بیا که حال جهان با تو خوب خواهد شد
سکوتِ
جمعه ها
شکننده است ...
سکوتِ
جمعه ها
شکننده است ...
توجه کردی همه چی راکد!
سیاست
اقتصاد
فرهنگ
بیان
اصن این چ وعضشه؟
صبح ، ظهر ! عصر ، شب ! حتی بیدار موندن تا صبحم راکد! فصلا هم راکد شدن، مثلن الان شهریور ولی پاییز، بس که سرد شده هوا! به قولی همچین راکدم نیست عقبکی میره!
کلن حس هیچی نیست، بستنیا هم مزه ی سابق رو ندارن! کلن کلن هم یه حس دور بودن نسبت به همه چیز وجود داره! حس دور بودن از موفقیت نسبت به تمام موارد موجود چ مادی چ معنوی
راهکار برون رفت ارائه بدین !!! لفطن
هیچ وقت کهنه نمیشه، تکراری نمیشه، خیلی کوچولو " حدودن سوم چهارم ابتدایی " بودم همراه خانواده تو سینما دیدمش، اون موقع البته گفتم این چی بود دیگه و مادر هم مدام تعریف می کردن از فیلم! " فقط می تونم بگم قیافه من اون موقع دیدن داشت ، یه قیافه با شدت تعجب زیاد تصور کنید " چون اصلن من خوشم نیومده بود ، خب طبیعی هم بود تو اون سن و سال، نبود؟ البته بگم ها ، از اون سکانس داخل تونل که پلاک هی اینور و اونور می رفت و نیکی کریمی هم سرشو از ماشین بیرون برده بود و البته آهنگ باحالش خیلی خوشم اومده بود، این خوش اومدنم به نظرم غیرطبیعی بود ولی الان هم این سکانس رو خیلی دوس دارم اصن یه جور باحالیه!
دستشم درد نکنه حاتمی کیا ، کلن فیلم میسازه عالی، خوبیش اینه هر باری که فیلماش رو می بینی همچین انگار اولین باریِ که داری می بینی! هربارم یه مورد جدیدی متوجه میشی از فیلم و این خیلی خوبه!
و از همه بسیارتر خوب اینِ که خیلی دقیق حس یه چشم انتظار رو درک می کنی، یه خانواده که یکی از عزیزانشون تو اسارتِ، به امید روزی که هیچ کسی در اسارت نباشه این شعر باحال رو بخونین :
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
#حزین_لاهیجی
یک شعف خاص در همیشه ی آدمی وجود دارد، یک قوت قلب به معنای حقیقی کلمه!
در پیشرفته ترین حالت تنگنایی، دقیقن در آن، آنی که روال طبیعی زندگی به هم می ریزد، این شعف خاص، این اوی همیشه در صحنه، که بازگشت مادی یا معنوی بودنش، به حسب انتخاب من است، حضور بهم می رساند، و تنگنا را مبدّل به گشایش می کند.
برای بعضی های ِ مانندی*¹ *² اوی معنوی مشخص است و حاضر و ناظر، هر وقت هم لازم باشد سراغش را می گیریم، می دانیم چگونه هم صحبتش شویم تا کارمان راه بیفتد، کارمان هم راه نیفتاد حداقل سبک می شویم، حتی یک وقت هایی کارمان یادمان می رود، می فهمیم همه اش بهانه بود ، و او دلش برای ما تنگیده بود، انگار که عادت داشته باشد صدای ما رو بشنود ، شاید هم از صدای ما خوشش میاید ، گناهی هم ندارد، خب آدم دلش برای بچه هایش تنگ می شود دیگر، نمی شود؟ البته بهتر است به جای بچه هایش بگوییم خودش!
آما! " به سبک مادر مجید سوزوکی در اخراجی ها بخوانید " حالا دوباره بخون، آما اوی مادی. این او کمی چالش برانگیز است. اینکه این او چ مدلی باشد، چ شکلی باشد، چ سالی باشد یا کجایی باشد، اختلاف وجود دارد بین آدم ها به تعداد آفاق و انفس. البته این اختلاف اهمیت چندانی ندارد بدِ ماجرا آنجایی است که اوی مطلوبت را بفهمی اما نیابی! فهمیدن اوی مطلوب یعنی درک تعریفی که از او داری. نیافتنش هم که مصیبتی است عظیم، حتی عظمی!
اوی مطلوب برای حرف زدن خیلی خوب است، اصلن خستگی ات در می رود وقتی با او هستی، اینکه او مشتاق شنیدن سختی های تو باشد تو را به وجد می آورد، دقیقن این خداگونه ایش مسحور کننده است ، دقیقن به واسطه ی همین سحر است که در او محصور می شوی ، این لذت بردن از حصر، از نظر من، غیر طبیعی ترین اتفاق دنیاست.
شاید از یک منظر آن هم منظرِ فقر در هستی ، اوی معنوی و اوی مادی در طول یکدیگر باشند اما از نگاه من این دو او ، هم پوشان یکدیگرند، یعنی باید اینگونه باشند.
البته شما می توانید درباره آنچه هست بنویسید، مثال بیاورید، به چالشم بکشید اما آنچه هست، نقضی برای آنچه باید باشد نیست. به امید اینکه همه ی تان یک اوی هم عرض داشته باشید، برای روزهای سیاه زندگی.
یک متن بدون نظر ، مثل یک فیلم بدون فروش ِ ، شاید این فیلم در آینده مورد اقبال قرار بگیره و تمام نگاه ها رو به خودش جلب کنه ولی در حال تهیه کننده رو ورشکست می کنه و کارگردان رو نابود! این وسط اصلن هیچ اهمیتی نداره چ بلایی سر نویسنده میاد! یا حتی بقیه عوامل ، همیشه بقیه عوامل مظلومند!، می مانند و می میرند.
یک* ی متکلم وحده می باشد، گیر بدهید که چرا زبان پارسی را پاس نمیداری، دراشد حالات موجود! گیر بدهید و بگویید این دیگر چ زشت بدترکیبی است. تا من هم بگویم همینی هست که هست! خیلی هم دلتان بخواهد نخواست هم اهمیتی ندارد. دوست هم نداشتید اصن می توانید ادامه ی متن را نخوانید.
دو* مانندی هم یعنی مثل من، حالا شما که قصد ادامه خواندن متن را داری برنگردی بگویی: خب مرد حسابی یک " مثل من " این همه طول تفسیر نمی خواست دیگر، "اینجای نوشتن رفتم صبونه خوردم اومدم، واقعن با شکم پر اونجوری که به دل آدم بشینه نمیشه نوشت" و اما بعد... برو بالا👆
طبیعی ترین اتفاق دنیا، منقلب شدن در صحن انقلاب است، اولین رخداد قابل پیش بینی بعد از منقلب شدن رسیدن به آزادی است. در آزادی است که دل برای گوهرشاد تنگ می شود. و این بیت زمزمه
سر می گذارد روی خاک صحن گوهرشاد هر کس برای گریه کردن شانه کم دارد
#محمد_شیخی