علی رسولان

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۹۱ مطلب با موضوع «نوشتاری» ثبت شده است

تلناگرام

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۱۴ ب.ظ

قدیما تا می گفتن تل! یاد یارُ، گیسویِ یارُ، خوشتیپ کردناش می افتادیم! گاهی اوقاتم وایمیسادیم جلوی این فروشگاه ها هُ ، یه دل سیر تلُ ، غیرتلِ دخترونه رو نگاه می کردیمُ ، بصرمونو به انواع و اقسام صُوریجات ممنوعه روشن می کردیم! " هی، چ دورانی داشتیم واسه خودمون، قدیما ما با چی ها خوش بودیمOo"

اینطوریا بود اون قدیما! البته گاهی اوقاتم که میگفتن تل سریع خودمونو جمع و جور می کردیم یا از حرکت وایمیسادیم که خدای نکرده این تلِ گرام، زیرپامون نباشه! بس که اینا نازکچی¹ بودنُ، زرتی میشکستن! حکایت این تل حکایت قشنگیِ، حداقل الان که بهش نگاه می کنیم قشنگِ، زمان خودشم بدیِّ زیادی نداشت، نازکچی بودن واسه همه بد نیست که، هست؟ بالاخره اقتضای بعضی ها اینِ که نازکچی باشن! مثِ خانوم یا آقایِ ...

اما حکایت تل جدید جدید، که بر خلاف اسمش هیچم گرام نیست، حکایت درب و داغونیِ که اصن درباره اش حرف نزنیم بهتره! فقط یه جمله ی کوتاه بگم که اون تل قدیمی گرام نبود ولی در طول زمان تلگرام شد، اما این یکی تلگرامِ، در طول زمان که بخوره تو سرش، همین الانش تلناگرام! " البته ما هم مث همه ی مجری ها و نامجری ها و همه ی کارشناسان و ناکارشناسان tv در پس هر نقدی می گوییم: درست است که این ناگرام معایبی دارد لکن محاسنی نیز دارد که باید فرهنگ سازی² شود در راستای استفاده ی بهینه از آن!

+به نظر من که تلگرام عمرش رو کرد ، بعد عمری که از ما گرفت، حالا هم میره همون جایی که بقیه هایِ قبل از اون رفتن! چن وقت دیگه هلو³ که بیاد دیگه کسی اسمی هم از این ناگرام نمیاره! میگن هلو مث هلو میره تو گلو! فقط مواظب باشید نپره تو گلو که خفه بشین ها! باشَد؟ چون هیچ فرقی نمی کنه تلناگرام باشه یا هلوی مجازی، این بی ثباتی و تغییرات زود هنگامُ ، بحث هایِ الکیُ، پیام های خنده دارُ، گریه دارُ، سیاسیُ، اجتماعیُ، فرهنگیُ، کلن کلی هویجوریات مستدامی که میاد واسه آدم توسط این ناگرام ها ، بسیار حالت مزخرف و وقت هدر بده هیست!

من یکی که از این زودی جات متنی، صوتی تصویری اصلن خوشم نمیاد! این بیان جان با همین دامنه ی blog.ir برای من بسیار دلچسب تر از هر جای دیگه ایِ تو این مجازآباد حقیقیِ.

نظر شخصی:

تا آدم از جو اینجور چیزا در بیاد

تو بی هوایی جو نابود شده رفته!

۱.کاملن اصفهانی است، یادگار جمالی که الان اهواز

۲.عادت سازی جهت فرهنگ سوزی

۳.پیام رسان Peach

  • علی رسولان

پیله وار

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۲۳ ب.ظ

دور از دسترس، درون پیله اش شعر می خواند، دست هایش را زیر چانه اش گذاشته و مبنای شکلِ کارش را بر نمایی به نام فکر کردن استوار ساخته است.

گاهی سری به انباریِ تصورش می زند، دست به کار می شود و پنجره ای برای این پیله ی سرسام آور می سازد، چای به دست می شود! بیرون را نگاه می کند، به درخت ها! به جویی که روان است، به پرنده هایی که آواز می خوانند، به خرگوش هایی که بازیگوشی می کنند، به مورچه هایی که زحمت می کشند، به شیری که لم داده است، ساعت ها یک دلِ سیر، سیر می کند حال و احوال هم کیشان را!

..

به این فکر می کند که از فرصت به وجود آمده باید نهایت استفاده را ببرد، آخر؛ دیری نیست که پروانه هایی را ببیند که دور از دسترس او، پر می زنندُ، شعر می خوانندُ می رقصند! آن وقت است که می خندد اما تلخ، نگاه می کند اما سرد! و به هم می ریزد. به هم می ریزد از این تماشای نا به جا! اما چ سود بر این افسوس ها و حسرت هایِ بعد از مِحَن!

تنها فعل مثبت! تحصیلی است که مضمونش می شود پوشاندن،چسب زدن، حتی حالی بدتر از بستن، مثل در و تخته هایی که به پنجره ها می کوبند! تا همه فهم باشد برای مصداقی که متروک نام دارد. به هر حال باید فکری برای این پنجره ی مزاحم کرد! و هزار بار مرگ بر گفت: به تصورهای لاکردار برای رسیدن به آرامشِ . هزار بار مرگ بر گفت به حالی که قرار است حال را دلچسب تر کند اما بی آنکه سازنده باشد و اهل ترمیم حتی حالِ پیله وارِ گذشته را هم نابود می کند.

.

+یادداشتی بر یک سفر:of:أحسن الحدیث

  • علی رسولان

رقبارفقا

دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ

شیخ شهید شد و من فقط به کیبورد نگاه می کنم که چ بنویسم؟ دیروز به این فکر می کردم که هر زوجی نتیجه ای دارد، گاهی آثار این زوجیت به خودت برمی گردد، گاهی به دیگران! دیروز به زوج غیرشریف دیپلماسی و لبخند فکر می کردم. به دیپلماسی لبخند.

به این فکر می کردم که اگر به رقبایت بخندی، رفقایت چ حالی پیدا می کنند؟ دیروز به اخم و خند فکر می کردم، به اخم های نمر و خنده های حریف و این شعر شهریار:

زمســتان پوســـتین افزود بر تن کـدخدایــــان را

ولیـکــن پوســت خواهد کند ما یــک لاقبایان را

ره ماتم ســـــرای ما ندانم از کــه می پرســــد

زمســـــتانی که نشناسد در دولت سرایـان را

به دوش از بــرف بـالاپــوش خـز ارباب مــــی آید

که لرزانــــــد تن عــــــریان بی برگ و نوایان را

طبیب بی مروت کــــــی به بالیــن فقیـــر آیـــد

که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

به تلخی جان سپردن درصفای اشک خود بهتر

که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

حریفی با تمســـخر گفت زاری شـــهریارا بـس

کـه میگیرند در شــــــهر و دیار ما گدایـــــــان را

دیروز به سیاست فکر می کردم، به ادبیات، به آزادی، به حقوق بشر نامشروع، دیروز به ناراحتی و دلگیری ام فکر می کردم، و زود بی خیال شدنم، به هیجانات غیرمرسوم، به جنگ، به تفرقه، به شبکه HD، به جلوه های آفرینش، به فیلم های هالیوودی، به فیلم های ایرانی، به همین نوشتن های هرازگاهی، به خستگی، به خون و جنون، به شهادت حکیم در عراق، دستگیری زکزاکی در نیجریه، به خبرهایی که قرار است بشنویم، به مشکلات اقتصادی، به حکم دادگاه و غارت ۱۷.۶میلیون دلار پول ایران توسط آمریکا، به داعش، به مدافعان حرم،به تضارب آراء، به تفاوت اندیشه ها!

به این فکر می کردم که حالِ دنیا، حالِ، حال به هم زنی شده است! هر چند که می دانم این حال زجرآور، نه همه جا و نه برای همه قابل درک نیست، آخر خنده چشم ها را از کار می اندازد و خنده ای که زیاد باشد فهم را کور می کند!

را

ظ

بخوانید

  • علی رسولان

خطِ قرمز

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ب.ظ

خط قرمز یعنی رد شدن از روی خطی که خون تولید می کند، بالعرض یک سلسله اعمال و رفتاری که بوی خون می دهند! به تعبیری دیگر این خط حق خون ریختن ندارد اما مستحقش که بشوی، حقت را کف دستت می گذارد، با هیچ کسی هم شوخی ندارد. خط قرمز جزء آن مواردی است که شوخی بردار نیست، نباید هم باشد، و البته همه می دانیم، شوخی زیادی اش خوب نیست، به هیچ وجه! نه تنها خوب نیست که منفور هم هست!

این اعترافی صادقانه است که بگوییم: خط قرمز خوب است، خط قرمز خوب است چون لازمه ی زیست انسانی است، خط قرمز همه جا هست، اما همیشه رنگش قرمز نیست! و نباید و نمی تواند هم همیشه یکشکل و یکرنگ باشد، بر همین اساس است که گاهی رنگش سفید می باشد، مثل خط ممتدی سفید در یک خیابان دو طرفه! که سفید است اما خط قرمز عبور و مرور ماشین هاست! و گاهی هم اصلن شبیه خط نیست! مثل درب اتاق شما! که چوبی است ، اما خط قرمز ورود اغیار است! " و خدا می داند با آن غیری که این خط قرمز را بشکند و رد کند چه خواهید کرد، و چه بلاها که بر سرش در نخواهید آورد! " خط قرمز حتی آنجایی که جائیت مصداق ندارد هم هست، آن، آنی که در آن جائیت مصداق ندارد، همان آنی است که محصور در حصار ماده نیست، مثال همه فهمِ خط قرمزی اینچنین، می شود اقرار عالمانه ی حضرت جبرئیل در شب معراج، و خط قرمزی به نام رتبه ی وجودی را متذکر می شود، که در گفت و گویی زیبا با رسول اکرم حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم اینگونه به تصویر قلم در آمده است: 

         جبریل درش ستـاد بر جای          کــاین راهِ حرم بـود بفرمـای

         فــرمـــود مگــر دگر نیــایی         تـــا ره بـه بـرادرت نمـــایـی

         گفت ار قــدمی نهم فـراتـر         سـوزد پـر و بال من سراسر

خط قرمزها! علاوه بر سه شکل متصور شده در بالا، انواع و اقسام دیگری هم دارند، از خط قرمز نریختن آب بر روی صفحه ی کیبورد لب تاب...، یا بهتر بگویم، قانون کلی آب دشمن وسایل الکتریکی است، بگیرید تا خط قرمز نخوردن غذا هنگام نماز خواندن! اصولن هر حرام شرعی یک خط قرمز است، توصیه های ایمنی برای وسایل خانگی یا هر وسیله و ابزار دیگری که در کاتالوگ همراه آن ابزار قرار داده شده است، نیز خط قرمز می باشد! بر اساس موارد یاد شده، خط قرمزها از نگاهی دیگر به دو دسته ی کلی حقیقی و اعتباری تقسیم می شوند.

اینکه می گوییم اعتباری نه اینکه مشمول قاعده عدمی بودن شود، یا وارد نسبیت شویم! نه، بلکه به این اعتبار است که ما آن را وضع می کنیم! این ما می تواند جمعی از اعضای یک جامعه، یا اعضای یک خانواده، یا یک باشگاه یا ورزش خاص باشد! یا هر جمع دیگری! خط قرمزهایی که در آن به آن زندگی جمعی یا وضع و محیطی خاص ساری و جاری است! و به جهت همین ساری و جاری بودن و مقبولیت عمومی است که تخطی از آن عین جهل است، و عواقب این تخطی هم می شود تنبیه و مجازات! که مثال ساده اش همین برداشتن توپ با دست توسط بازیکن فوتبال که تنبیه اش کارت زرد یا قرمز است! حالا زرد یا قرمز بودنش بر می گردد به شرایط و موقعیتی که این عمل جاهلانه یا جوگیرانه توسط آن بازیکن صورت گرفته باشد.

حقیقی بودن خط قرمزها هم بر می گردد به حقیقت آن خط قرمز! وضع ناپذیر است، مثل آتش که خط قرمزش سوزاندن است. و وضع ما تاثیر در سوزاندن یا نسوزاندن آتش ندارد! حالا اگر همه ی آدم های دنیا بیایند و بگویند آتش نسوزان، تاثیر در نسوزاندن آتش ندارد، آتش کار خودش را می کند! اصولن معنویات، و هر آنچه با روحیات سر و کار پیدا می کند از این دسته اند.

بعد از این آشنایی چند دقیقه ای و مجمل با انواع خط قرمزها! می خواهم به بهانه ی اصلی نوشتن سطور بالا، انگیزه و مقصدم اشاره کنم! که برگرفته از نگاهی عمیق تر و گسترده تر است، و برای فهمیدنش ضروری بود یادآوری خط قرمزهایی که با آن ها بزرگ شده ایم! و برایمان ملموس بودند و به راحتی نمی توانیم زیرپایمان بگذاریمشان! اما آن خط قرمزی که رعایت نکردن آن، منجر به بروز خسارت ها و آفات فراوان در جامعه می شود! خط قرمزی است به نام قانون! قانون خط قرمزی است که شامل تمام موارد بالا می شود! قانون چتر برزگی است که تک تک اعضای یک جامعه را تحت حمایت خودش قرار می دهد، و همین حمایت است که مقبولیت عمومی را برای قانون به وجود می آورد. به تعبیری همه ی افراد جامعه نسبت به قانون یکسان و ذینفع هستند. همین پذیرش عمومی است که باعث می شود افرادی که قانون را زیر پا می گذارند مورد مذمت قرار بگیرند! قانون خط قرمزی است که به راحتی نمی توان از آن گذشت. و هر چه قانون یک جامعه به شما تشأن دهد، زیرپا گذاشتن آن توسط شما دارای درصد بیشتری از جاهلانگی است، به عنوان مثال زیر پا گذاشتن خط قرمز قانون توسط یک دانشجو بسیار زشت تر و ناپسندتر از زیر پاگذاشتن قانون توسط یک فرد عادی جامعه است، حالا این مثال هر چه به سمت بالا برود درصد ناپسندی و جاهلانگی اش بیشتر می شود! برای یک وکیل، وزیر، مدیران ارشد یک جامعه، افراد شاخص و خاص که دارای محبوبیت در بین اعضای جامعه هستند، این زیر پا نهادن قانون بسیارتر ناپسندتر است.

گاهی این زیرپاگذاشتن ها! تاریخ سوز می شوند، نظیر آنچه در سال ۸۸ رخ داد! وقتی کاندیدایی نخواست قانونی عمل کند، و با زیر پا گذاشتن قانون، و برهم زدن قاعده ی بازی! اختلاف سلیقه و امیال شخصی را وسط خیابان کشید، جوگیر شد، جهلش را نمایان کرد و اقتدار حضور مردم را تبدیل به جنگُ کشت و کشتار کرد!

بی توجهی به قانون، دور زدن قانون، یک دندگی، هیزم بیار معرکه شدن، هم دست و همراه شدن شدن با دشمنانِ ایران اسلامی عزیز، تحریک و تشویق کردن عده ای به قانون شکنی، آسیب زدن به اموال عمومی، توهین به مقدسات، داد و هوارُ جار زدن شعارهای نا به هنجار، هشت ماه جنگ داخلی و کلی خاطره های دلخراش دیگر، مفهومی را ساخت  به نام " فتنه "

شش سال از آن سال فتنه ساز می گذرد، سالی که البته تلخ بود اما تجربه شد،درس شد برای آینده، سالی که در تاریخ ایران مفهومی به نام فتنه را ساخت، مفهومی که امروز  خط قرمزی حقیقی شده است برای تشخیص سره از ناسره! برای تشخیص تشخص آدم ها! امروز فتنه در ادبیات جمهوری اسلامی خط قرمز است، نه خط قرمزی اعتباری ، بلکه خط قرمزی حقیقی!  امروز همه ی آن هایی که سودای کاندیدا شدن را دارند باید موقعیت خود را نسبت به فتنه ی ۸۸ به شکلی واضح ترسیم کنند، و مقابل دید همگان، به خصوص اعضای محترم شورای نگهبان قرار دهند.

خط قرمز را در شب رویایی و به یاد ماندیِ ۹دی نوشتم، تا تذکری باشد برای آن هایی که زود فراموش می کنند و البته ادای دینی باشد نسبت به شهدای فتنه ی۸۸ که مظلومانه شهید شدند، آن هم به خاطر هواهای نفسانی، امیال زودگذر و شخصی عده ای خاصِ جاهل! که می خواستند کشور را به ثمن بخس بفروشند و دو دستی تقدیم استکبار پلید کنند!

من معتقدم اگر سال۸۸ درایت، هوشمندی و مدیریت صحیح حضرت آقا نبود، امروز کشورمان ایران وضعیتی بهتر و مساعد تر از شرایطی که در عراق و سوریه می گذرد، نداشت! خدا را هزار بار سپاس که با عنایات خاص امام زمان (عج) و رهبریُ هدایت امام خامنه ای عزیزتر از جان، و درک، شعور و بصیرتِ بالای مردم دوست داشتنیِ ایران که افتخارشان پرچمی سه رنگ مزین به شعار لا اله الا الله است، امروز ایران در نهایت صلابت و قدرت، دماوندگونه مشت می کوبد بر دهان یاوه گویان و استکبار دوستانِ! داخلی و خارجی!

خط قرمز را با غزلی زیبا از حضرت حافظ به حافظه ی تاریخی نوشته هایم می سپارم، باشد که شیرینی نوشته ی او، کام تلخ خاطره ها را از یاد ببرد. و راهگشای فهم متن باشد.


.

.

.

.

.

.

.

.

+۹دی

را فردا بخوانید!

به فکر چشم هایتان هستم

  • علی رسولان

آنات من

جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ

بال هایم را باز می کنم، کنار پنجره می ایستم، کمی تکانشان می دهم که مطمئن باشم خیال نیست، رویا نیست، حس خوبی دارد، این آمادگی ام برای اوج گرفتن!

اینجا، لبه ی این پنجره ی روح نواز، کنار این شمعدانی هایِ همراهُ همدل ، کنار این باغچه ی پر از مریم! پر از بنفشه های رنگارنگ، شدیدتر از همیشه ضربان قلبم را حس می کنم، شیرین است ، شایدم هم لیلی، شاید هم قشنگ تر از شیرین و لیلی!

اما نه! بدم آمد از این نوشتنِ غیر همتراز با حالِ باحالم! خرابش کردم این حسِ شاپرکی ام را ، با این شاید گفتنِ اضافیِ آخری! به واقع باید بنویسم حتمن قشنگ تر از شیرین و لیلی است!

بال هایم را باز می کنم، به آسمان خیره می شوم، آنقدر خیره می شوم که پلک هایم از فرط خستگی می افتند، چشم هایم را می بندم، خیره سری هایم را فراموش می کنم، و پاهایم را از بند طاقچه ی زیبایِ خانه ی پدری می رهانم! و می پرم!

به سرعت بال می زنم، بال بال می زنم، آخر استقلال بال بال زدن دارد! درد دارد! خستگی دارد! فحش دارد! تنهایی دارد! دلسردی دارد! و من می دانم و می خواهم این همه حال ناخوش را! آخر تحمل این همه حال بی حال، می ارزد به لحظه ای رهایی!

من در اوجم! از این بالا آن به آن وجودی ام را می بینم، هم دوستشان دارم و هم ندارمشان! نمی خواهم تلخش کنم! بی خیال آنات نافرمِ گذشته، حالا می خواهم فقط به پرواز فکر کنم، به پر زدن، به شاپرک شدن، به همراه گل شدن!

+بی شخصیتی به نام فر۲ ، ۳۰پور

  • علی رسولان

هاآع هاآع

دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۸ ب.ظ

نفست را عمیق بکش ، از همین هوای آلوده ی پر از co² سینه هایت را پرکن، قول می دهم این دود کشیدن برای تویی که از فردا یا بهتر بگویم از چندثانیه ی دیگرت هم خبر نداری، عین سود است!

حتی پیشنهاد می کنم، همین هوا را ذخیره کنی برای روزهای بی نفسی!  نخواستی هم می توانی بروی بمیری، اصلن روزهای بی نفسیِ تو به من چه؟ به من چه که به فکر تو باشم! مگر خودت فهم نداری که به فکر خودت باشی، هان؟ اصلن من برای چه وقتم را برای توی نافهم باید تلف کنم؟

از چشم هایت مشخص است که نمی فهمی چرا عصبانی هستم و تند، پس مجبورم توضیح دهم تا فهمیده شوی، می دانی من از آدم هایِ این مدلی مثل تو حالم به هم می خورد! از آدم هایی مثل تو که چشم هایشان بیش از حد صادق است متنفرم! می دانی وقتی داشتم خط اول را به تو می گفتم، اینجوری نگاهم می کردی " انتظار ندارید که اینجوری را بنویسم، دارید؟ " ، انگار که من دارم برایت قصه ی حسین کرد شبستری می گویم؛ بی حرکت ، بی انگیزه، ها ها می کردیُ شاید هم پوزخندی می زدی به من، و در دلت می گفتی این را ببین دلش خوش است ها! بیچاره ی بنده خدا!

همین انتقال حس، کافی بود تا من به تو بگویم برو بمیر! اصن به من چه! که تو چه حالی داری، و به چه حالی در می آیی؟ از من دلخور نباش، خودت را ورق بزن، مرور کن، تا من قابلیت دلسوزی ام را بازیابم برایت! تا برایت حرف های خوب بزنم! قشنگ، خوشگل، نینا! از همان هایی که دلت قنج می رود برایش!

+دخترانه پدارنه

+پسرانه مادرانه

+تدبیر نوشت:

روحانی جوش نیار!

آب هست ولی کم است!

می ترسم بهت نرسه بسوزی!

  • علی رسولان

الأعداد!

شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۲ ق.ظ

الاول: اولین موکب به نام حضرت عباس علیه السلام اینجا ملایرِ و خیلی حس خوبی داشت دیدن موکب یه چیزی تو مایه های شب اول محرم #التماس_دعا #جای_همه_خالی ساعت 3:35 رسیدیم ایلام، جاده شلوغ، از این موکب بالایی تا هم الان خواپ بودم #تهران_تا_مهران #خواب_موکبــــــالعباس_خواب بیدار شدم و به مهران رسیده بودیم! هوا اولش یه کم سرد بود من که فکرشم نمی کردم اینطوری شه، بافت رو اون ته ته کوله گذاشته بودمش"تصور نمی کردم اینقد زود بهش نباز پیدا کنم" به هر سختی بود از ته کوله ی عریض نه ولی طویل آوردمش بیرون و پوشیدمش. اینجا اتوبوس هست تا خود مرز می بره و ما به دلیل همراه نداشتن آب هنوز موفق به خوندن نماز صبح نشدیم و این خیلی بد و رو مخ "نه اینکه حالا همیشه اول وقت بخونیم ها ولی اینجور سفرها فرق داره حال معنوی آدم"

#هوا_اونقدرها_هم_سرد_نبود #بعد_از_کمی_پیاده_روی_مشکل_دما_حل_شد

#جای_همه_خالی #خواب_موکبــــــالعباس_خواب # تهران_تا_مهران التماس_دعا

 

الدوم: نماز صبح رو به جماعت خوندیم دم آخوندای باحال و خوش خنده گرم

#فکرشم_نمیکردم #به_این_میگن_کار_درستی

 

السوم: مرز مهران همین الان 7:30 شلوغِ ولی راحت و خوب اونجوری نیست که حوصله سر بره در حد همین نوشتن ها و عکس گذاشتن که از نظر من خوبم هست

#بهله_اینطوریاس

 

الچهارم: از مرز که رد شدیم پیاده روی تموم شد هر چی دیشب خوابیدم، جبران شد انصافن باید گفت، اینجا برنامه ی خاصی برای هدایت زائرین وجود نداره خیلی سخت میشه یه وسیله برای رفتن به کوت یا نجف پیدا کرد سواری ها که میرن کربلا! کربلا رفتنشون چه صیغه ایه نمی دونم " استدلالشون جالبه میگن اول برید کربلا بعد از اونجا برید نجف، جلل الخالق" سواری برای کاظمین هم هست البته اتوبوس های کرج،کیاشهر،جمهوری،آزادی هم هست ولی قسمت ما که نشد. جمعیت خیلی زیاد من الان با یه کامیون دارم میرم به سمت کوت و یه بنده خدایی هم کنار دستم زیارت عاشورا با صدای مهدی سماواتی گذاشته

#مطالبی_که_مینویسم_صرفن_تجربه_نگاریه_و_برای_آنهایی_که_قصد_آمدن_دارند

#کلن_حال_و_هوای_باحالیه

 

الپنجم: اولین موکب بعد از راه افتادنمون از مرز بود واقعن جاتون خالی اولین چایی با طعم مخصوص اربعین رو اینجا زدیم و کلی چسبید بعد اون، سردرگمی که تو مرز ایجاد شده بود #پذیرایی_اینجا_اورته موقع رفتن به سمت نجف به جای خیابون اصلی از یکی از فرعی ها رفتیم خعلی جالب بود دیدن مردم منطقه نکته ی اخلاقیش این بود که دقیقن همون خونه ای که سیاهی قشنگ و کاملی به در و دیوارش زده بود، دو تا بچه های کوچولو و بانمکش با دست تکون دادن به سمت ما، حسابی ازمون استقبال کردن، ما هم دو تا شکلات خومشزه بهشون دادیم بابت تشکر

#خعلی_جالب_بود

 

الششم: اونوقتی که از روی این پل رد می شدیم کاملن حس کردم که این صحنه رو تو خواب دیدم

#مسیر_کوت_تا_نجف

 

الهفتم: راننده ی مینی بوس ما خیلی باحال بود در عین باحال بودن عصبانی هم بود اولش می خواست کرایه کوت تا نجف رو نفری شصت تومن حساب کنه که با رایزنی به تکلم بالغة العربیة و یه چند تا جمله ی کم قیمة، به نفری پنجاه تومن راضی شد انصافن تو کل مسیر کوت تا نجف کلی موکب بود که پیاده اومدن به این نشستن تو ماشین و ترافیک سرسام آور می ارزید فوقش یه دو سه روزه می رسیدیم نجف دیگه من اگه مدیر گروه بودم هر کسی رو که با این نظرم مخالف بود رو ریموو می کردم تو کل مسیر تا همین الان به این فکر می کردم که چه جوری پول کمتری به راننده بدم که تو صحبت های یکی از بچه ها با راننده که اسمش زید بود یهو اشکش روون شد و عکس برادر شهیدش رو نشون داد اسمش صباح بود، شهید مدافع حرم اینجا بود که حسابی شرمنده ی این فکر پلیدم شدم بابت کم کردن قیمت کرایه

#وقتی_با_دینار_پرداخت_کنی_هزینه_ها_کمتر_میشه  #تو_کل_مسیر_تا_وقتی_روز_بود_موکب_هم_بود

#شانس_آوردیم_که_من_مدیر_نیستم

#الان_که_فکرش_رو_میکنم_از_نجف_تا_کوت_رو_نمیشه_پیاده_اومد_خیلی_سخته

#ترافیک_سنگین_اینطوری_خیلی_بود #صباح_شهید_مدافع_حرم  #صلوات_محمدی

 

الهشتم: آب خوردن اینجا تو کل مسیر ابن مدلیه یه چیزی تو مایه های بسته بندی خامه عسل و ماست کوچیک یه نفره بدیش اینه وقتی بازش کردی باید تا تهش رو بخوری گلویی تر کنم اینجا معنی نداره البته حجمش زیادم نیست در حد یه نصف لیوان

#کباب_ترکی #مرغ_کامل #فلافل #چای #شیر #خرما_با_ارده #چلو_مرغ

#یه_چیزی_بود_که_نخود_توش_بود_پختش_مث_عدسی # انواع_میوه

#این_پذیرایی_ها_تو_کل_مسیر_بود #جای_همه_خالی #ببخشید_اگه_تک_تک_پاسخ_ نمیدم_به_کامنت_ها

 

النهم: خیابونی که منتهی میشه به حرم امام علی علیه السلام البته این شلوغی تقریبن از هفتصد متر پایین تر تو خیابون اصلی هم بود اون خیابون اصلی یه چیزی تو مایه های خیابون امام رضا تو مشهد هستش این خیابون الان تو مشهد نیست چون بازارها شدن پاساژ خیابون تو عکس رو میشه به بازارچه ای که منتهی میشه به حرم عبدالعظیم تشبیه کرد اصن حس دلتنگی اینجا نیست، این عکس قبل از عکس قبلیه ولی دیرتر ارسال کردم

#صرفن_جهت_تقریب_به_ذهن

 

الدهم: ایوان نجف بسیار رویایی بود، لحظات حضور در حرم امیر المومنین علیه السلام انصافن که حس خاصی داشت، یه حس مث همون حسی که بچه ها نسبت به پدراشون دارن حس امنیت، قرص بودن دل، پشت گرمی و اینکه حس می کردی آقا داره نگات می کنه، حتی موقع سلام دادن به علی علیه السلام حس بودن، حضور داشتن بیشتر میشد صحن ها مملو از جمعیت بود، جالب توجه ترین موضوع برای من در آوردن کفش ها بیرون دیواره های حرم بود اینجا هیچ کس با کفش وارد حرم نمیشه، همه ی کفش ها بیرون گذاشته میشه ازدحام از اولین شاهراه به سمت حرم بود، دور حرم خیلی شلوغ و دور ضریح عجیب بود جمعیت مثل دریایی بود که از چهار جهت باد بهش بوزه شرق، غرب،شمال،جنوب موج روی موج بود که جلوه ی خاصی داده بود، البته رو پا ایستادن تو هم چین فضایی تقریبن غیر ممکن بود ولی قسمتم شد یه گوشه بایستم و انگشت اشاره ام رو به سمت ضریح بگیرم و فقط گریه کنم و داد بزنم

#رو_به_روی_ضریح_یاد_بسته_شدن_دست_های_او_افتادن_وحشتناک_گریه_آور_است #چشم_هایم_توقف_ممنوع_لطفن

 

الیازدهم: ناهار با محمد رفتیم فلافلی اینجا فلافل رو تو نون های مخصوص خودشون"مثلثی شکله" با کاهو و ترشی و اینا جاساز می کنن بهله مهمون محمد بودیم ببسی هم زدیم به بدن متاسفانه البته محمد همونیه که خونه اشون هستیم چون بچه باحالی بود مخشو زدیم، خودشم پایه بود البته و این شد که همراهش کردیم با خودمون بعد ناهار تصمیم گرفتیم دیگه بیت نریمش"بیت همون خونه ی محمداینا منظوره" یه سره رفتیم سمت کوفه نفری ۱۰۰۰دینار شد که میشه سه تومن ایرانی کوفه شهر باحالیه، نسبتن خودمونی و تر و تمیز کرایه رو دیگه ما حساب کردیم ها" فکر نکنین حالا ما آمبررلا رو پهن کردیم شدید" و اما مسجد کوفه عجیب بود و جذاب پر از تاریخ، پر از جا و بهانه برای عبادت مزار مسلم، هانی،مختار، اینجا بود و البته میثم تمار سمت راست مسجد تو مسجد مقام هم زیاد بود مقام جبرئیل و کلی مقام دیگه که من تلاشی برای پیدا کردنش انجام ندادم به خاطر ازدحام و شلوغی و البته خستگی رفتن به مرقد میثم تمار هم عالی بود معماری داخلیش و فضاش خیلی شبیه مرقدهای خودمونه

#عکس مسجد کوفه

 

الدوازدهم: بازار نجف از کوچه پس کوچه هارفتیم خیلی تخصصی و حوصله مند نظرتون رو راجع به این عکس بگین عکس از بساط یک میوه فروش نجفی

 

 

السیزدهم: نماز مغرب و عشا تو مسجد کوفه عالی هم عالی بود اینکه چند هزار نفر آدم، زن و مرد، پیر و جوون، از کشورهای مختلف، ایران،لبنان،پاکستان، ترکیه، سوریه، افغانستان،عراق، هندوستان و...،  کنار هم وایسن و نمازشون رو کامل بخونن انتهای باحال بودن هم چین سفری رو نشون میده اصن اصن بی خیال اینکه هنوز ما اون طعم واقعی موکب رو نچشیدیم البته الان که دارم اینو می نویسم یه عزیز نجفی ما رو از کوفه با ماشینش رسوند نجف و می گفت نذر داره

#بازم_میگم_با_همه_ی_سختی_هاش_عالیه

#یه_طعم_رویایی_داره_این_سفر #مسجد_کوفه

 

الچهاردهم: دربی که منتهی میشه به محراب امام علی علیه السلام

#مسجد_کوفه

 

الپانزدهم: به سمت ضریح رفتم شلوغی جمعیت بیشتر از دیروز بود، اما مشخص بود یه برنامه ریزی ای کردن، منظم شده بود رفت و آمدا! در عین نظم داشتن با توجه به ازدحام فکر و خیال جا پیدا کردن دیروز تو سرم نبود ولی حرکت رو از همون گوشه شروع کردم" راستی تا یادم نرفته بهتون بگم که جمعیت موقع رفتن به سمت ضریح مدام میگن حیدر حیدر _اینو با مد یا بخونین_" جونم براتون بگه که وارد ضریح که شدم یه کناری وایسادم شروع کردم به حرف زدن و دعا کردن برای همه، دلم نمی یومد برم بیرون، تو همین حس و حال بودم که دیدم یکی داره با کتاب دعا خارج میشه، بهش گفتم کتاب رو نمی خوای، اونم گفت نه، ازش گرفتم، و گشتم به دنبال امین الله، امین الله نداشت، ولی مناجات حضرت امیر رو داشت، منم این رو انتخاب کردم، خیلی فانتزی بود خوندن این دعا دور ضریح، فکرشم باحال بود، اینکه من جملاتی که از زبان امام علی گفته میشد رو تکرار می کردم، یه جورایی مث درس پس دادن بود پیش استاد "چ شب های ماه رمضونی که مهدی سماواتی این مناجات رو می خوند تو مسجد شهدا و جمعیتی صفا می کردیم" بله مناجات حال خوبی داشت خوندنش، با طمانینه و توجه هم خوندم تو اون شلوغی لذتش مضاعف شده بود بعد خوندن مناجات کاری نبود حرکت کردم برای خارج شدن بیرون که رفتم یادم اومد چند تا رو نگفتم

#نجف

 

الشانزدهم: امروز بهتر از دیروز بود نجف البته به پای دور ضریح امام علی و اون حال و هوای دیروزی نمیرسید، دومین بار زیارت امام علی از حال احساسی من کم شده بود، و رفت به سمت معمولیات اخلاقی من، همون سبک دعا خوندن دور ضریح، از اشک و گریه خبری نبود، نمی دونم این حرکت از سمت احساس به تعقل با این سرعت خوبه یا بد؟، هر چی که بود و هست شده بود. اینبار از باب القبله وارد حرم شدیم، از این باب وارد شدن به دور ضریح راحت تر، امروز سه بار امین الله خوندم" دو بار خوندم شاید که یکیش قبول شه" یه بار رو به روی ایوان نجف، یه بارم دور ضریح که این داستان داره" رو به روی ایوان نجف وایسادن جالبه، باورم نمیشد تو این شلوغی بتونم مدت طولانی رو به روی گلدسته ی سمت راست وایسم، و با تموم وجود حسش کنم، شاید توجه نکرده باشین ولی گلدسته های حرم امام علی تا زمین کشیده شده، اونقد که آدم حس می کنه گلدسته ها تو بغلش هستن،" دست ،ایده پردازُ،معمار، بناش درد نکنه و انصافن کار درست بودن اولش نمی خواستم تا وقت اذان برم سمت ضریح، یکی از بچه ها می گفت شلوغ، ولی وقتی به ساعت نگاه کردم که باید چهل و پنج دقیقه اینجا بشینم، پشیمون شدم، رفتن به سمت ضریح رو ترجیه دادم

#کفشارو_گذاشتیم_بالای_کفشداری!

 

الهفدهم: داشتم میرفتم بیرون که دیدم یه حجره ای توش پر آدمه، خودمو چپوندم توش که یوهو هجوم نفراتی شد افتادم رو سر چند نفر آدم ِ بنده خدا! یکی پرسید چی می خوای منم که دیگه روم نمیشد بگم اومدم اینجا وایسم نماز بخونم" با لبخند بخوانید" گفتم اومدم کتاب دعا ور دارم گفتن مفاتیح نیست، گفتم امین الله یه کتابچه ی کوچیکی بود توش امین الله هم داشت همون رو نشونم داد منم ورش داشتم دوباره رفتم سمت ضریح اینبار خیلی سریع امین الله رو خوندم " امین الله خعلی قسمت هاش تو ذهنم هست چون بیشتر از دو هزار بار مشهد دور ضریح امام رضا خوندمش، سر عدد چونه نزنین یه مقداری تو همین مایه ها" سریع خوندم دعا رو و دادمش به یکی از همون گوشه ایستاده های دور ضریح، گفتم اینو بیرون نمی بری همین جا دست به دستش کن، بعدش دعاهای نگفته رو گفتم و زدم بیرون. وقت اذان شده بود همونجا نشستم، یه فضایی بود مث فضای بالا سر ضریح امام رضا " انصافن که اون امین الله خوندن و اذان گفتن ایرانی ها همراه موذن تو هم چین محیطی، این حس رو به وجود آورد که من تو مشهد هستم نه نجف! اینقدر عدم حس دلتنگی و وحدت بهت آور و جای سوال داره زیاد! و جای تحقیق، و دقت! حیرت من از این ساز و کار اربعین و اتفاقات روز به روز بیشتر میشه برادرم صدام می کنه باید برم یه موکب بود دقایقی بودیم اینجا بعد نماز مغرب و عشا منم نوشتم فرصت نیست باید برم

#حس_های_نزدیک

 

الهجدهم: ده دقیقه دیگه ساعت این رو نشون میده ۰۰:۰۰ هیچ موکبی نیست که جا داشته باشه برای خوابیدن خیلی ها دم در موکب ها یا تو حیاطش خوابیدن من که اصن حس خوابیدن ندارم "می تونم بگم دستام اصن حس نوشتن نداره، سرد نیست ولی سر شده " جمعیت خیلی زیادی هم همین جور دارن راه میرن و ستون ها رو یکی بعد از دیگری پشت سر میذارن یکی از سوالاتی که خیلی ها می پرسن یا براشون ابهام داره خریدن کیسه خواب، به نظر من هر کسی که مث ما حوصله رعایت کردن قوانین رو نداره، و دوست داره آزاد باشه، حتمن کیسه خواب تهیه کنه، اونوقت راحت می تونه هر جایی دوست داشت بخوابه! این تبلیغات وای فای تو عمود ۲۵۸ هم کاملن الکیه و اصن نمیشد بهش وصل شد

#البته_الان_راضی_ام_ازش #کلن_یه_جورایی_شانسیه_که_نباید_اینطوری_باشه

#عکس_واسه_دم_غروب

 

النوزدهم: چقدر بدون اینترنت ضد حال! البته اصلن نبودش حس نمیشه ها! ولی دوس داشتم آن لاین عکس ها و نوشته ها رو بذارم، انصافن که تازه تازه مزه اش خیلی باحال ترِ، هم برای شما و هم برای من! پیاده روی عالی بود امروز، پذیرایی ها عالی تر! چلومرغ تا چلوگوشت موجود، فلافل تا همبرگر موجود، انواع نوشیدنی ها موجود، شربت زعفرونی، چای لیمویی، چای عربی، همه موجود! کلن خیلی کم پیش میاد بگن ماکو! " ماکو یعنی تموم شد، نیست، ندارم" آخ آخ یادم رفت بگم صبحونه رو! من عاشق نمیرو هستم واسه صبحونه! "خانواده ام شهادت میدن" وقتی اولین صبح پیاده روی نیمرو نصیبم شد اونم با یه نون خوشمزه ی گرم مخصوص حسابی کیف کردم! از پیاده روی نمیشه نوشت، باید باشین و بچشینش! اینکه از همه جای دنیا مسلمونا اینجا هستن و کنار همدیگه راه میریم، گریه می کنیم، می خندیم، می خوریم، به همدیگه کمک می کنیم، به همدیگه لبخند می زنیم، غذا بهم تعارف می کنیم، بساط کوله هامون رو رو می کنیم و میریزیم وسط واقعن جالبه! این پیاده روی با یه مسافرت معمولی خیلی فرق داره، یه وقتی آدم بلیط می گیره میره یه کشور خارجی، بناهای تاریخیشو می بینه، جاهای تفریحشو میره، خلاصه تو اون کشور می گرده بدون اینکه گفت و گوی خاصی با مردم اون شهر داشته باشه، شاید اونا اصن از تو خوششون نیاد و خیلی نگاه بالا به پایینی بهت داشته باشن، شایدم نداشته باشن، با این حال کاری به کارت ندارن تو هم کاری به کار اونا نداری"البته اینکه بتونی با یه خانواده رفیق شی تو یه جای دیگه دنیا حالا هر جا که باشه خیلی عالیه، اینکه بدونی تو یه جای دیگه ی دنیا دوستی داری که برات ارزش قائله خیلى فوق العاده است" ولی تو این پیاده روی و بیشتر و بیشتر تو نجف، اینکه چند روز با یه خانواده هم سفره شی، و درباره مطالب مختلف حرف بزنی، راه بری، بگردی، زیارت بری، میشه گفت خیلی نادر و کم پیش میاد، تازه این دوست داشتن به یه خونه و دو خونه ختم نمیشه که، کل شهر برای تو استیکر قلب می فرستن و تو فقط میگی شکراََ!

#جالب_بود_وقتی_تو_رو_از_پشت_میکروفن_حسینیه_عقیلة_زینب_صدات_کردم

#و_تو_همون_لحظه_اومدی_منو_صدا_کردی #موکب_عقیلة_زینب

 

البیستم: نجف سیستم پذیرایی قوی نبود ولی هم خونه بود هم وای فای! من نجف رو ترجیح میدم! دیشب که به سختی جا گیرمون اومد برای خوابیدن، امشب خیلی زود پریدیم تو یه موکب، فعلن که تصمیم گرفتیم تا ساعت دوازده بخوابیم و شب پیاده روی رو ادامه بدیم، به نظرم تصمیم درستیه، چون هم خلوت تر،هم فاز شب، فاز فوق العاده ایه، منم از شب به خاطر بودنش. اینجا اگه قرار نذاری تو موکب ها، بذارید واضح تر بگم اگه پیش بینی گم کردن همدیگه رو نداشته باشین، با هر گروهی که اومده باشین، حتمن حتمن گمشون می کنید! چون هم شلوغ و هم تنوعش بالاست!" یا اینکه سی تومن پیاده شیدو یه سیم کارت با شارژ کافی بخرید تا بتونید تو مواقع گم شدن همدیگه رو پیدا کنید" دیشب تو حیاط یکی از موکب ها دوتا جای زور چپون پیدا کردیم و خوابیدم، البته تا ما اومدیم خودمون پیدا کنیم و یه جمع و جور ساده داشته باشیم و کلاهمونو پیدا کنیم تو اون سرماهو، تو اون سرما بذاریم سرمون، یه میانسالی از خواب پا شد شروع کرد به نق زدن" البته من اصن سر و صدا نداشتم ها" جامون زیر پنجره بود، اونور پنجره هم صاحب موکبا داشتن عربی گپ میزدن، یه اخلاقی دارن اینه که اصن بی خیالن کی خواب یا بیداره، کار خودشون رو می کنن، بلند حرف میزنن یا با موبایلشون کلیپ می بینن، خلاصه مهم نیست که کی خوابه، می تونی بخواب، نمی تونی هم حتمن خوابت نمیاد دیگه، تو هم پاشو، بی خود ادای اونایی که خوابشون میاد رو در نیار! والا! بهله، اون نق میزد به جون اونا که این چ وعضشه چ موقع حرف زدنه و اینا که چشش به منم خورد برگشت گفت تو هم برو اونور بخواب دیگه، بازتر" اونجا جلوی در بود باز بود ولی جلوی در بود، منم انگار نه انگار اصن محلش نذاشتم که چی گفته پتو مسافرتیم رو کشیدم رو سرم و خواپیدم! خواپ بودم که برادرم صدام کرد گفت پاشو بریم تو خونه، یه عده که تو بودن حدود دو سه شب بیدار شده بودن رفته بودن انگار! وقتی بیدارم کرد من واقعن سردم شده بود! حس سردی داشتم، فکر می کردم سرما خوردن رو شاخشه، که الحمدالله نیومد سراغم، صبح بعد نماز یه کدئین رو تو دهنم آب کردم و قورتش دادم! بعد از نماز صبح همه پا شدت رفتن ولی ما خواپ خواپ بودیم، تا ساعت هشت که راه افتادیم

#نگرانم

 

البیست و یکم: رسیدیم کربلا از دور گلدسته های حرم امام حسین علیه السلام رو دیدم، چون کوله داشتیم داخل حرم نرفتیم، یه جایی بچه ها هماهنگ کرده بودن مستقیم رفتیم تا پیداش کنیمُ، از شر سنگینی کوله ها راحت شیم! هعی تو راه! میگما، از اون هشتگ نگرانم بود، تو اون متن قبلی، واسه این بود: نگران بودم به حرم نرسم، اما الان رسیدم، هر چند هنوز توفیق زیارت نصیبم نشده ولی نگرانم نیستم، اما بگما پیاده روی خیلی بهتر تا رسیدن، اصن لذت انتظار خیلی بهتر از وصل کلن!

#الان_فرات_رو_دیدم امروز سرعتمون خیلی زیاد بود

#تقریبن از مسیر چیزی متوجه نشدیم

 

البیست و دوم: حس نوشتن نیست! نق نق زدن های هم وطنامون میره رو سیستم عصبی آدم! بعضی ها انتظار دارن همه چیز حاضر و آماده باشه" کاری ندارم که برخورد بد، و عربی بلد نبودن خودش باعث سو تفاهم میشه اکثر اوقات" با این حال کلیّت امور اینجا خوبه! به هر حال شلوغ و شلوغی بنفسه هزارجور مشکل با خودش داره! حالا هر جایی که باشه، هر مقداری هم به ازدحام اضافه بشه درصد مشکلات بالاتر میره، درصد مشکل که بالاتر بره، به همون مقدار صبر و تحمل آدم باید بیشتر شه #سلامن_على_قلب_الزینب_الصبور دیشب موقع نماز مغرب و عشا رفتم سمت حرم دیدن گنبد امام حسین علیه السلام گریه دار بود، پر از احساس خوشوقتی! و اقبال بلند بخت! بعد از اینکه با سختی زیاد وضو گرفتم"یه حوضچه ای بود که دورش نرده کشیدن بودن واسه وضو گرفتن نبود ولی جای دیگه ای هم اون نزدیکی ها نبود" چند لحظه بعد اذان پخش شد، اذان گفتن همانُ، به هم ریختن همون یه ذره نظمِ حرکت کردن همان! اینجا وقت اذان هر کی هر جایی پیدا کنه همونجا وایمیسه واسه نماز خوندن! تا هر جایی هم که راه داشته باشه صف می کشن! به اقبالی تونستم خودم رو دم کفشداری برسونم و از اون شلوغی های حرکت خودم رو رها کنم! وقتی دم کفشداری رسیدم دیدم خادما دارن لا به لای محفظه های کفش دارن نماز می خونن، منم به خادم کفشداری گفتم می خوام اونجا نماز بخونم، نمی دونم آدم خوبی بود، زیادی خوشحال بود یا هر چی، قبول کرد! منم سریع از رو پیشخون پریدم اونورُ چند رکعت نماز باحال زدم به بدن!

#بگذریم_که_به_خاطر_همراه_داشتن_موبایل_قسمت_نشد_برم_دور_ضریح

داخل حرم نرفتم ولی رفتم سمت بین الحرمین، تا یه حالی ببریم حداقل روز اولی تو کربلا! بین الحرمین جذاب و دوست داشتنی بود بسیار! حس و حالی خوب بود، البته نمی دونم چه حکمتیه که رو به روی تل زینبیه هم موقع رفتن و هم موقع برگشتن حسابی شلوغ بود در حد بی نهایت! کلن این شب ها و این روزها انگار نظم خاصی قرار نیست تو رفت و آمدها باشه، حتی ساده ترین قاعده ی حرکت که میگه از سمت راستت حرکت کن هم فراموش شده! سختی هست، به نظر من بایدم باید باشه، توضیح واضحات نمیدم، "اگه لازم بود بگید تا بگم البته می دونم ذهن آماده اتون گرفته چی میگم دیگه" اصن مفهوم اربعین و پیاده روی با سختی گره خورده، سختی اونجوری که اینجا نیست همین یه ذره هم نباشه که دیگه هیچی، هیــــــــــــــــــــــچی

 

 

البیست و سوم: بعد از خواندن نماز به صورت فرادا به سمت کفشداری حرم عباس رفتم بعد از تحویل دادن کفش هایم گوشه ی سمت چپ کفشداری یکی از دوستان قدیمی ام را دیدم! بلد راه خوبی بود! رفتیم صحن حضرت عباس زیارتنامه خواندیم، نماز خواندیم، خیره خیره به ایوان طلا نگاه کردیم، به مشکی که تیر خورده بود و رو به روی ایوان طلا آویزان بود به نظرم این مشک روضه ی مستدام صحن است! ایرانی ها زیاد هستند، خیلی شعف دارد شنیدن این دم آن هم با صدایی که کل صحن را متوجه خود می کند، حتی دوربین های تلویزیون را #ای_اهل_حرم_میر_و_علمدار_نیامد علمدار_نیامد_علمدار_نیامد خیلی در صحن ماندیم دسته ای آمد برای حزب الله بود لبیک یا خمینی می گفت، لبیک یا خامنه ای، لبیک یا نصر الله و جمعیت با آنها تکرار می کرد. دیگر انتظار بس بود باید به سمت ضریح می رفتیم، مضجع شریف حضرت عباس بسیار کوچک بود، به گمانم اینطور ساخته اندش که گریه ی خلق الله را درآورند اما جمعیت منظمی بود، مثل همیشه ضریح ها! دو ضریح شلوغ و یک راه هم از کناره ها برای رفت و آمد آن هایی که قصد ندارند حتمن دستشان به ضریح برسد! خیلی زیاد رو به روی ضریح ایستادم، خیلی خوب بود که بی بهانه اشک جاری می شد، بی روضه، بی شعر، بی مداح، گاهی چشم ها که کم کاری می کند فقط نیاز به یک تلنگر دارد یه کلمه مثل #مشک #آب #دست وقتی به این فکر می کنی که اینجا جسم متبرکی است که سر در بدن ندارد، حالت دگرگون می شود! باید فکر کرد اینجا! به مسافت ها! به نهر! به حرم! به تل زینبیه! تازه بعد عمری روضه گوش دادن می فهمی این ها را! این حال فهمیدن حس گریه داری است. خداحافظی می کنیم،بیرون میاییم بی آنکه بدانیم چگونه می شود که پا می دهد رفتن! پا می رود اما دل می ماند! یک گوشه ای از صحن نذورات را دریافت می کند و پارچه ی سبز متبرک می دهد،می رویم و پارچه می گیرم

#عکس_یک_کتاب_فروشی_در_عراق

 

البیست و چهارم: دیروز مورخ احساسات به جوش آمده! آنقدر دل انگیز بود که خدا می داند! دیروز بعد از بیدار شدن به سمت بین الحرمین رفتم با او، آنقدر سعی کردیم که گم نکنیم خودمان را که خدا می داند! اما نشد! قرارمان شد بعد از نماز مغازه ی آقای فروشنده. یادم رفت بگویم قبلش رفتیم جهت تجدید وضو مرافق "همان دستشویست"مسجد مقام امام زمان عج. منتهی آنقدر درهایش جذاب بود که نگویید! بالایش مشبک هایی داشت به قد کف دست که همه چیز را نمایان می کرد! لاجرم بایستی از چفیه جهت پوشاندن آن استفاده می شد! امروز برای اینکه بِهِمان گیر ندهند موبایل همراه نداشتیم وگرنه حتمن عکسش را می گرفتم. هنوز باب ها خوب در ذهنم نمی ماند، شلوغ استُ فرصتی برای دقت نیست، اما سمت حرم امام حسین بود نزدیک بین الحرمین، از هم جدا شدیم، من هیتی را دیدم که هروله کنان و حسین گویان به سمت حرم حضرت عباس می رفتند من هم فرصت را غنمیت شمرده رفتم بینشان، آخر هیات زیاد است منتهی عربی می خوانند آدم چیزی نمی فهمد اما ذکر حسین آن هم هروله کنان در بین الحرمین واقعن لذت بخش است. لا به لای ذکر روضه می خواند من هم برای خودم می خواندم #ای_پهلوان_نرو_که_عدو_شیر_میشود #دیگر_ندارم_انتظار_آب_برگرد حال خوبی بود، دوست داشتنی! آن نزدیک های حرم عباس ازشان جدا شدم و هیات را می دیدم تا وقت اذان شد بعد، مکبر شدم بعد در بین الحرمین، نماز نشد بخوانم اما خوب بود که عده ای با نظم نماز جماعت خواندند، بعد نماز خیلی تشکر و دعا کردند

#بین_الحرمین

 

البیست و پنجم: داریم میریم به سمت سامرا بعد از اون ماجرای دو نفره شدن حالا ده نفر شدیم بینمون خانوم هم هست، سه تا! قبل سامرا، کاظمین بودیم، دلهره ای که موقع رفتن به کاظمین داشتم رو الان ندارم، بعد از زیارت امام موسی کاظم و امام جواد قوت قلبم بیشتر شده، احساس می کنم لذتی که از زیارت کاظمین بهم دست داده من رو بی خیال دلهره داشتن کرده، شایدم فضای آروم کاظمیة دلیل این باشه، شایدم فکر کردن به این موضوع که ترورهای داعشی ها و عملیات انتحاری هاشون برای همینه که ما بترسیم و نریم زیارت اهل بیت علیهم السلام الان تو جاده ی سامرا هستیم، غروب شده و صدای اذان داره پخش میشه! حس غریبیِ، جاده ی رفت خلوتِ خلوت، ولی جاده ی برگشت ماشین های بیشتری داره! دیدن گنبدهای زیبای امام جواد و امام کاظم خیلی لذت داشت، هر چی نگاه می کردی بازم دلت می خواست، قدم زدن تو صحن من رو یاد حرم امام رضا انداخت، دقیقن همون حس و حال رو داشت. از باب المغفره اومدم بیرون به سمت اول بازارچه. البته نباید اینقد دیر حرکت می کردیم، اونقد دیر حرکت کردیم که ساعت سه نماز ظهر و عصر رو دور مضجع شریف پدربزرگ و نوه خوندم و البته یه نماز زیارت از طرف همه و یه دونه ی دیگه خاص! اذن دخول که می خونی و وارد مضجع شریف میشی روی ضریح نوشته موسی بن جعفر، خب مسلمِ که شروع می کنی درد و دل کردن و صلوات فرستادن، اما تو اون شلوغی و جمعیت که داری جلو میری یهو چشمت می خوره به این نوشته محمد بن علی الجواد، آخ که یک آن دلت میریزه پایین، من که فکرشم نمی کردم اینجوری باشه، منتظر بودم تا یه ضریح جداگانه ای ببینم تو یه فضای دیگه نه اینجوری کنارهم، امیدوارم قسمت شه حتمن بیاین و خودتون ببین، چون هر چی من بگم اونی که باید بشه نمیشه. هوا حسابی تاریک شده

#غروبی_خاص_در_مسیر_سامرا

#غربتِ_غروب

 

البیست و ششم: سامرا! سامرا را باید از نزدیک ببینی و بفهمی اش! تا درکش کنی! آن وقت است که وقت ترک کردنش، غصه دار می شوی، پر از گریه، پر از بغض! پر از چشم هایی که خیره خیره نگاه می کند به مضجعی که ضریحش پارچه ای مشکیست، مزین به اسماء چهارده معصوم! بارگاهی که چهارگاه می نوازد، که هر گاهش نفس را بند می آورد، امام هادی، امام حسن عسگری، نرجس خاتون و حکیمه خاتون چهارگاهی که تو را به فکر فرو می برد، به اینکه نکند کم گذاشته باشی و مقصر باشی برای این ضریح نداشتن، برای این غربت جانکاه! مخمورانگیزترین آنات زیارت وفتی رخ می دهد که تو رو به روی ایوانی ایستاده ای که به شدت به احساسات بر می خورد، و تو بعد از زیارت سرداب غیبت، چشم هایت را می بندی، و به اوی تنها، می اندیشی، و خوشبینانه تصور می کنی که چ خوب می شد بعد از زیارت شش امام معصوم علیهم السلام،اینبار بعد از باز شدن چشم هایت، چشم های اوی محبوب را ببینی و حظ کنی، در اثنای همین اندیشه هاست که نسیمی جانت را نوازش می دهد، و صورتت را لمس می کند، و تو خود را در گلستانی حس می کنی که جاودان و ابدی است! حالا در همین اوجِ جانانه، وقت فرود است، وقت پایین آمدن، وقت وداع!

#عکس_روز_اول_ورود_به_کربلا

#فرصت_عکس_گرفتن_نبود_تو_کاظمین_و_سامرا

 

    

    

  • علی رسولان