علی رسولان

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۹۱ مطلب با موضوع «نوشتاری» ثبت شده است

تهرانیزه

يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۵۲ ق.ظ

الان که دیگه مرحله دوم انتخابات تموم شده، می تونم سیاسی بنویسم و به سیاسی کاری هم متهم نشم، و البته این صبر خیلی مواقع ارزشش رو داره!

انگیزه سیاسی نوشتنم اصطلاحیِ که سیاسیون امیدمسلک بعد از رای آوردن لیستشون تو انتخابات دور اول مجلس تهران سرخوشانه به کار می بردنشُ بهش می بالیدن، اون اصطلاح که حتمن به گوش شما هم خورده اینِ "تهرانیزه کردن انتخابات"

از روز اولی که سرخوشان امیدمسلک و اصلاح طلبان این اصطلاح رو به کار بردن ، تنها و تنها به این مساله فکر می کردم که تهرانیزه کردن انتخابات با توجه به مشارکت ۵۰% درصدی تهرانی ها نسبت به مشارکت ۶۲% درصدی کل کشور یعنی چی؟

اگه این تهرانیزه کردن انتخابات با توجه به شعور سیاسی مردم تهران باشه، خب به هیچ وجه نمی تونیم از اون پنجاه درصدی که تو انتخابات شرکت نکردن چشم پوشی کنیم! اصن به یه تعبیری به نماینده هایی که الان انتخاب شدن نمیشه گفت نماینده مردم تهران، چون با یه حساب سرانگشتی ساده، نصف مردم تهران اصن به اینا رای ندادن! در یه نگاه کلی تر یعنی نصف مردم تهران نماینده های فعلی رو اصن به حساب نمیارن تو زندگیشون، اصن براشون بودن یا نبودن، داشتن یا نداشتن نماینده اهمیت نداره! 

این نگاه منِ غیرسیاسیِ نسبت به انتخابات تهران! از نگاه منِ غیرسیاسی که علاقه مند به دموکراسی و آرای مردمیِ، انتخابات مجلس دهم تهران یه مدل شکست خورده ی حقیقیِ.

من اصل حرفم رو سادهُ صریح، و البته خیلی راحت و خودمونی زدم. از نگاه من آقایون سیاسی کارِ مدعیِ دموکراسی که دنبال تهرانیزه کردن انتخابات هستن هیچ ارزشی برای دموکراسی قائل نیستن، هیچ ارزشی برای درصد مشارکت مردم قائل نیستن و صرفن به نتیجه ی انتخابات فکر می کنن!  و هیچ چیز برای یک جامعه بدتر از این نیست که عده ای منفعت طلب، تو راس کارها قرار بگیرن. 

ای کاش سیاسیون امیدمسلکِ سرخوش از نتیجه ی انتخابات به جای فکر کردن درباره تهرانیزه کردن انتخابات به این فکر می کردن که چی چیزی باعث شده و چی کار کردن که پنجاه درصد مردم تهران، یعنی نصف تهرانی ها، اصلن انتخاب این آقایونِ مثلن پیروز  براشون اهمیت نداشته! و هیچ اقبالی بهشون نشون ندادن! 

به نظر من کسانی که حرف از تهرانیزه کردن انتخابات میزنن یا خائن هستن و یا منفعت طلب که هر دو موردشم حال به هم زنِ، و اصلن قیافه ی آدم هایی که این حرفا رو باب می کنن شبیه آدم های جاهلُ ساده لوح نیست که بخوایم براشون دل بسوزونیمو توجیحشون کنیم که ای آقا این چ حرف مسخره ای که میزنین، تهرانیزه کردن انتخابات با این درصد مشارکت افتضاح چه معنی ای داره آخه. این آخر متنی بازم اشاره کنم که قصدم از نوشتن این متن اصلن سیاسی کاری نیست، صرفن یه توجه دادن بود به حوادثی که دور و برمون در حال اتفاق افتادنِ.

  • علی رسولان

یاد بگیریم

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ب.ظ

موقع برگشت بچه ها رو شمردیم، اما یکی کم بود! شروع کردیم به گشتن. پشت درختا، زیرسنگا!، اینطرف ، اونطرف، اما نبود که نبود. آخرین ایده ای که به ذهنمون رسید رفتن به سمت دسشویی ها بود. یکی از بچه های پایه کارو فرستادیم بره اونجا یه سرچی بکنه ببینه، موضوع مورد نظر پیدا میشه یا نه.
رفت اما نفس نفس زنان برگشتُ شروع کرد به توضیح دادن که بله، تک تک سرویسا رو در زدمُ ، دادزدمُ ، فلان بهمان اما وحید اونجا نبود که نبود.
تو نگرانی و فکرِ نبودن وحید بودیم، که دیدیم یه گروهی دارن میان بالا، رفتیم سراغ مربیشونُ، پرسیدبم که آیا یه بچه با این مشخصات ندیدین که به سمت پایین بره؟ تا ما اینو گفتیم قبل از اینکه سوالای بیشتری بپرسیم یا بخوایم نگرانی ای از خودمون ابراز کنیم پرسید: تو دسشویی رو گشتین؟ ما هم غبغبانه گفتیم آره بابا، یکی از بچه ها رو فرستادیم رفت و اومد اما نبود! ایندفعه پرسید کیو فرستادین؟ گفتیم یکی از بچه های پاکارُ.
گفت: دِ نشد دیگه، بگردید ببینید با کی از همه رفیق تره همونو بفرستین تو دسشویی رو بگرده ان شا الله پیدا میشه، ما هم تعجبناک یکی از بچه هایی که خیلی باهاش رفیق بود رو فرستادیم بره بسرچه. رفت و اومد گفت بله وحید تو دسشویی گیر کرده، شیر دسشویی خراب بوده این حواسش نبوده، کار خرابی کرده بعد متوجِهیده آبی در کار نیست.
جان کلام که به رفیق وحید به صورت کاملن غیرمحسوس کمک کردیم تا آب رسونده بشه به اونجا که باید! بعد این ماجرا با اون مربی باحاله گپ زدم که از کجا می دونستی تو دسشوئیِ آیا؟ و این حکایت رفیق فاب چی بود؟ برگشت گفت: ببین داداش این بچه ها تو خیلی از مواقع از ما بزرگترا باحیاتر و نجیب ترن! وحیدم اینطوری بوده، حاضر بود سختی اون لحظات رو تحمل کنه ولی به یکی که باحاش راحت نیست رو نزنه براش آب بیاره که بعدن بخوان سوژه اش کننُ بهش بخندن
گفت بچه ها در عین بچه بودن نظام پیچیده ای برای فکر کردن دارن، البته اینم گفت که هر کدومشون با اون یکی فرق داره، اگه می خوای یه مربی خوب باشی باید دنیای متفاوت بچه ها رو خوب درک کنی تا بتونی سرِ وقتش بهترین تصمیم رو بگیری

تو راه پایین به دو موضوع فکر می کردم یکی یاد گرفتن دنیای بچه ها برای آیندهُ اتفاقای پیش رو ، یکی هم یاد گرفتن از بچه ها! و ظرافت های عجیب و قشنگ این مدلی شون، به یه سبک زندگی بچه گانه.

  • علی رسولان

چنل

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ب.ظ

سلام به همه ی دوستانی که همیشه لطف دارن و به خونه ی خودشون سر میزنن. عید رو به همه اتون تبریک میگم امیدوارم سال خوبی داشته باشین ، پر از لحظه های ناب و خاطره انگیز، سرشار از موفقیت و به روزی!

راستی یَتش یه کانال یا به قول بر و بچز تلی، چنلی زدم تو تلگرام که شعرهام رو میذارم اونجا ، گفتم تو این سال جدیدی یه حرکت نویی انجام داده باشم، خیلی خوشحال میشم که بیاین اونجا و حتی دوستانتون رو هم دعوت کنین که بیان.

این روزها دیگه همه یه گوشی دستشون گرفتن، همه جا هم با خودشون می برن، انصافن هم خیلی راحت تر از پشت لب تاب نشستنِ، به هر حال این سیستم ، تقدیر و قسمت این روزهای دنیایِ آدم های مجازیِ!

با این سیستم صفر و یک هم نمیشه شوخی کرد یه لحظه حواست نباشه، اعلامیه ات رو می چسبونن به دیوار! آدرسش رو میذارم اینجا و بازم میگم امشب بیایید ها! در ضمن گفته باشم که جوین شدن هم مث رای دادنِ، سریع انجامش بدین چون آدم از چن لحظه ی بعدش خبر نداره! اونم چ چنلی " این چ چنلی رو فضایی بخونید ها :) " ممنون از همه اتون و مشتاق دیدار

https://telegram.me/alirasolan_fans
  • علی رسولان

Default Theme

سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۰۵ ق.ظ

تم، از اون واژه هاییِ که به مدد گوشی های موبایل چندسالی بیشتر نیست وارد دنیای لغات ما شده، البته بعد از تم، لانچر هم پاش به دنیای ادبیات وا شد، که از نظر مفهوم تفاوت چندانی با تم نداره ولی از نظر بصری و کارکرد متفاوتند در بعضی موارد با هم، حالا چرا یکی شده تم و یکی شده لانچر نمی دونم. هر کسی که یه گوشی نو رو روشن می کنه، با یه تمی رو به رو میشه، تم، قیافه ی موبایلِ! شکل ظاهریشِ! به این تمی که آقای کارخونه زحمتش رو کشیده و بارگذاریش کرده روی گوشی موبایل میگن Default Theme.

Default Theme تم اصلیِ گوشی شماست، ممکنه شما در طول دورانی که از گوشیتون استفاده می کنید تم های زیادی رو نصب کنید یا حتی بی خیال تم بشید و برید سراغ لانچرهای مختلف! اونم به طور موقت و تو زمان های محدود! که این اتفاق رو شرایط و حال های متفاوتی که توش هستید برای شما رقم می زنه! اینکه این تغییر موقت هستش خیلی مهمِ.

.

از نگاه من اصولن آدم ها بازگشت خیلی صاف و صادقی به همین Default Theme گوشی خودشون دارن! حتی به تجربه براشون اثبات شده که Default Theme حالِ بهتری برای گوشی شونِ! و این رو دقیقن همون موقعی متوجه شدن که بعد از نصب کلی برنامه در طول دوران حیات موبایلشون ، یه شب ، یه لحظه به یه کلافگی شدید میرسن و بی خیال هر چی پیامکُ شماره تلفنُ عکسُ مرحله ی بازیُ اینا میشن و خیلی ریلکس گزینه ی Factory Reset رو میزنن! و یه نفس راحتی میکشن! این بی خیالی لحظه ای یه جور انقطاع شیکِ که کلافگی از دست کثرات گوشی نصیب آدم می کنه! یه تجربه ی کاملن دنیایی! که حالت معنویش نصیب هر کسی نمیشه!

وجه دیگه ی Default Theme اینِ که اصولن آدم ها هم مثل گوشی ها Default Themeدارن! و اصولن همین Default Theme آدم هستش که مهمِ! و اصولن تر فارغ از اون حالت معصومانه ی تولد، هر آدمی در طول زندگیِ خودش برای خودش یه Default Theme می سازه که با اون شناخته میشه! تغییرات لحظه ای و گاه گاهی آدم ها اصلن مهم نیست! و هیچ تاثیر در شکل گیری این تم عمومی نداره! اینکه شما گاهی دوست دارید فانتزی باشید، گاهی مذهبی، گاهی رمانتیک، گاهی خشن، گاهی آرام، گاهی ماشین زده، گاهی کتاب زده، گاهی سکسی ، گاهی آنتی سکسی، گاهی فوتبالی، گاهی بسکتبالی، گاهی علمی ، گاهی کفِ خیابونی و گاهی هر چی گاهیِ دیگه ای ، باید بگم که این گاهی ها تاثیر چندانی در Default Theme شما نداره! 

مگر اینکه مرور زمان به معنای حقیقی کلمه این گاهی رو به یک مستدام واقعی تبدیل بکنه! این تبدیل همون قدر نادرِ که اصن به چشم نمیاد! تمام حرف من اینِ که آدم ها با Default Theme شون شناخته میشه، نه با تم های لحظه ای و جوگیرانه اشون!

  • علی رسولان

سرناسازگاری

چهارشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ

زندگی می تواند سرشار از لحظه های شاد، سرخوشانه و لبخندآمیز باشد، و بالعکس می تواند غمگین، بدرفتار و قهرآمیز باشد! مکملی به نام مکان و زمان موقعیت هایی که منتج به یکی از این حالات می شود را شکل می دهد. 

گاهی به این فکر می کنم که به کدام یک از این دوگونه ی روحی علاقه ی بیشتری دارم! به خندآمیزها یا قهرآمیزها! گاهی به این فکر می کنم که اگر در یک خوشی مستدام بودم هیچ وقت لذت خوشی را درک نمی کردم. به نظر من وقتی نتوانی درد را درک کنی ، خوشی را هم نمی توانی بفهمی.

با این شرایطی که عذاب جهت فهم ثواب برای آدمی ایجاد می کند، کمال ناجوانمردی است که آدمی، علاقه ای به عذاب نداشته باشد! و حتی بخواهد طردش کند یا واکندش از سر خودش! وقتی عذاب خود نعمتی است چنین شریف، پس شایسته ی تقدیر است و لایق شکرگزاری و حمد! باید گرامی اش داشت و قدردانش بود!

..

" راستی فرشته ها که فعلیتشان تام است، و نقص راه ندارد به حیاتشان، و به واسطه ی همین عدم نقص، عقابی نصیبشان نمی شود! چه درکی از درد دارند؟ وقتی درکی از درد ندارند چگونه لذت را می فهمند؟ راستی تر گاهی فکر می کنم باید از پدرمان آدم مچکر باشیم که غافل شدُ آن کار را که نباید انجام داد، و باعث شد زمینی شویم تا درد بکشیم، درد بکشیم تا فهمیده شویم و بدانیم درد چیست و عدم درد چیست "

می دانید بعضی سوال ها عجیب سرناسازگاری با آدم دارند، آدم می ماند که واقعن باید به اینها¹ هم باج علاقه داد یا نه باید به دیوار کوبیدشانُ فاتحه ای نصیبشان کرد؟

اصلن بودن در موقعیتی که بتوان درد را لمس کرد و لذت را فهم کرد یک موقعیت ایده آل و کمال یافته است یا نه، آن موقعیتی که لذت تمام اطرافُ اکنافش را پر کرده است؟

به تعبیری عالمی چون دنیا که محصور و محدود در ظروف زمان و مکان است جذاب تر است یا نه عالمی چون آخرت که حصاری اینچنینی ندارد؟ و اصولن حضور در چنین فضایی نقص محسوب می شود یا کمال؟

به نظر من انسانی که معتقد به دنیایی غیر از این دنیای مادی باشد، اگر بخواهد تصمیمی عاقلانه اتخاذ کند، میلش را سوق می دهد به سمتی که در فردای این دنیا نمی تواند تجربه کند! حتی می توانم بگویم اگر رند باشد مطالبه ی درد هم می کند، آخر درد در این دنیا آن حسی است، آن فعلی است ، آن اتفاقی است در در یک دنیای سراسر فعل غیر قابل تجربه خواهد بود؛ و حیف است آدمی از فرصتی که برای دردکشیدن در اختیارش گذاشته اند نهایت استفاده را نبرد!

به هر حال تصمیم با آدم هاست، نه نگارنده ها! ، آدم های خواننده ی متون در نهایت تصمیم خواهند گرفت که برای دنیای خود درد را مطالبه کنند یا لذت مستدام را!

۱.منظور همان دردهاست

  • علی رسولان

بیدارم

پنجشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۰۲ ق.ظ

بیدارم، چون قصد دارم فردا خواب بمونم و به راهپیمایی نرسم! اصنم حوصله اش رو ندارم، اونجوری هم نگاه نکن، همینی که هست، چی می خوای بگی؟ اصن مگه حرفم داری که بخوای بزنی؟

تازه اشم اگه می خوای یه حرکتی برای هدایتم بزنی، به جای اخمالو بودن تو خط بالا، گناه دار رفتار کن با من، یه چیزی تو مایه های آخی حیوونکی، به نظرم اینجوری تاثیرش برای به نتیجه نرسیدن این بیداری و اون خواب نموندن بیشترِ.

نمی دونم ها! شایدم امشب و این موقعیتی که توش هستم از اون شب ها و موقعیت هاییِ که یه پسِ سری آبدارُ محکم خیلی بیشتر از ناز کشیدن جواب میده! دیگه تصمیم با خودت، ببین کدوم باب دلتِ ، همونو اجرایی کن، فقط یه جوری تصمیم نگیری من کلن خودمو به خواب بزنم ها! در سیر تمام مراحلِ زندگی، قبول؟

..

با تواما! مگه گوشاتو مسواک نزدی که جواب نمیدی؟ میگم قبولِ؟ " او: عروس رفته گل بچینه "  من ادامه: ها این شد باز یه حرفی، ولی میدونی دارم به چی فکر می کنم، به نظرم تن تو بیشتر می خاره! باس بیام یه حالی بهش بدم، به نظرم تو امشب خیلی بیشتر هوس بیدار موندن و خواب موندن به سرت زده نه ؟

" او: عروس رفته گلاب بیاره " من: بدون تذکر قبلی بدون فریاد ایست بدون شلیک تیر مشقی می افتم به جونش¹! 

۱. چرا نمی گذارید آدم ها در بیداری خودشان خواب باشند هان؟ آیا آرامش و زندگی مسالمت آمیز بهتر نیست؟ آیا آرامش و زندگی مسالمت آمیز بی تفاوتیست؟ آیا من مقصرم یا او؟

۱.من جوش آورده بودم

  • علی رسولان

گــheــا

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۴۶ ب.ظ

گاهی، اتفاقایی تو زندگی آدم میوفته که آدم نمی دونه چرا اتفاق افتاده! مثلن همین بازوی دست چپِ من، الان به مدت دو ماهِ که درد می کنه و خوبم نمیشه! یه جور حس سنگینی داره، گاهی وقتا اون مرکز اصلی درد رو که پیدا می کنم، یه رگیِ انگار یا یه چیزی تو همین مایه ها، وقتی یه کم ماساژش میدمُ ، باهاش ور میرم ، کاملن به صورت یِ هُ یی با حرکت ماساژ انگشت اشاره یا کناریش می پرن بالا،کاملن غیرارادی حرکت می کنن! "نمی دونم تونستم تصویر درستی ارائه بدم از این موقعیت یا نه"

گاهی همین اتفاقا یه مدل دیگه اش میفته! مثلن از ماشینت پیاده میشی یِ هُ می بینی ماشینت پلاک نداره! واقعن چرا؟ نمی دونی کسی ورش داشته؟ خودش افتاده؟ البته اصن مهم نیست که کدوم یکی از این اتفاق ها رخ داده! تنها چیزی که ذهنت رو مشغول کرده و داری باهاش کلنجار میری اینه که اول که باید یه روز علاف شی واسه خاطر تعویض پلاک و کارهای اداریش " البته این فکرا بعد از شوکه شدن اولیه است ها، بعد از اینکه از شوک در اومدی معمولن این اتفاق ها رخ میده" و از این یه روز علافی بدتر،فکر کردن درباره ی پول اضافه کاری ای هستش که به همین راحتی میره پی کارش، یه جوری که انگار از اولشم نبوده " حتمن جریمه هست و حتمن تعویض پلاک هزینه دارد" بدترتر از این ها، فکر کردن راجع به اینه که نکنه اون وایسادن هایی که مثلن اضافه کاریِ، اضافه کاری نباشه، و خدا می خواد اینجوری بزنِ پس کله ات که آهای حواست باشه! پول بی خود و الکی میدن بهت اینجوری از دماغت در میاریم ها! " البته بماند این موضوع که این چندرغاز اضافه کاری ای که به پایین دستی ها میدن اصن در مقابل ریخت و پاش های آقایون به چشم هم نمیاد" ولی به نظر من بد، کم هم که باشه بدِ! اینطور نیست؟ 

گاهی میری لباس میخری، واسه همه شیکُ پیکُ صحیحُ سالمِ ، واسه تو دقیقن همون جایی که نباید و تو چشِ نخ کش شده. تو این جور موارد آدم دوست داره داد بزنه! یکی سر خودش که موقع خرید حواسش کجا بوده؟ " البته اگه باران نم نم نفرمایند که چشات در حال چرخیدن بوده! " و یکی هم سرِ شانس بداقبالت که همیشه یه جایِ کارش می لنگه!

گاهی تلویزیون همه ی کانالاش برنامه های جذاب و مورد علاقه ات رو داره پخش می کنه، مخصوصن اون موقع هایی که دور و بر هم نشستیمُ مهمون داریمُ صدا به صدا نمیرسه، گاهی هم هِچ خبری نیست دریغ از یه برنامه ی درست و درمون! " این حالت دقیقن اون موقعی رخ میده که کسی خونه نیست!

گاهی همه میرن تا انتقالی بگیرن از یه شهری به یه شهر دیگه، همه کارشون درست میشه ها! اما تویی که قلبت کلن در حال تند تند زدنِ تو موارد این مدلی، با اینکه شرایطت به الگو و ضوابط انتقالی بسیار بسیار همخوان ترِ ، با جواب نَ مواجه میشی! گاهی همه از در VIP رد میشن، تو هم خیلی سر به زیرُ آروم میای رد بشی اما یِ هُ جلوتو می گیرن، اینجور موقع هاست که دوست داری عالمُ آدمُ فحش کش کنی ولی جلوی خودتو می گیری!

از همه ی اینا بدتر اون موقع هایی که میری تو یه نمایشگاه بین المللی ای چیزی شرکت می کنی ، تو دستای همه پرِ اشانتیونُ نمونهُ کوفتُ زهرمارِ ولی انگار اصن تو جز آدمیزاد نیستی تو این جمع!

بَع لِه! اینطوریاست این گاهی های اتفاقی، که هی اتفاق میفتن! گیر کار کجاست رو هم هیشکی نمی دونه جز ملانصرالدین که اگه الان اینجا بود می گفت:                                 . نگفتم چی می گفت تا تو خماریش بمونید این تو خماری موندن هم از اون گاهی هاست دیگه، نیست ؟

  • علی رسولان