علی رسولان

  • ۰۰/۰۶/۲۰
    مه
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیلی برونته» ثبت شده است

بلندی های بادگیر

جمعه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۱۹ ب.ظ

هیت کلیف،  موجودی سیاه در جمعی بود که پوست های سفید و جذابی داشتند! بچه ای سرراهی! که ارنشاو بزرگ اونو به خونه ی خودش " وودرینگ هایتز" آورد ، و دلدادگی خاصی بین هیت کلیف و کاترین دختر ارنشاو ایجاد شد.

قصه ی بلندی های بادگیر بر اساس یه موضوع اصلی هستش! شرافت. چیزی که هیت کلیف هیچ وقت درکش نکرد اما هیرتن با اینکه هیت کلیف سعی کرد مث یه سگ وحشی بارش بیاره همیشه سرشار از قلبی پر محبت بود. البته باید به یه مساله ای اشاره کنم که چندبار تو لا به لای داستان به پدر و مادر هندی یا آفریقایی هیت کلیف اشاره شد ، چون پدر و مادرش  مشخص نبود. به نظرم میاد یه جورایی نویسنده از مهاجرایی که به کشورش اومدن دل خوشی نداره و محبت به اون ها ناپسند می دونه، و معتقده که حتا عشقشون به دخترای انگلیسی آسیب زیادی به دنبال داره ، البته دقیق تر هم باشیم متوجه میشیم که از این بچه ی سر راهی نسلی هم باقی نموند، حتا با ازدواج با یه دختر انگلیسی از خانواده ای اصیل به نام ایزابلا، حتا نطفه ی شکل گرفته از این پیوند هم همیشه ضعیف و حقیر و ناتوان. 

حتی یه بچه ی این مدلی " لینتون " ، بعد از اون همه محبت کاترین لینتون " بچه ی ادگار لینتون و کاترین ارنشاو" نسبت بهش بی تفاوت و نماد یه انسان خودخواه و بی مسئولیت هستش که از ناتوانی جسمی هم رنج می بره. 

دوست دارم این رو بنویسم که دقیقن همون رنجی که موقع خوندن نامیرا بهم دست میداد اینجا هم بود، اینکه یه ظالم ، جمعی رو به نابودی می کشه و این جمع با حماقت های چندباره اشون و اعتمادهای بی جا خودشون رو به ورطه نابودی می کششونن! هیت کلیف و ابن زیاد به نظرم فرقی چندانی با هم ندارن. شاید برای بعضی ها جای تعجب باشه ولی واقعن از خانوم دین " الن ، لنی به این اسم ها هم صدا زده میشد " یا همون خدمتکار هم بازی هیندلی ارنشاو که همه ی این بچه ها رو بزرگ کرده بود از هیت کلیف تا کاترین ارنشاو تا کاترین لینتون و هیندلی ارنشاو. در حقیقت بچگی همه ی این ها رو می شناخت و یه جورایی محرم اسرار همه بود. اما واقعن زن احمقی بود به نظر من. با اینکه فکر می کرد خیلی عاقل و منطقی هستش. بدترین عملکردش هم در مورد کاترین لینتون بود که باعث بیفته تو چنگال هیت کلیف و باعث مرگ ادگار لینتون شد. واقعن احمقانه بود اعتمادش به هیت کلیف اونم بعد از این همه جنایت. به نظرم همه ی آدم ها باید بپذیرن که ذات آدم ها هیچ تغییری نمی کنه ، البته تخصصی بگم میشه عرضی های لازم افراد. وگرنه ذات که چیز دیگه ایه. به هر حال واقعن ازش بدم می یومد در طول داستان از خبرچینی هاش تا دلسوزی های احمقانه اش و عدم مسئولیت پذیریش در قبال وظایفش، ولی یه جوری هم بود که انگار همه رو داره مدیریت می کنه و عقل کل. اصولن آدم هایی که به نون شبشون محتاجن و کارهاشون رو براساس همین قطع نشدن نون شب می چینن اصلن قابل اعتماد نیستن و نباید به ایده ها یاعملکردهاشون دل بست. 

هیمن طور که دارین می بینن با یه داستان پیچیده به هم با کلی اسم مشابه طرف هستین. باید حسابی حواستون باشه تا قاطی نکنین. البته چون شخصیت ها زود می میرن و وارد فصل جدیدی میشین زیاد مشکلی پیش نمیاد. 

در مورد عشق بین هیت کلیف و کاترین ارنشاو هم قضاوتی نمی کنم، ولی همه ی این بدبختی ها از یه زخم زبون یا حرکت نامناسب هیندلی ارنشاو شروع شد. وقتی که نسبت به این بچه ی سرراهی که پدرش آورده بود خونه سخت گرفت. پسری که تا زمان زنده بودن ارنشاو بزرگ مورد احترام همه بود بعد از فوتش ، ارباب شدن هیندلی واقعن مورد تحقیر و آزار قرار گرفت. الان به ذهنم رسید شبیه آقا محمدخان قاجار خودمون هستش هیت کلیف البته با این فرق که هیندلی خواجه اش نکرد. ولی همون قدر از عشقش دورش کرد و باعث شد هیت کلیف بعد از سه سال ناپدید شدن و برگشتن به خونه از یه موجود سر به هوا و بی قید تبدیل به یه آدم ثروتمند، ظالم و انتقام جو بشه. تحقیر باعث همه ی این بدبختی ها شد، تحقیر و بی توجهی کاترین نسبت به احساسات هیت کلیف و تصمیم به انجام یه ازدواج عاقلانه نه عاشقانه. 

 

البته اینجا به یه موضوع هم می پردازم که دوجا بهش اشاره کرده امیلی برونته، یه بار وقتی کارترین بچه بود و چند مدتی تو خونه ی ادگار و ایزابلا موند و در طول این مدت اخلاقش که شرور و سر به هوا بود برگشت و تونست مبادی آداب برخورد کنه یه بار هم تاثیر کاترین لینتون روی هیرتن ارنشاو بود که تونست خوی خشن و بددهنی ش رو تغییر بده ، به نظرم تو این فراز  و نشیب ها امیلی تاکید خاصی رو هر دو موضوع اصلُ نسب " شرافت خانوادگی " و تاثیر محیط روی رفتار آدم ها داشته. 

بلندی های بادگیر کتابی بسیار آموزنده و البته غمناک و حرص درآر هستش. یاد می گیریم به هر کسی اعتماد نکنیم ، گول گریه های آدم ها یا ظاهر آرامشون رو نخوریم. و بدونیم دنیا پر از هیت کلیف هایی که عشق چشمشون رو کور کرده. 

  • علی رسولان