، امیدوارم تو نسخه ی چاپیش این اشکالات نبوده باشه

پ.ن

دارم فکر می کنم که چقدر محتوای این کتاب با محتوای ملت عشق در تعارضه، اونجا یه زن متاهل چهل ساله و سرخورده از زندگی خانوادگیش عاشق مرد دیگه ای میشه و ترکش می کنه اینجا مردی سی و خورده ای ساله دچار همون بحران میشه و به گونه ای دیگه باهاش برخورد میشه

اونجا با عشق با تعریف کلاسیکش طرف هستیم و اینجا با عشق با تعریف مدرنش

البته دوباتن حکم کلی صادر نکرده، خیلی جاها سعی کرده جمع آوری کنه اقوال مختلف رو 

 

  • علی رسولان