تو رفته ای و عده ای ناچیز می خندند
جای تسلی دادنم یکریز می خندند
حالی برای گریه کردن نیست، این مردم
حتی به اشک جانگدازم نیز می خندند
جای تاسف دارد اما هم وطن هایم
حتی به سرمای تن پاییز می خندند
دلتنگی ام را شهر با این وسعتش افزود
اینجا گروهی مصلحت آمیز می خندند
رستم زمین افتاد این تکرار تاریخ است
این نابرادرها اسف انگیز می خندند
خوارزمشاهی ها فقط در فکر تسلیم اند
با دشمن خونی ما چنگیز می خندند
قاسم سلیمانی! عزیز ملت ایران
تو رفته ای و عده ای ناچیز می خندند
بیگانه، کوششی است در جهت کشف نفس الامر! و به وضوح جنگی است علیه قانون، عرف و شرع!
بر ضد قانون آنجا که حکم اعدام مرسو مورد تمسخر کامو قرار می گیرد با این مضمون، به نام ملت فرانسه، گویی اگر این محاکمه در شرایط اقلیمی دیگری صورت می گرفت حکم قاضی نیز می توانست متفاوت باشد، یا آنجا که با تمسخر می گوید این حکم توسط کسانی صادر شده است که زیرشلواریشان را عوض می کنند و ضعف بشری را در صدور حکم نمایان می کند.
بر ضد عرف آنجا که مرسو هیچ یک از عادات مرسوم برای مراسم خاکسپاری مادرش را انجام نمی دهد، و حتی روز بعد از خاکسپاری با دوست قدیمی اش به سینما می رود برای دیدن یک فیلم خنده دار
بر ضد شرع آنجا که با کشیش دست به یقه می شود، و تمام تلاش کشیش را برای بازگرداندن مرسو به پذیرش وجود خدا با خاک یکسان می کند.
کامو بدون اینکه دچار استعاره یا جملات کنایه آمیز شود، بدون هیچ پرده پوشی به وضوح هر چه تمام تر در بیگانه به مخالفت با موارد فوق می پردازد اما نکته ای که بسیار مهم تر از این ضدیت می باشد، شخصیت پردازی منفعل مرسو است، نسبت به تمام اتفاقاتی که در طول روز انجام می دهد یا برایش پیش می آید، از دوستی با ماری گرفته تا پیشنهاد کار در فرانسه و ارتقای شغلی اش. و نکته ی پیچیده تر ادعای کامو نسبت به احوال و رفتار مرسو است که تمام این ها را ناشی از یک اطمینان خاطر و اتقان عملی برمی شمرد، آنجا که در طعنه به عقاید کشیش می گوید: "چقدر از خودش مطمئن بود، نیست. با وجود این هیچ یک از یقین های او ارزش یک تار موی زنی را نداشت. حتی مطمئن نبود به اینکه زنده است. چون مثل یک مرده می زیست. درست از که من چیزی در دست نداشتم اما اقلاً از خودم مطمئن بود" اما این ادعای اطمینان دقیقا خلاف تمام حالات روحی مرسو بود. دقیقا از نظر من مرسو تنها چیزی که نداشت اطمینان بود. بی قیدی، بی حسی، یک انسان بدون هر گونه روحیه ی ارزشگذاری مثبت یا منفی نسبت به اتفاقات و حوادثی که پیش می آید.
حتی می توان گفت خنثی بودن مرسو از او یک شخصیت ویژه ساخته بود تا آنجا که ماری به همین جهت دلباخته ی او شده بود و با آن کنار آمده بود.
البته کامو تلاش کرد تا از مرسو یک شخصیت دوست داشتنی بسازد با توجه به همین روحیه ی بی تفاوتی، آنجا که به همسایه ی پیرش که دچار بیماری پوستی شده بود و هر کسی حاضر به معاشرت با او نبود کمک کرد و حتی او را به خانه اش دعوت کرد و همسایه ی دیگرش ریمون که شهره به جاکشی بود ولی این اتهام برای او اهمیتی نداشت و به قول ریمون که گفته بود انبار دار است اکتفا کرده بود.
اما این شخصیت مهربان نمی تواند الگوی خوبی باشد برای همه گیر شدن، یک تزلزل روحی در وجود مرسو وجود دارد که او را از خواننده دور می کند آن هم نوع رفتار مرسو نسبت به مرد عربی است که ملیون با خواهر او رابطه داشته است، کشتن بی دلیل یک برادر که به پشتیبانی از خواهرش به ملیون حمله کرده بود توسط مرسو، آن هم با شلیک پنج گلوله!
به نظرم فعل بدون دلیل مرسو در کشتن یک برادر انتقام گیرنده، و عدم پاسخ صحیح مرسو در دادگاه نسبت به این قتل و شلیک پنج گلوله، همان سوالی است که کامو نتوانسته پاسخ مناسبی به آن بدهد. و هم خود و هم خواننده را دچار یک سردرگمی کرده است با توجه به ضدیتش با تمام امور نظم بخش به افعال انسانی در یک نگاه کارکردگرایانه.