علی رسولان

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

دیوارها

چهارشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۴۸ ق.ظ

دیوارهای شهر را چنگ میزنی، بی توجه به هر اتفاقی که رقم بخورد! چنگ میزنی، نمی دانی دیوار حرف های انگشتانت را فهمیده است که خبری از آن صدای خِژ خِژ سخت و دردناک نیست یا نه انگشتانت آنقدر نرم و له شده اند که دیگر هیچ حسی ندارند. 

برای اینکه بفهمی دور و برت چه می گذرد، دست هایت را به سمت صورتت می آوری، انگشتانت را در شدیدترین حالت ممکن روی صورتت می کشی، حس می کنی یک جای کار می لنگد، دست هایی که تا همین چند لحظه ی پیش هیچ حسی نداشتند! چنان صورتت را خراشیده است که تمام وجودت بوی خون گرفته است. حالا تو با این صورت خراشیده و آن دست های زمخت زخم دار، نخراشیده تر از هر وقت دیگر شده بودی. 

تو که نمی دانستی چرا در چنین وضعیتی قرار گرفته ای، از روی یک عادت لجباز! یا غرور لجبازتر! به سمت دیوار برمی گردی، با همان لهیدگی مشمئزکننده و سیمای حال بهم زن! شروع می کنی به چنگ زدن. محکم تر و خشمگین تر از همیشه، ناخنت را در شکم دیوار فرو می بری، از روی حرص دل و روده ی دیوار را بیرون می ریزی، با پایت روی بدنش می کوبی و زیر لب زمزمه می کنی "تا تو باشی لج من را در نیاوری" اگر از آن اول همراه بودی و یک خژ ساده می گفتی الان زیر دست و پایم نیفتاده بودی، من هم نخراشیده ی مشمئزکننده نشده بودم.

اتفاق ناخوشایندی افتاد، دست هایت را به جرم تخریب چهره ی شهر بریدند، اما تو! تویی که به لجبازی عادت کرده ای، تویی که غرورت لجبازتر است! هنوزم که هنوز است، چنگ میزنی! دیوارها تو را عصبانی می کنند.

  • علی رسولان

درد مشترک

چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۴۰ ق.ظ

زمین می چرخد! زندگی می چرخد! و تو قدم برمیداری... روز به روز بزرگ و بزرگتر و شاید کوچک و کوچکتر می شوی! به آینه که نگاه می کنی وجه اول صادق است و به خود که می نگری وجه دوم صادق تر! 

وای که چقدر دلم گریه می خواهد با شدیدترین وجه ممکن! اینجا راحت می نویسم، چون کسی حوصله ی خواندنش را ندارد، کسی منتظر نیست برای خواندن. اگر بخواند هم که... 

آه که چقدر تو قشنگ می خوانی دختر، تویی که اصلا نمی دانم چه می گویی، ولی بغض و حست را می فهمم! می نالی، قشنگ و جذاب، سوزناک تر از هر سوزنده ای که می سوزاند. 

خخخخخخ، میان این گریه ی مداوم یاد تازه عروس آذری زبانی افتادم که بعد از یکی از همان برگشتن های خاطره انگیز از مشهد با همسرش در قطار رو به روی من نشسته بودند و چقدر لحن صدایش گوش نواز و آرامشبخش و روح بخش بود. معنی حرف های او را هم نمی فهمیدم که چه می گوید، فقط می دانستم که روح نوازترین جملات موجود در جهان را نثار همسر ترگل و ورگلش می کند، حتی یادم می آید نحوه ی درست تا کردن کت را با مهربانه ترین وجه ممکن به او آموزش داد، و من ذوق مرگانه نگاه می کردم، اما نه آنقدر واضح یا مشمئزه کننده که متوجه شوند یا مثلا دعوایمان شود. 

از این یادآوری ها به که پناه ببرم؟ می دانی، حس می کنم سال هاست بی مهری را روی دوشم به اینور و آنور می کشم! نه اینکه من فقط و فقط محمولش باشم ها نه! گاهی دقیقا موضوعش بوده ام! کاش بفهمی چه می گویم! 

کاش بدانی که من هر وقت خواستم نوشتنم را به رخ دیگران بکشم و از نثرم در مقابل نظمم دفاع کنم اثر تکه تکه ی اشتیاق را کپی پیست می کردم، من تمام روزهای پر نقص زندگی ام را با تو تکمیل کردم و حالا! گیر افتاده ام در یک تزاحم! 

نمی دانم به پر و بالی که در آورده ام توجه کنم یا حس و حالی که شکسته ام. هیچ وقت مثل آدمیزاد حرف نزدم، نه حرف زدم نه عمل کردم! خوب که فکر می کنم می بینم من اصلا آدم نبودم که رفتارم به آدم ها رفته باشد. 

البته بگویم ها! تو هم کم پرپرم نکردی، می دانی مشکل کجاست، دقیقا آنجایی که من پر پر شدنم را حس نکردم، هر بار که از تمام هستی ام و وجودم جز پری باقی نمانده بود، هر طوری که بود و نبود خودم را به موهای پریشان شده ات متصل می کردم! آنقدر آنجا منتظر می شدم تا سیمرغ وجودم لا به لای موهای تو شعله ور شود، و آنقدر این مردن و زنده شدن برایم لذت بخش بود که حس می کنم سال های سال در یک هوای شیرین در مستدام ترین وجه متصوره نفس کشیده ام. 

ای خیال انگیزترین! رویایی ترین الهام، ای سوره ی بدون پایان! می دانی من بدون بسم الله شروع به خواندن آیاتت کردم و آنقدر محو سجع شگفت انگیزت شدم که بعد مکان و گذر زمان،  این دو اصل ناگسستی جهان مادی را فراموش کردم... گویی که ما جهانی ساخته بودیم با وعایی که تحمل ظرف آن از ظرفیت خودمان هم خارج شده بود! نمی دانم می دانی چه می گویم یا نه ولی سوره ای که بسم الله نداشته باشد صدق الله هم نخواهد داشت. 

اصلا قاعده ی هستی همین است، گاهی از خبر مرگ شیرین می میری ، گاهی پایین پای لیلی! اصلا منظورم این نیست که من هم مسلک فرهاد بوده ام یا لیلی، نه! ولی شبیه این معرکه یا جدال هم که باشی، پایانش مرگ است یا در ظاهر یا در باطن! 

قسم به اخم، قسم به گلایه! قسم به انتظار! قسم به رفتارهای ناپسند در حریم نور! قسم به شب، قسم به ظلمت! قسم به تمام وجودهایی که بالذات خیر محض اند و بالعرض شر محض! حالم را نمی فهمد جز ماه! آن هم فقط اول ماه و آخر ماه. و من عاشق این هستم که هر شب ساعت ها به آسمان خیره شوم برای رسیدن به لحظه ای درد مشترک. 

  • علی رسولان

چلوکباب بمانیم

دوشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۰۹ ق.ظ

توجه کردین وقتی چلوکباب میذارن جلوتون، لقمه های اولش رو همچین با یه ولع خاصی می خورین، کلی هم براتون لذت بخشه، حتی این اصلا ربطی نداره که شما سیر باشین یا گرسنه! به طور کلی چلوکباب لقمه های اولش فوق العاده خوشمزه است، اما کم کم که به آخراش میرسین، اون طعم اولیه از دست میره، حتی برای بعضی ها که هم چین لاغرو هستن اون آخراش خوردنشم سخت میشه و با زور می خورن که تموم بشه! والاااع با این حال چه اولش و چه آخرش، شما با چلوکباب طرف هستین! یک طعم مشترک، خاص و دوست داشتنی!

به نظرم  تو خیلی از رابطه ها هم این حس وجود داره، نمیشه انتظار داشت افراد نسبت به هم همیشه اون حس روز اول رو داشته باشن، خب اولش همه ولعناک برخورد می کنن، و کم کم به مرور زمان این حس فروکش می کنه! خب چه می دونم به نظرم تمام این رفتار طبیعی هستش! دغدغه ی عمومیت دادن بهش رو ندارم، قائل به استثنا هم هستم حتی، اما به طور کلی اینجوریاست دیگه رابطه ها! نیست؟ دقیقا ایرادی هم بهش نیست انصافا! همین که شما تو یه رابطه ی از هر جنسی و با هر سبکی همیشه برای طرف مقابلتون چلوکباب باشین جای شکر داره اساسی! مثلا برای من قیمه شدن برای طرف مقابلم خیلی حس بدی بهم میده! دوست دارم همیشه چلوکباب باشم حالا با ولع خورده بشم یا اجبار فرق زیااادی نداره. 

  • علی رسولان

آذر

چهارشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۷، ۰۶:۵۴ ب.ظ

  • علی رسولان

خسرو و شیرین

جمعه, ۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۱۰ ق.ظ

قبل از هر چیز باید بگم که از فرهنگ خودمون اندازه ی سالیان بسیار دور و درازی دوریم! واقعا با داشتن چنین منابع غنی و پرباری چه از لحاظ هنری و چه از لحاظ اخلاقی و اجتماعی، چرا اینقدر پیش پا افتاده و سطحی هستیم تو این روزگار قابل بررسی هستش شدید!
خسرو و شیرین سروده ی نظامی چیزی حدود هشتصد سال پیش نوشته شده! هشتصد سال! واقعا حیرت آور، تصویرسازی های بکر و فوق العاده. می تونم قاطعانه بگم که هنوز هم تو خیلی از فیلم ها استفاده نشده، یه جورایی خیلی از صحنه هاش کپی پرداری شده و به خورد ملت ها داده شده، یکی از همین صحنه ها، اون موقعی هستش که شیرین از پیش مهین بانو فرار می کنه و به سمت مداین میره به شوق دیدن خسرو و خسرو هم از دربار پدرش هرمز رانده شده و این دوتا همدیگه رو درحالی که شیرین درحال شستن بدنش تو یه چشمه است می بینن، خب این از اون تصویرهایی هستش که تو خیلی از فیلم ها تکرار شده. خب خیلی هاشم مثل جایگزین کردن هایی که شکر انجام میده و کنیزهاش رو روونه ی تخت می کنه و که با خسرو هم همین کارو کرد! یه جورایی خیلی بکر و دست نخورده است.
البته تر که من می دونم واقعا چه جوری میشه که نظامی این مطالب رو می نویسه تو داستانش، کمی بخوایم نسبت به مقتضیات زمانه حرف بزنیم و جامع نگاه کنیم، تو دوره زمونه ای که تمام هنر تو نوشتن خلاصه می شد، و خبری از سینما و فیلم سازی نبود، یه جورایی شعر و نوشتن یکه تاز تمامی عرصه ها بوده، خب خیلی از بیت ها، فضاسازی ها، اصلا مطابقت با اون چیزی که جا افتاده برای ما نداره، منظورم تو فیلم سازی هستش! و صد در صد که اگه نظامی الان می خواست همین اشعار رو بنویسه به طور قطع نمی تونست مجوز نشر بگیره، چه برسه که کسی بخواد فیلم این داستان پر از شگفتی رو بسازه! اینجا لازم هستش که این نکته رو یادآوری کنم جهت امانتداری و عدم اجحاف در حق نظامی و اونم اینه که دقیقا در بدترین حالت از تصویرسازی ها از لحاظ جنسی! می تونم بگم که یک نکته ی بارز اخلاقی مثل پتک تو سر مخاطب می خوره! و چه بسا ابیات پر از حکمت و آموزنده پشت سر هم میااد! و اینم بگم که شروع خسرو و شیرین با حمد و ثنای پرورگار و پایانش نعت حضرت محمد و صحبت از معراج! و این نشون میده که نظامی یک هدف گزاری دقیق انجام داده و اینکه صرف محدود در کردن هنر در یک چارچوب خاص نه تنها نمی تونه کمک کننده باشه بلکه می تونه مضر باشه و از خلق آثار باشکوه جلوگیری کنه
جالب بدونید که خسرو توسط پسرش شیرویه که پسر مشترک بین خسرو و مریم دختر شاه روم بود، کشته میشه! و نظامی در پایان داستان یکی از علل بدبختی ها خسرو که به طور ضمنی همون خسرو پرویز هستش رو پاره کردن نامه ی رسولی می دونه که فرستاده ی خدا بوده، این عمل زشت رو هم به غرور پادشاهی خسرو که از صفات رذیله هستش برمی گردونه!

جالبترین موضوع در ارتباط با عشق خسرو و شیرین! اصرار شیرین به انجام عمل زناشویی بعد از ازدواج و اینکه عمل خارج از این حالت رو خلاف عفت و مایه ی آبروریزی خودش می دونه! اینجاست که هنر نظامی در پرورش دادن این موضوع به خوبی مشاهده میشه، اینکه شما با خوندن خسرو و شیرین علاقه مند می شید به جای داشتن رابطه های مختلف با افراد مختلف، یک رابطه ی باثبات و شیرین رو تجربه کنید. البته خیلی سوالات درباره ی عشق خسرو به شیرین، با توجه به تعدد ازدواج و رابطه هایی که داشته پیش میاد و خب نظامی در یک فصل مجزا و گفت و گوی یا بگیم مناظره بین شیرین و خسرو بهشون می پردازه، حالا اینکه این جواب ها چقدر قانع کننده باشه از یک مخاطب تا مخاطبی دیگری می تونه متفاوت باشه.

یکی از نکات دیگه ای که برای خودم جالب بود و حتما برای شما هم جالب هستش اینه که معمولا شیرین با فرهاد میاد در رابطه با عشق! این در صورتی که شیرین به طور دقیق توجه خاصی به فرهاد نداشته، چون شیرین عاشق خسرو بود و عشق دیگه ای به چشمش نمی یومد! و فرهاد بود که عاشق شیرین بود و از هجر این عشق هم سوخت و البته تر که کلا از چهارصد صفحه شعر ، فقط ده صفحه اش مربوط به عشق فرهاد هستش ولی اونقدر این عشق گیرا و مجذوب کننده است که تاثیری چنان شگرف روی ادبیات ایران گذاشته! و نکته ی امروزیشم اینه که دخترا واقعا عاشق کی میشن عایا؟ اینکه شما عاشق خسرو ای بشی که از لحاظ مال و منال و چهره واقعا جذابیت داره، و در حالی که بارها ازدواج کرده و رابطه داشته باز هم نتونی از عشق ورزیدن بهش دست بکشی؟ و معشوقی چنان فرهاد رو نادیده بگیری در حدی که فقط با شنیدن خبر مرگ معشوقه اش خودکشی می کنه و زندگی کردن بعد از معشوقه اش رو تحمل نمی کنه! دقیقا می تونیم نهایت عشق و بی منطقی فرهاد رو همین جا ببینیم که حتی فرصت بررسی صحت با کذب بودن خبر رو هم به خودش نمیده! معنای حقیقی عشق دقیقا همینه! و تصریح و شاهد مثال حرف من همون مشورت ندیمه های خسرو هست که می خواستن با این خبر فقط وقت کُشی کنن تا تو مسیر کوه کندن فرهاد اخلال ایجاد بشه! حتی تصور مردن فرهاد هم به ذهنشون نرسیده بود.

به طور دقیق آسیب هایی که شیرین از عشق خسرو دید و آسیب هایی که خسرو از عشق به شیرین، برمی گرده به نگاه مادی هر دو نفر به همدیگه! عشقی که صرفا به صورت جسمانی شکل گرفته! وصف های شاپور از شیرین برای خسرو و نقاشی کردن چهره ی خسرو برای شیرین توسط شاپور!

انتخاب دو اسم شیرین و شکر هم برای خودم خیلی جالب بود، انگار نظامی دقیقا قائل به همین مراتب مختلف عشق هستش، شیرین یک حالت معنوی و یه طعم هستش که وقتی منسوب به چیزی بشه میشه شیرینی و در این انتساب شکر هم زیرمجموعه ی شیرینی هستش و از لحاظ مرتبه پایین تر از شیرین قرار می گیره و خسرو دقیقا به شکر دل می بنده و خودش رو درگیر این عشق سطحی می کنه!

اگه بخوام بنویسم از گوشه ی گوشه ی این مثنوی میشه حرف زد و نوشت و سیر هم نشد! و هر قدر هم می نویسی بیشتر تاسف می خوری که کجا بودیم از لحاظ فرهنگی و هنرمندامون چه کسانی بودن و این روزها اطلاق هنرمند به کی میشه و دچار چه تنزل وحشتناکی از لحاظ اعتبار هنری شدیم! کتابی که هنوز هم بعد از هشتصد سال انسان مدرن رو به وجد میاره در مقابل آثاری که متعلق به امروز ولی حتی برای یک خط هم ارزش حرف زدن ندارن.

  • علی رسولان

مخزن الاسرار

پنجشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۴۳ ب.ظ

خب، راجع به اولین کتاب شعر بنویسم، شاید تصمیم بگیرم از شعرای معاصرم بخونم، شایدم تصمیم نگیرم، بستگی به حال و هوام داره، والااع، قطعا تصمیمای شما هم به حال و هواتون بستگی داره، نداره؟
مخزن الاسرار، حالا اگه سر خاصی هم توش بود، منظورم مطالب عرفانی و ایناست، خب اینجور مسائل که اصلا در حد و اندازه هاش نیستم، منتهی کلی پیام های اخلاقی خوب داشت، که هم به درد قدیمی ها می خورد و هم به درد امروزی ها، یکی از چیزایی که واقعا منو به وجد میاوره، کشف های خیلی زیبای شعرای قدیمی هستش که تو این دوره زمونه کمتر دیده میشه، مثل این مصرع، " سینه ی خورشید که پر آتش است " یا این " آب صدف گرچه فراوان بود دُر ز یکی قطره ی باران بود " که هم از لحاظ فن شعر قوی هست هم سراسر پند و حکمت، به هر حال مخزن الاسرار هستش دیگه و پر از همین نکات ناب اخلاقی که میشه گفت گمشده ی این روزهای خودمونم هست
مثلا برای اونایی که زیادی تو زمینه ارز و سکه حرص می زنن میشه اینو خوند " ملک سلیمان مطلب کان کجاست ملک همان است سلیمان کجاست؟ " یا برای اونایی که ادای پرروهارو ها رو در میارن و فک می کنن خیلی لات هستن و ترکیبی میزنن و فضای اخلاقی جامعه و ملت رو گند زدن بهش اینو خوند "صورتِ شیری، دل شیریت نیست گرچه دلت هست دلیریت نیست" البته بگما این وسط فقط بعضی از مردم نیستن که گند زدن به فرهنگ مملکت، بلکه بیشتر از مردم اکثر مسئولین با عدم تطابق با این بیت شعر " مملکت از عدل شود پایدار کار تو از عدل تو گیرد قرار " عامل اصلی بهم ریختگی اوضاع الان کشورن. یه جورایی باید شدید به گوششون رسوند که "راحتِ ، مردم طلب، آزار چیست؟ جز خجلی حاصل این کار چیست؟ " البته تر از همه ی این مسائل توجه به این نکته ضروری است که هر کی هر کاری کرد سر خودش آورده چه خوب و چه بد ، آدم درست و حسابی که این چیزا رو می دونه و بهش توجه اساسی داره، خود نظامی خدا رحمتش کنه از این دسته آدما بوده که شعرشم گفته این چنین "نام خود از ظلم چرا بد کنم؟ ظلم کنم، وای که بر خود کنم!"


می دونین اولش یه چیزایی گفتم راجع به سر و عرفان، انصافا که خودم اینطور برداشت می کنم همین مطالب اخلاقی سر هستش، یه جورایی اسراری که نمیشه اسم راز روش گذاشت چون فاش شده و خیلی راحت در اختیار خواننده قرارگرفته مث این: " فارغی از قدر جوانی که چیست  تا نشوی پیر ندانی که چیست" یا این یکی بهترتر، " گرچه یکی کرم بریشم گر است     باز یکی کرم بریشم خور است "  

یکی از بیتای خیلی قشنگی که چشمم رو گرفت و به صورت شگفت انگیز و یهوآنه ای منو یاد این جمله معروف " از هیچ کس هیچ کاری بعید نیستِ " استوری های اینستاگرام انداخت این بود "  هیچ دل از حرص و حسد پاک نیست      معتمدی بر سر این خاک نیست " 

بیشتر از این نمی تونم براتون بنویسم ، چون بیشتر گفتن و درفشانی با یکی از پندهای مخزن الاسرار همچین ناهمخوان هستش، منم اهل سوختن نیستم به هیچ وجه پس با همین بیت همتونو به خدای بزرگ می سپارم شدید ، البته تر که همین بیت می تونه کلی انگیزه ی پیش برندگی ایجاد کنه براتون!

                                                       "  هر که چو پروانه دمی خوش زند       یک تنه بر لشگر آتش زند " 

 

  • علی رسولان

تضاد لازم ۳

چهارشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۴۰ ب.ظ

وقتی به این نتیجه رسیدی که دنبال شرایط ایده آل نباشی و یاد گرفتی به جهنم اتفاقات، بهشت گونه نگاه کنی، اون روز بزرگ شدی، استاد شدی 

مودیا میگن الان اونکاری رو انجام بده که باهاش حال می کنی و مودت هست، دقیقا یعنی اونکاری رو بکن که ازش لذت می بری و اینجوری به نشاط و شادی میرسی!
البته یه مودی واقعی دقیقا نمی تونه زیاد زنده بمونه، چون خیلی حس و حالا ممکنه سراغش بیاد و نتونه انجام بده چون اگه انجام بده سرش رو به باد میده در عرض چند روز " تو این زمینه حوصله ی نوشتن مثال رو دارم ولی چون نمیشه نوشتشون خودتون به حال هایی که تو زندگی خواستین انجامش بدین و ندادین فکر کنین، دقیقا یه مودی باید اونارو انجام بده" 
مگه اینکه یه مودی بی بخار باشه که خب اونم اصلا ارزش نداره بهش بگی مودی 

خب خیلی اوقات شما نمی تونی اونکاری رو که ازش لذت می بری رو انجام بدی و همین باعث رنج و آزارت میشه، اصلا مودی بودن یه جورایی ممتنع الوجوده، امکان وقوعی نداره، سراغش رفتن هم کلی دردسر و حرص خوردن داره. حتی رسیدن به مودها خودش منشا رنج و آسیب میشه. 

برای خروج از این وضع نا به سامان! یه ساحل آرامشبخش هستش که قدم زدن روش خیلی منطقی تر به نظر میرسه، من خودم با اون فکری که میگه اون حس و حالی که توش هستی همون حال خوب هستش و باهاش حال کن رو می پسندم. دقیقا یه جورایی هیچ کس تو هیچ موقعیت بدی نیست اگه قشنگ نگاه کنی بهش. تو بهشت می تونی جهنم طور زندگی کنی و تو جهنم می تونی بهشت طور زندگی کنی. اصلا بذار بهتر بگم حتی جهنم بهشت و بهشت جهنم.

 

  • علی رسولان