علی رسولان

  • ۰۰/۰۶/۲۰
    مه
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

رضا شاهوردی

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۳۹ ق.ظ

اولین بار صداشو از بلندگوهای مسجد شنیدم یه شب محرمی بود که با اون صفای ساده ی خودش داشت می خوند: زینب مضطرم الوداع الوداع 

از اون شب زیاد نگذشت که مثل برادر شدیم با هم، ای روزگار اون موقع ها حاج آقای قربانی نماز مغرب و عشای مسجد رو می خوند و هر روز بعد از نماز یه صفحه قرآن می خوند و یه نکته ی تفسیری می گفت، من و محمد یوسفی خیلی خوشمون می یومد انصافا هم بیان شیرین و جذابی داشت ، البته یه بخشی از سال که اذان ظهر با زنگ تموم شدن مدرسه همزمان می شد من گوله خودمو می رسوندم مسجد واسه نماز ظهر، حاج آقا اکبری شاهده  که حتی خیلی از نماز صبح ها پای ثابت بودیم غیر از ماه رمضون که هر صبح می رفتیم مسجد 

چقدر روزهای خوبی بود، کسی باورش نمیشه که بعضی روزها من و محمد یوسفی و رضا شاهوردی و حاج حسن آقای صالحی خمینی  ساعت ها دم ورودی مسجد وایمیسادیمو درباره ی مسائل مختلف البته بیشتر معارفی، شعر یا خونندگی گپ می‌زدیم 


شما نمی دونین این آقای رضای شاهوردی بی معرفت که الان ما رو تنها گذاشته و رفته برای خودش و داغ به دلمون گذاشته چقدر باحال بود اون موقع ها که صحن اصلی مسجد قاسم بن الحسن درست نشده بود دقیقا زیر گنبد رو میگم می رفتیم اونجا و با یه حرارت و آب و تاب خاصی شروع می کرد  از خصوصیات ویژه اش گفتن که حاج حسین آقای شمسایی رفته کلی مساجد دنیا رو دیده و اینجا اینجور و ساخته و اونجور 

بعدشم خیلی معماگونه می‌گفت خوب نگاه کنین ببینین بارزترین خصیصه ی اینجا چیه؟ 

یعنی هر چی نگاه کنی هم متوجه نمیشی تا اینکه خودش می گفت این صحن به این بزرگی ستون وسطش نیست، ستون نیست که جلوی دید مستمع رو به سمت منبر بگیره، 

ای آقا رضای شاهوردی تو می دونی ما خاک و گچ مسجد خوردیم، نه اینکه ما بیل و کلنگ دست بگیریما، صحبت فقط سر زمانه

صحبت سر عمره، کودکی و نوجوانی و جوانی که گذشت

صحبت سر اینه که آقا رضا ما حساب کرده بودیم پیرغلام بشی و اخمو بشی و همه با هم پیر و خرفت شیم تو اون سن و سال بعد نماز بشینیم از این سال ها و خاطره هاش بگیم و بخندیم و شایدم اشک بریزیم 

چقدر بغض داره این نوشتن، چقدر درد داره اینجوری نوشتن

پسر تعزیه خون و خوش صدا

تنظیم کننده ی صوت مسجد

خادم قدیمی 

الان تو این وضعیت چه موقع رفتن بود، تو این دوره ی کرونای لعنتی، البته می دونم چند سالی هست که به خاطر گرفتاری زندگی و کلی مساله ی دیگه مث سابق نه تو مسجد بودم و نه می دیدمت این کرونا هم که شد گرفتاری و بهانه ی مضاعف 

اگه همین چند ماه پیش تو درمانگاه مسجد ندیده بودمت شاید الان خیلی خیلی حس بدتری داشتم خدا رو شکر که اون روز دیدمت و یه کم با هم گپ زدیم 

خداحافظ رفیق 

خداحافظ خاطره های قشنگ قدیم 

حضرت زینب دستگیرت باشه 

پ.ن
رضا شاهوردی مسئول صوت و تصویر مسجد قاسم بن الحسن علیهما السلام بود که بر اثر سانحه ی تصادف دیروز از دنیا رفت
پ.ن۲
نمی دونم چرا اینو نوشتم،  و چرا گذاشتمش اینجا ولی حس کردم اینجوری خیلی آرومتر شدم
پ.ن۳
دنیا هر روز زشت تر و زشت تر میشه برام 
پ.ن۴
حال الانم با حال اون سال ها خیلی متفاوته
  • علی رسولان

جنگ و صلح

جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۱:۵۶ ق.ظ

دائم به جنگ زندگی رفتن شرف دارد 

نسبت به صلحی که امیدی به بقایش نیست

#علی_رسولان 


داریم با روحانی به ۱۴۰۰ می رسیم! و با خیلی چیزای دیگه دلار ۲۵ هزارتومنی، مرغ و تخم مرغ با قیمت نجومی، بنزین ۳ هزار تومنی، موز ۴۰ تومنی و کلی اجناس و اقلام دیگه که بعد از شنیدن قیمتاشون بلند میگیم علی برکت الله


داریم میریم تو قرن بعدی، چه باور کنیم و چه باور نکنیم. ۱۴۰۰ برام یه جورایی مث رفتن از ۱۹ سالگی به ۲۰ سالگی و از ۲۹ سالگی به ۳۰ سالگیه، همین قدر جذاب و همون قدر هم وحشتناک 


البته برای ما که یه زمانی ورود به 2000 رو تجربه کردیم، انتظارمون برای ورود به ۱۴۰۰ خیلی بیشتر از این حرفایی بود که الان توش قرار داریم هم سن و سالای من یادشونه که کشورهایی که تقویمشون میلادی هستش چه کولی بازی هایی که در نیاورن و چه جوی که راه ننداختن برای ورود به 2000 اما الان چی برای ۱۴۰۰

نه شوری، نه شوقی، نه رفتی، نه آمدی، انگار نه انگار

بدجوری رکود رخنه کرده تو وجودمون، کاری به رکود تورمی تو بحث اقتصادی ندارما، منظورم رکود فرهنگیه، اینکه هیچ کار جدیدی یا خارق العاده ای برای این ورود به ۱۴۰۰ ساخته نشده، 

البته هنرمندا حق هم دارن، وقتی سیاستمدارا یه عنوان رو با گندکاریاشون به لجن می کشن دیگه حال و حوصله ای هم برای نماد سازی و ارج دادن به این قشنگی ها و اتفاقات تاریخی باقی نمی مونه 

این کاراشون دقیقا مثل بلایی که سر رنگ ها میارن، رنگ سبز، رنگ بنفش، رنگ آبی، رنگ قرمز و....


پ.ن

قدیما چهارتا تیر ترقه در می‌کردن آدم حال می کرد چقد نق میزدیم به جونشون فک کنم بمب و اینا هم گرون شده

پ.ن۲

کسی برای ما کاری نمی‌کنه جز خودمون

پ.ن۳

مسئولین غیرمحترم!!! به جای دل بستن به جو بایدن یه جو همت به خرج بدین 

پ.ن۴

عکسای پیج قبلیم تکمیل شد بعد از دقیقا یک سال، به دردسرای ۱۴۰۰ گرفتن عکس جدید هم اضافه شد " مثلا من از عکس جدید گرفتن بدم میاد "

پ.ن۵

نوشته شده در ۲۱ اسفند ۱۳۹۹ 

پ.ن۶

#هشتگ  #شعر #نویسنده #عید #نوروز #نوروز۱۴۰۰ #ماهی #چهارشنبه_سوری #عمونوروز #حاجی_فیروز #ایران #تمدن_باستان #سیاست #فرهنگ #اقتصاد #کتاب #گلستان #بوستان #سعدی #شمس_تبریزی #روزنوشت #خبری_نیست #ادبیات

#دختر #پسر #سال_نو

  • علی رسولان

ایده آل

شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۲۵ ق.ظ

به فال وصل بگشودم نقاب از مصحف رویت

ز بسم الله ابرویت درآمد اول آیه

#صامت 


پ.ن

گوش های پر شده از اراجیف، قدرت فهم و شنیدن تو را ندارد، حالا برای این جماعت بگو، کاغذ هم درد می کشد مچاله اش نکن، یا سر خودکارت را نجو نفسش می گیرد! 

یا با کفش هایت در یک روز پر کار حرف بزن که هوای پاهایت را داشته باشد، مدیریت بهره وری بالذاتش را به کار ببندد و خستگی را کمتر در جانت بنشاند.

قصد توهین ندارم، به کسی برنخورد، اما حس اینکه صرفا گله وار در حال نفس کشیدنیم اذیتم می‌کند.


پ.ن۲

بهشت آنجاست که مردمش می دانند جمادات قدرت تحلیل و تکلم دارند، نباتات کاملا هوشیارند و حیوانات ارتباطات خانوادگی دارند و شب های عید به دیده بوسی یکدیگر می روند و انسان هم بخشی از این زمین است نه حاکم آن.


پ.ن۳

اگه گوشت نفهمه با من بحث نکن، بخونو رد شو، ممنون 🍃☀️


پ.ن۴

شاد زی با سیاه چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

#رودکی


  • علی رسولان

به گل نشسته

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۴۵ ب.ظ

در اندیشه هایم قدم می زنم، زمین را در آغوش می‌کشم و به ماه می خندم، آسمان سر ذوق می آید و اشکش سرازیر می شود.

ستاره ها دست هایشان را در دست هم حلقه می کنند و خورشید را می اندازند وسط معرکه و پایکوبان دورش آیاتی چند از حمد را با صدای دلنشین و رنگین کمانی حضرت زحل تلاوت می کنند.

به خودم که می آیم می بینم پاهایم به گل نشسته اند و زمین را آب برده است و من را خواب.

من بدون آنکه بتوانم قدم از قدم بردارم به سرخوشی ها و دلخوری های زودگذری فکر می کنم که اندیشه هایم در آن فرو رفته است. 

  • علی رسولان

بادبادک باز

سه شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۵۳ ق.ظ
بادبادک باز به جهت نقد مذهبیش برام جذاب بود، خب من همیشه رمان خارجی می خونم و تو این دست کتابا هم اگه نقد دین مدنظر نویسنده باشه تو همون حیطه ی فرهنگی خودشون یعنی مسیحیت صورت می گیره و من به عنوان خواننده با کلیات این نوع نقدها ارتباط برقرار می کردم و البته که تمام ادیان از بعضی مناظر شبیه به هم هستن و چالش عمده ی برای معتقدین سایر ادیان ایجاد نمی کنه. با این حال تو بادبادک باز این حس نقد بیشتر ملموس بود و درگیری های خالد حسینی با اسلام به عنوان یک نویسنده ی مسلمان بهتر درک می شد. 
از نظر من تمام داستان حول محور مواجهه ی امیر و پدرش با یک گناه می چرخه، زنای پدر امیر با زن شوهردار " زن علی " و به دنیا اومدن حسن " برادر ناتنی امیر " و " فرزند نامشروع آقاصاحب پدر امیر " 
پدر امیر در کل داستان با مخفی کردن این مساله تا زمان مرگش دچار عذاب وجدان شدیدی میشه و یک تناقض عمده در باب مسائل دینی تا اونجا که همین مساله باعث میشه تبدیل به یک آدم بی بند و بار بشه و برای رابطه ی خودش با خدا قواعد خاص خودش رو می چینه! و حتی به گوش امیر می خونه که از این ملاها چیزی گیرت نمیاد و او رو از توجه به صحبت های ملاها برحذر میداره. پس ما اینجا با فردی مواجهه هستیم که شریعت رو مساوی با انجام فرایض نمی دونه و مدام در طول دوران زندگیش در کابل به بچه ای نگاه می کنه که ثمره ی یک گناه و ار اونطرف به قول رحیم خان با انجام دادن کارهای خیر سعی در برطرف کردن عذاب وجدانش داره، چون از طرفی به جهت کیفر مرگ بابت زنا قدرت و شجاعت بیان این موضوع رو نداشت و از طرفی عدم انجام وظایف پدریش در قبال حسن او رو دچار بحران هویت کرده بود. 
در طرف مقابل با امیر طرف هستیم که از کودکی فردی آرام و باهوشه، در مورد مسائل دینی پرسشگره نه به راحتی چیزی رو می پذیره و نه به راحتی چیزی رو رد می کنه،  امیر بر خلاف پدرش به دین نگاه خوش بینانه ای داره و حتی در اواخر کتاب اذعان می کنه که خدا همه جا هست و او بوده که با کارهاش از خدا دور بوده و البته که امیر هم نگاه ویژه ای ارائه میده و میگه خدا در بیمارستان هاست نه در گوشه ی مساجد و منابر! تفاوت امیر با پدرش ابراز همین نوع نگاهش بدون ترس و واهمه است. امیر از اعلام عمومی این امر که سهراب فرزند حسن برادرزاده ی ناتنیشه و ثمره ی گناه پدریه که محکوم به زنای محصنه است ابایی نداره و با شجاعت تمام و بدون هیچ ترس یا واهمه ای این رو به ژنرال "پدرهمسرش" که می تونه نماد افغانستان قدیم باشه فریاد میزنه. 

خالد حسینی در طول پرداختن به این مساله ی مذهبی به حوادث سال های اخیر افغانستان هم اشاره می کنه، از طرفی افراط گرایی های طالبان رو به سخره می کشه و نماد اون ها رو فرد بی دینی به نام آصف که سراسر عقده و حقارته معرفی می کنه و از طرفی هم به خواندن قرآن و عقد محرمیت از طرف ملای مسجدی در آمریکا اشاره می کنه. حسینی هیچ گاه مذهب و سنن رو به طور کامل طرد یا حذف نمی کنه اما معتقده هر مساله ای باید متناسب با مقتضیات زمانه حرکت کنه و تغییر پیدا کنه. 
آمریکا از نظر خالد حسینی در بادبادک باز نماد رسیدن به سرزمین موعود و قبله ی آمال و سعادت هستش و یک منجی سراپا آماده خدمت به مردم افغانستان معرفی میشه. جایی که انسان در اون از رنج های گذشته اش جدا میشه و مثل یک پرنده آزاد و رها در آسمان شادی بخش اون زندگی می کنه. 
خوندن بادبادک باز می تونه به شما دید بهتری نسبت به دنیای مردمان افغانستان ارائه بده، حتی می تونه به شما کمک کنه تا دنیای معاصر و تعاملات و اتفاقات پیچیده ای که در منطقه غرب آسیا رخ میده رو بهتر درک کنین
بادبادک باز یک داستان احساسی با سیر قصه ی پردازی جذابه که به هیچ وجه شما رو خسته نمی کنه و در تمام کتاب شما مشتاقانه به خوندنش ادامه میدین، بادبادک باز از بادبادک تا تک تک آدمای قصه هر کدام نماینده و نماد خاصی در فرهنگ افغانستان هستن که پرداختن به اونا از قدرت قلم من و حوصله ی شما برای خوندن خارجه اما اشاره به این موضوع خارج از لطف نیست که بادبادک نماد سنت هایی است که مردم افغانستان رو حول یک محور واحد جمع می کنه و شادی و نشاط رو برای اونها به ارمغان میاره، حتی برای سهرابی که هیچ چیز براش اهمیتی نداره و از همه چیز خسته است. 
  • علی رسولان

قصر

چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۱ ب.ظ
به زعم اصولا کتابی هایی نظیر قصر بیشتر کتاب های فلسفی هستن تا کتاب های داستانی، وقتی نویسنده مدام به این فکر می کنه و تلاشش به این سمت هستش که عقیده ی خودش رو به شما نشون بده تا اینکه شما رو مجذوب قدرت نویسندگیش کنه، پس نمیشه علاقمندان به ادبیات رو به خوندن قصر دعوت کنی
البته این نگاه من به معنی تحقیر یا تضعیف این نوع از نویسنده ها نیست، ولی وقتی ما با دید لذت بردن و درگیر شدن با یک داستان یا قصه سراغ کتاب میریم تا ذهنمون رو از دست حوادث یا رنج هایی که در طول روز باهاش مواجه بودیم خلاص کنیم، به هیچ وجه این دست از کتاب ها که جنبه های تعقلیشون به جنبه های احساسیشون می چربه نمی تونه انتخاب یا گزینه ی مناسبی برای بهبود حال ما باشه. 

کافکا در قصر بارها یک حادثه ی مشخص رو از دید افراد گوناگون بررسی می کنه، آخرین بررسی هم درباره ی اوضاع درهم پیچیده ی کا. قهرمان داستان مربوط میشه به زاویه ی دید پپی که جایگزین فریدا در آبجوفروشی شده. 
حتی گفت و گوی بین کا و فریدا درباره ی حوادث روزمره رو چنان با جزئیات و وسواس تعریف، تحلیل و بررسی می کنه که حوصله ی خواننده گاهی از این تکرار و تکرار و تکرار سر میره. البته که نویسنده قصد داره به تفاوت دیدگاه های آدم ها به یک موضوع مشخص اشاره کنه.
من قصر، کارمندان قصر و بروکراسی ای که توسط کافکا به تصویر کشیده شده بود رو به نظم مدرنی که در جهان حاکم شده برگردوندم، اینکه انسان معاصر دچار درگیری با منصب های دولتی شده و آدم هایی که به وسیله ی ابزاری مثل قانون برای خودشون جایگاهی رو به رسمیت شناختن که هیچ چیزی جلودارشون نیست و اکثر آدم ها هم به شکل برده گونه ای از این قوانین و منصب های خودساخته پیروی می کنن و در تبعیت کامل از این قوانین به سر می برن. که هیچ کس حق برهم زدن این نظم و منصب های اعطا شده رو نداره. 
از نظر من قصر اعتراضی است به پذیرش دین، عرف، قانون، و هر چیزی که آزادی انسان رو دچار خدشه می کنه، کافکا در قصر به خوبی حماقت دسته جمعی انسان ها رو در پذیرفتن این موارد و تبعیت از اون ها رو به خواننده نشون میده دقیقا آن جایی که کا. به خونه ی بارناباس میره و با خواهر او به الگا درباره ی طرد شدن این خانواده از طرف مردم جامعه صحبت می کنه. آمالیا خواهر الگا به یک پیک که از طرف قصر فرستاده شده توهین می کنه و نامه ای که در اون درخواستی غیراخلاقی از طرف سورتینی کارمند عالی رتبه ی قصر نوشته شده رو پاره می کنه. این کار باعث طرد شدن خانواده ی بارناباس از طرف جامعه میشه. توهین به قصر! این طرد شدن در صورتی انجام می گیره که بعد از پیگیری های مسرانه ی پدرخانواده برای بخشیده شدن این توهین با پاسخی عجیب از طرف قصر رو به رو میشه. اینکه اصلا اشتباهی یا جرمی ثبت نشده است که بخواهد بخشیده شود. حتی این رو میشه تشبیه کرد به طردشدن هایی که جامعه مذهبی نسبت به افراد انجام میدن، طرد شدن هایی که نانوشته است، و در هیچ کجای دین و مذهب مورد پذیرش نیست اما مردم به صورت خودمحور و خودخواسته و ناشی از یک ترس که در وجودشون نهادینه شده، به این دلیل که موجب خشم قصر به عنوان نماد خدا قرار نگیرن افراد گناهکار رو طرد می کنن.

قصر یک کتاب ثقیل برای خوانده شدن اما قابل تامل است. به این نکته ی هم توجه داشته باشید که قصر یک کتاب بدون پایان بندی است و عمر نویسنده قبل از اتمام آن به پایان رسیده است 
  • علی رسولان

جنبش واژه ی زیست

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۰ ق.ظ

جنبش واژه ی زیست، اسم بلاگه ولی پر از معنا و مفهوم، نمی دونم چندمین مطلبش بود ولی یه آهنگ بی کلام بارگذاری کرده بود بسی دلنشین، الان پخشش کردم داره گوشم رو نوازش میده وَ هوش از سرم پرونده

جنبش واژه ی زیست! حرکت از اینجا به آنجا! مهم نیست درست یا غلط مهم نیست رسیدن یا نرسیدن، مهم نیست نتیجه، اصل جنبش داشتنِ، حرکت کردن! ساکت نماندن، ساکن نشدن، اصالت در جنبش داشتن است.

حرفی نیست در این باب که حتی انسان در ساکن ترین حالت جسمانی و روحانی بدون داشتن هرگونه اختیاری در حال حرکت از درون و بیرون است اما توجه به همین اختیار و انتخاب در جنبیدن و جنباندن است که نقش محوری در امتداد هستی دارد.

بی ربط به این مساله اندیشیدم که خدا چگونه حرکت می کند، نه اینکه به ذهن ما خورانده اند که حرکت مختص ماده است و شان خدا اجل از متقضیات ماده، باید استغفرالله نثار فکر خود کرده و از اندیشیدن برحذر گردم. 

باید بخوابم و فکر نکنم اما خواب که می بینم، حس می کنم از جایی به جای دیگر می روم، می بینم که حرکت می کنم، درد می کشم، می خندم، می‌گیرم، می بینم، و می دانم که همه ی اینا مربوط به روحی است که طبق معلوماتم باید فارغ از مقتضیات ماده باشد! مگر نه اینکه جسمم روی تخت دراز به دراز افتاده است، و روحم در حال سیر در عوالم دیگر! پس این دردها، حرکت ها! چیست؟

اح که این افکار لعنتی فقط حال بدم را بدتر می‌کند. اما بدی حال من مانع از این نمی شود که نپرسم اگر جنبیدن واژه ی زیست است، اگر حرکت خیر و خوب، مگر حضرت حق مجمع خوبی ها نباید باشه، مگر او منشاء و منبع فیض و خیرات نیست؟ پس چگونه می تواند خودش فارغ و تهی از این خیر باشد و بدون حرکت خدایی می‌کند؟ 

گاهی فکر می کنم خدا دوست داشت انسان باشد، تلاش کند، بگرید، بخندد، ناراحت شود، دوست داشته باشد، خشمگین شود، حتی شکست بخورد، و دوباره بلند شود و از نو شروع کند، گاهی فکر می کنم چه لذتی بالاتر از اینکه بعد از سقوط صعود را تجربه کنی

به نظر من خدا هم از آدم هایی که در ثروت راکد شده اند یا در فقر به گله نشسته اند حالش بهم می خورد! وقتی اینگونه است پس خودش هم فکری برای عدم ایستایی خودش دارد. مگر نه این است که یکنواختی بد دردی است و جنبش واژه ی زیست؟ 

و آهنگی که در حال پخش است 


بلاگ جنبش واژه ی زیست +

  • علی رسولان