شبیهُ متفاوت
حالم از تو بهم می خورد! آن وقت آنقدر درگیرت شده ام که حالم از خودم هم بهم می خورد! حتمن تو هم حالت از من بهم می خورد و حالت از خودت هم!
خنده دار ترین پاسخ تو به جملات بالا این است که بگویی! من حالم از تو بهم نمی خورد ، حالم از خودم هم بهم نمی خورد! تکرار این جملات را دوست نداشتم! بگذار طور دیگری بگویم! این روزها که طوری های مختلف مد شده است! نه؟ بد طوری، خوش طوری، لاکچری طوری، غذاطوری، حمله طوری! می دانی گند ماجرا کی بالا می آید، آن وقتی که بگویی نه تنها حالم از تو بهم نمی خورد که خوشم هم می آید.
شرایط بغرنجی است. سرم در تاریکی اتاق فرو رفته است و تنم لای پتو چنان پیچیده است که هیچ سوزی جرات ورود ندارد! هوای اتاق آنقدر گرم و خشک است که آدم را یاد بیابان های کالاهاری می اندازد. خدا می داند که من نمی دانم این بیابان اصلن در کدام نقطه ی زمین واقع شده است. فقط می دانم که اسمش را شنیده ام و می دانم شدید تفدیده است و مرگ آور! از طرفی با آن قسمت هاری اش هم با توجه به اوضاع وخیم سگی ام ارتباط خوبی برقرار می کنم! شاید کالا بودنش هم به من بیاید. اینکه گاهی چنان ابزار دست می شوم و بعدش تف! که زمین هم پسم می زند.
می دانم که نمی فهمی من چ می گویم! تو به تهش می خندی و من به اولش! به هر حال تو هم یک بازیچه ی می خواهی برای لحظه های فراغتت! دقیقن مثل من برای لحظه های بی حوصلگی ام. می بینی چقدر شبیهیم! شبیهُ متفاوت!
نمی دانم چرا این ماجرا را کش می دهم، وقتی حرف زدن با تو سرم را درد می آورد، تو دردسری هستی که مخم در حضور تو سوت می کشد! و دلم بدون تو تیر! حس می کنم پوکیده ام! انباشتی از فحش ها! بغض ها! حرف ها! در سرم رژه می روند، آنقدر که پلک هایم را سست می کند برای برهم زدن، حس می کنم لایه ای از دود یا خلا! یا درد بین سرم و بالش فاصله انداخته است، بیرونشان نمیریزم، شاید تبدیل به بمب شوند برای ترکیدن و خلاصی از این وضع.خلاصی از تو و اخلاق گندت.