علی رسولان

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۹۱ مطلب با موضوع «نوشتاری» ثبت شده است

ضمیمه ی بُلدَن

جمعه, ۶ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۰۱ ب.ظ

یکی از دوستام گفت تازه یه نکته ای رو ننوشتی ، گفتم چی ، گفت ببین الان دیه هر نفر ۲۰۰ میلیونه خب ، حداقل سود بانکی رو هم حساب کنی که ده درصدِ ، سود ماهیانه اش میشه یه چیزی حدودای یک میلیون هفتصد ، خب با این وضع اگه  کسی درآمدش کمتر از این رقم باشه اصن زنده بودنش توجیه اقتصادی نداره 

اینجا بود که من تازه درک کردم چرا بعضیا در عرصه ی اقتصادی اینقد فعال هستن ، بندگان خدا نه که طمع کار باشن یا مثلن دنیاطلب باشن ها ، نه ، اینا فقط می خوان صرفه ی اقتصادی خودشون رو به منصه ی ظهور برسون که به اون توجیه هِ دست پیدا کنن والا با این حساب کتابامون


پ.ن

حالا شما که درآمدت کمه نری خودتو بکشی ها ، باجه! دخمل پسملای خوبی باشین،  oO

  • علی رسولان

بُلدَن

پنجشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۴۲ ق.ظ

امروز داشتم با یکی از همکارا صحبت می کردم ، یهو برگشت گفت ، فلانی این وامایی که گرفتم اگه بمیرم بیمه میده دیگه ، نه ؟

گفتم بعله ، نگران نباش تو بمیر ، بیمه کار خودش  رو بلده ، تازه بیمه ی عمر و حوادثم هستی ، قشنگ یه دویست تومنی دست خانواده اتو می گیره ، بعدش خندیدمُ گفتم ، توجه کردی مرده ات بیشتر به دردت خانواده ات می خوره ، خندیدُ گفت راست میگی ها برم بمیرم!

اینجای قضیه بود که من یه نگاه به خودم انداختم ، یه نگاه به ایجون انداختم ، یه نگاه به آسمون ، یه نگاه به زمین ، بعد خیلی آروم مث این مظلوما هستن خیلی بی سر و صدا تو افق محو شدم ...

حالا تو افق محو شدن یه طرف ، فکر کردن به اینکه چقد اوضاع اقتصادی ریخته به هم یه طرف دیگه ، تازه دیدم داشت حساب کتاب می کرد ، گفتم این چیه دیگه ، گفت اسنپ تاکسی ، گفتم واقعن ؟ گفت آلی! " یعنی جا داشت با مخ میرفتم تو تیفال " بعد هی میگن بُلُو متاهل شو " اینم متاهلامون ، والا با این سبک زندگیشون "

ولی خارج از شوخی ، متعهدِها ، وگرنه من یکی که اصن حوصله اینجور کار کردن رو ندارم ، همون از گشنگی همه با هم بمیریم بسی بهتر است ، تازه بیمه هم هست ازمون حمایت می کنه ، تازه اشم اگه زدُ یکی این وسط زنده موند دیگه خوشان خوشانش میشه دیگه ، اتفاقن خیلی هم خوبه حداقل یکی طعم زندگی رو می چشه این وسط

البته به شرطی که نامردی نکنه ، چهل نشده ، سال تموم نشده دستشو بندازه تو دست یکی دیگه ، انصافش اینه که تو شرایط این مدلی حداقل ۲۰% مبلغ  رو خرج خود میّت کنن بلکه اون بنده خدا هم اون دنیا به حوری ای چیزی برسه 

اینجوری همه چیز به صورت کاملن #برد_برد به خیری و خوشی به سرانجام میرسه ، نه مث برجام برد ، برد باشه ، یه طرف ببرهُ یه طرف واسه نگاه کنه 

پ.ن 

اصن چرا سیاسی شد یهو آیا ؟

  • علی رسولان

روال

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۲۲ ب.ظ
حالا می خواهد انگاره های خویش را ، در مسیر واقع شدن قرار دهد! می خواهد بی خیال شود تمام آنچه را در سرش حمل می کرد ، تمام آنچه هایی که بود ولی اتقانی بر آن نداشت. 
حالا بی آنکه به قله ای رسیده باشد ، که بخواهد از آن بالا فهمی نسبت به مسیر طی کرده اش بیابد ، می خواهد از همان جا که هست ،  سقوط آزاد را تجربه کند! می خواهد بیفتد ، خود را پرت کند ، فارغ از اینکه پایان این سقوط سعادت است یا شقاوت. شاید هم فهمیده است تمام معنایی که این واژه ها حمل می کنند نه آنچه هست که باید باشد یا اینکه بتوان واقعیتی برای آن متصور شد ، بلکه ساخته و پرداخته شده است برای اینکه آدمی را در دایره ای از لغات و مفاهیم سرگرم کند. شاید هم نفهمیده باشد ولی قصد ادامه ی روند فعلی را ندارد...
به هر حال یک روال جدید بهتر از یک دور قدیمی و تکراری است ، اصلن کسالت ، ناشی از همین دورهای بی جهت است ، ناشی از مادام شدن در رفتن و آمدن ، مسیری که در سرانجامش هیچ شدنی وجود ندارد. 
به نظر می رسد ایده اش این است یک قاصدکِ سبکبال که در باد می رقصد ، یا بهتر بگویم باد می رقصاندش ، آنقدر قدرتمند که تمام شهر را زیر پایش حس می کند ، هر کجا هم از پا افتاد ، می نشیند ، استراحت می کند و بعد از این حس دلنشین رفع خستگی پا می شود و به سیرِ سیر کردن این جهانی اش ادامه می دهد. 
  • علی رسولان

اوم ⊙_⊙

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۲ ب.ظ

آقاااااااااا

با همه ی تفاسیری که وجود داره ، آدم دلش می گیره! بعضی صحنه ها رو می بینه! بعضی حرفا رو می شنوه! فکرشم نمی کردم هم چین حزنّاک بشم سر این قضیه!

قبول دارین؟ 


پ ن . عاقبتم ، عاقبتتون ، عاقبتشون به خیر! 

  • علی رسولان

کَ سَ بَ

شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۵۹ ب.ظ

طرف نوشته زده سر در مغازه اش ، فلافل دوتومن! تو هم خوشحال میشی که ، بح بح دو تومن چ خوب! سرخوش و مستانه میری تو ساندویچی که چن تا فلافل بزنی یهو می بینی صاب مغازه کاغذ چسبونده ، فلافل با گوجه سه تومن ، فلافل با گوجه و خیارشور چهارتومن ، فلافل سه قرصه با خیارشور و گوجه پنج تومن ، فلافل با همه ی اینا همراه سس شیش تومن ، هیچی دیگه فلافل رو هم که بدون اینا اصن نمیشه خورد ، اصن فلافل بدون اینا فلافل هست آیا؟ نیست دیگه ، تو همین حالِ بی حال، کلی فلسفه میبافی تو ذهنت در رابطه با این طرز نوشتن فلافل دو تومن! و مدام به کوفت شدن ذوقت برای خوردن فلافل ارزون فکر می کنی! 

سیر که شدی از این تو پاچه رفتن فلافل دوتومنی ، قدم زنان داری تو خیابون سیر می کنی که می بینی یه لباس فروشی شیک و پیک کاغذ چسبونده انواع شلوار و پیراهن و بلوز و کاپشن و بافت و زیر شلوار و رو شلوار چ ورزشی چ خونگی چ مجلسی فقط ۳۰ هزار تومن! تا این نوشته رو می بینی یه بشکن ریز می زنی و برق از چشات میزنه بیرون و خند رو لبان میری تو مغازه ، وارد شده و نشده می بینی اون گوشه ی مغازه دقیقن اون تهِ ته های مغازه یه سری لباس رو هم ریخته انواع و اقسام ، اونم چه جور دقیقن اینجور که انگار داده باشی شون به جناب اسب یه دل سیر جویده باشدشون ، چهار تا دمپایی ام جلوش گذاشته ، دوتا هم از این تی شرت گل منگلی، سه تا صدتومنیا آویزون کرده دور و برش ،  بالاشم زده #حراج_واقعی ، اونوقت چهار طرف دیگه مغازه لباس چیده زیر دویست تومن اصن اونجا نیست می فهمید چی میگم! زیر دویست تومن نیست! 

و البته تر می دونید که ضایع است دیگه به هوای حراج بری تو مغازه بعد هیچی ام نخری ، اون لباس حراجی ها رو هم که نمیشه خرید پول تو جوب ریختن ، مجبور میشی یه چیزی بخری که حداقل پرستیجت رو حفظ کرده باشی ، وَ پرستیج حفظ کردن همان و برق از سه فاز وجودت پریدن همان.

از این مدل فروشنده ها تا دلتون بخواد هست، تو این مدل دستنوشته ها هم تا دلتون بخواد بیشتر ، از دو تا بخر سه تا ببر بگیر تا آف هایی که واقعن آفن ، یعنی اصن وجود خارجی ندارن کلن خاموشن خاموشِ خاموش

امیدوارم هیچ وقت گذرتون به اینجور جاها نیفته ، هیچ وخت هیچ وخت.

  • علی رسولان

عملیات شناسایی

چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۰۲ ق.ظ

وقتی روایتی که از چشم هایش می خوانی با آنچه هست دوتاست، حیران می شوی! این یک گیر مستدام است، نه اینکه مختص به چند سال اخیر باشد نه ، این گیر نافهمیِ از وضع موجود از آن ابتدایِ ابتدایش بوده است، بدون اینکه وقفه ای هر چند به قدر یک اپسیلون بتوان برای آن متصور شد. 

و حالا! 

از این حالا منظورم نه آن حالایی است که زماندار باشد ، نه، منظورم گاهی اتفاقاتی است که با شدت بیشتری تو را جذب خود می کند‌، و به فکر فرو می بردت.

و تو را مجبور به وادادگی می کند. در این مشروح، تنها این من است که در میان چشم هایی که خوانش آن قدرتی به قدر درک تمامی آدم ها لازم دارد گیر افتاده است. شاید هم این درک به نحو صحیح نیاز به شناختی به قدر چند آدم است که سیاق چشمشان حال و هوایی اینگونه ای دارد.

به هر حال، برای درک مطلب، بدون در نظر گرفتن نتایج به دست آمده، فارغ از هر منظوری و تحت هر شرایطی، این من است که تحلیل می رود در این عملیات های ناموفق شناسایی. 

  • علی رسولان

پسرفت

جمعه, ۷ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۹ ب.ظ

هر روز صبح که میرم محل کار ، اصن  یه وعضی داره خیابونا افتضاح ، نخ سوزن با حضور و وجود خانوم های راننده  یه لطافت و صبوری خاصی تو خیابونا ایجاد میشه شدید عجیب! یه جورایی بعضی اوقات با هنرنمایی این گل های خانواده صف هایی از ماشین تشکیل میشه از صف های طولانی نونوایی های صبح جمعه ها طولانی ‌‌‌‌‌‌‌تر! "این مربوط به خاطرات ما دهه شصتی ها میشه، دهه هفتادی ها به بعد تلاش خاصی در درک این مثلن نکن" 

تو این ترافیک سر صبح به هزار و یه دلیل که یه دلیلش رو این بالا نوشتم بعضی اوقات یه اتفاق هایی میفته قابل تامل، یکیش همین دیروز واسه من اتفاق افتاد و حسابی من رو برد تو فکر!

همین جوری که تو ترافیک ناروان داشتیم می رفتیم، یه پدری جانی با پسرشون وایساده بودن  این سمت خیابون، خیلی نجیب، و منتظر بودن موقعیت بشه تا از خط عابر پیاده رد بشن، منتهی چهار پنج تا ماشین رد شد و هیشکی نگه نداشت ، حتی من "واقعن جای تاسف داره می دونم " می دونید خیلی دیر شده بود و من داشتم به این فکر می کردم که همه ی اون جلویی ها دیرشون شده بود مث من ، از حس سرزنش کردنم کم می شد و به این فکر می کردم که این پدر می تونست با یه حرکت بیاد تو خیابون اونوقت همه ی اون ماشین هایی هم که رفته بودن نمی تونستن برن مجبور بودن وایسن ولی خیلی با یه حالت صبورانه ای وایساده بود ببینه کسی نگه میداره ، از طرفی هم یه جور حس منفعت طلبی خیلی در مقام نازلی بهم دست داد اینکه فقط به فکر این بودم که خودم سر وقت برسم به محل کار غافل از اینکه حق تقدم با عابر پیاده است. 

زیاد طولانیش نکنم که همه بخونن مخصوصن میم عین ، فقط این رو بگم که کاش آدم می تونست به لحظه بهترین تصمیم رو بگیره نه اینکه بعد از رد شدن از حادثه از آیینه نگاه کنه ببینه اون عقب چه اتفاقی میفته. 


  • علی رسولان