قبرستون
قبر! بیشتر از اینکه میّت بهش احتیاج داشته باشه، انگار ما آدم های مثلن زنده بهش احتیاج داریم. برای اینکه بشینیم کنارش و شروع به حرف زدن کنیم. ایجاد یه جور نماد، یه جور شکل، چی میگن تندیس از کسی که دوستش داشتیم. یه مکانی برای یادآوری روزهای گذشته.
شاید برای نشستن کنار دوست داشتنی های زندگی و زدن حرف هایی که هیچ وقت موقع زنده بودنشون نزدی. می تونی چشمت رو ببندی و بدون اینکه گریه کنی بهش فکر کنی. اصن می تونی گریه کنی و بهش فکر کنی و حرف بزنی. نمی دونم چرا گاهی اوقات بعضی حالت ها رو فاکتور می گیرم یا مثلا سانسورش می کنم از زندگی، در صورتی که اصن بد نیستن یا هر چیز دیگه ای.
انگار قبرستونم یه جور خودخواهی برای رفع نیاز زنده ها! برخلاف اون حرف مصطلحی که میگن قبرستون آرامشگاه مرده هاست، خب منطقی هم هست که بگیم مرده ها که با مردنشون به آرامش رسیدن و نیازی به چیزی ندارن.