علی رسولان

  • ۰۰/۰۶/۲۰
    مه
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

تیر

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۳ ب.ظ

نمی دانم تیر را از تیر گرفته اند یا تیر را از تیر ؟ تیر که تکلیفش مشخص است اما تیر ماهی است پر از حادثه های تلخ! پر از خبرهای شگفت، که هر کدامش آدمی را به زمین می زند، آن هم زمین زدنی که پا شدنی برایش متصور نیست!

از دو تیری که ما نبودیم بگیر تا ... ، همان دو تیری که به توپ بستیم مجلس خودمان را خودمان، شاید هم نه، ظاهرش خودمان بود و باطنش دیگران ، انگار ما دست شده باشیم برای آن های سودجو! و حتی عزل و حتی نصب!

از شش تیر بگیر تا هف تیر! در روزهای پر از التهابُ تبُ تابِ کودکی تازه به پا خاسته، که شیر لازم استُ پدر لازم بیشترتر! آری خواستند یتیمش کنند اما مقدّر نبود با این حال دست بسته اش کردند شدید! و از پشت خنجر زدند آن هم با طعم بسیار زننده ی ترور!

دوازده تیر، که سنگین است به دوش کشیدنش، حمل کردنش، هیچ نقاشی یارای کشیدنش را ندارد، نقاش با آن روحیه ی حساس، و تصویری از خلیج فارس و هواپیمایی به نام ایرباس و کودکانُ زنانی که ... دلخراش است دیدن گل های پرپری که بربریتِ کشوری چهارصد ساله را به نمایش گذاشته است.

چهارده تیر ، اختراعی بود برای مسدود کردنمان، شاید هم دستشان تنگ شده بود و پول های ما از به گدایی افتادن درشان می آورد و دارایی های ما هنوز در جیب آن هاست.

بعدن ترها هم هجده تیر بود که از جیب بی وجدانِ نفاق بیرون زدُ ، یکبار کودتا کردندُ گذشت و یکبار هم به آتیش کشید معصومیت انقلابی را که برایش جان ها داده بودند در طبق اخلاص، و تا آنجا پیش رفتند که اوی مهربان گفت: اگر عکس مرا هم پاره کردند... " صدای گریه "

بیست و دو تیر کشتار داشتیم، آن هم کجا گوهرشاد، حجابمان را برداشته بودند اما نه به سبک عرفا بلکه آنگونه که بی حیاها دوست داشتند!

بیست و هفت تیر، جام زهر نصیبمان شد!

تیر همیشه تیر می کشد، تیر تیر می کشد، و من مانده ام، حیرانُ خیره به این تقویم پر حادثه یِ پر درد و سرگشته ی آنی به نام نوزده تیر شده ام! شدید دوست میدارم نوزده تیر جایی میان این حوادث نداشته باشد!

  • علی رسولان

شصتی هایِ

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۶ ق.ظ

بابت به کار بردن اصطلاح نمک کور واقعن متأسفم ولی واقعیتِ دیگه، ی جوری میگیم سختی کشیدیم که انگار...

دهه شصتی های نمک کور تو کوتاه ترین روزهای سال روزه گرفتن رو شروع کردنُ هم صدا با چیک چیک بارونُ سپیدی برف شدن روزه سال اولی! اما این روزها فقط از سختی هاش می نویسن!

دهه شصتی های نمک کور هم نفس با بهترین بنده های خدا تو هر عصرُ زمونه ای زندگی کردنُ نم نم بزرگ شدنُ قد کشیدن اما این روزها فقط از سختی هاش می نویسن!

دهه شصتی های نمک کور خواستنُ خاتمی رو انتخاب کردن، نخواستنُ هاشمی رو انتخاب نکردن، خوب یا بد هر چی بود خودشون خواستن، این خودم خواستن رو مدیون شهدا و امام شهدا هستن، بابت ثانیه ثانیه دور بودن ها، تبیعدها، جنگ ها، دلهره هایِ امامُ همه ی دهه چهلی ها! اما این روزها فقط از سختی هاش می نویسن!

دهه شصتی های نمک کور که کُزت وار بزرگ شدن اونم به خاطر ظلم تناردیه هایِ زمان خودشون، امروز کلی عاقلُ بالغُ باسوادُ فهمیده ان، لوسُ نُ نُر کم توشون پیدا میشه اما این روزها فقط از سختی هاش می نویسن!

دهه شصتی ها اونقدی که دهه چهلی ها به آب و آتیش زدن ، نه به آب زدنُ نه به آتیش، اونقدی که دهه چهلی ها جان فدا کردن، قد ی لحظه اشم تاریخ حرکت خاصی از دهه شصتی ها ثبت نکرده! اما این روزها فقط از سختی هاش می نویسن!

گفتم لوسُ نُ نُر نیستن اما؛ زودباور خیلی، حالا چرا نمی دونم؟

دهه شصتی ها بیشتر از اونکه واقعُ حقیقت بهشون غلبه کرده باشه، جو و تبلیغات بهشون غلبه کرده، نرمِ نرم ، حتمن اونایی که چش دیدن ما رو نداشتن می دونستن امروز میفته دست دهه شصتی ها و فرداهای پیش رو بیشترتر!

دهه شصتی ها کلی حال خوش دارن واسه گفتن، کلی یادگار واسه احیا کردن اما، این روزها انگاری بدجور جوزده شدن شدید!

کاری به چهلی هایی که یادشون رفت کجا بودنُ چی شدن، ندارم ، اما یادمون باشه شصتی ها، اگه چهلی ها پشت پا زدن به چهلی هایِ همراهشون، شصتی ها باید گرد و خاک این نارفیقی رو به پا کنن، نه اینکه جو زدهُ یهویی شن تو گرام های مختلف!

  • علی رسولان

انسان

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۷ ب.ظ

همیشه باید فکر کرد، به تک تک کارهایی که در طول روز با ما همراه هستن، از جزئی ترینش تا کلی ترینش، تو بین این جزئی ترین ها و کلی ترین ها، همیشه یه سری عادت های روزمره وجود داره، یا بهتر بگم یه سری کارهایی که جزء زندگی مون شده و با وجود عجیب بودنش خیلی معمولی و عادی دیده میشه!

یکی از این عادی شده های خیلی پیچیده روزه گرفتن هستش! اونقدر عادی شده که از کنار دیس میوه ی چیده شده تو پذیرایی رد میشیم و نگاشم نمی کنیم! یا تشنه امون میشه ، از شدت تشنگی داریم داغون میشیم اما واسه یه پارچ آب خنک قدِ یه قطره ی خشک و خالی هم ارزش قائل نیستیم! گشنگیُ یه یخچال پرِ خوراکی بماند!

این وسط من نمی دونم چرا ماها این امتناع از خوردن و آشامیدن، این قدرت خودداری کردن رو دست کم می گیریم، انگار ن انگار هفده ساعت مبارزه جدی و سرسختانه با هر چی خوردنیُ آشامیدنی داریم!

پی بردن به این قدرت، که به نظر من بهترین هدیه ایِ که خدا تو ماه رمضون به مهموناش میده، می تونه راه گشایِ آدمی برای تمام شئون زیستش باشه ، چ زیست مادی و چ زیست معنوی!

این وسط فقط می مونه یه حیرت، اونم اینه که چرا یادمون میره هم چین قدرتی داریم، قدرت غلبه کردن به اونچه نفس دوس داره انجام بده، حقیقتن که انسان نامیده شدن انسان بابت این فراموش کاریش به جاست و غیرقابل خدشه!

  • علی رسولان

بی خردان

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ق.ظ

مشهد ، معراج شهدا! و قم

سه گانه ی دوست داشتنیِ روزهای پایانی شعبانم بود که نمی دونم چطوری قدردانش باشم و شکرش رو به جا بیارم! سه روز مشهد و بعدش، هم قدم شدن با قافله ی شماره ی سوم شهدا تو روز سه شنبه و روی دوش بردن تابوت شماره ی سه " کربلای 4 ، ام الرصاص" و زیارت حضرت مع3ومه! سلام الله علیها!

شاید بهم اشکال بگیرید ولی دوس داشتم اینجوری بنویسمش! به هر حال روزهای خوبی بود برای رسیدن به اولین روز ماه رمضون، قبل نماز مغرب و عشا دیروز فرصتی دست داد تا واسه چن لحظه هم قدم شم با مفاتیح الجنان، و خطبه ی حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم رو درباره ماه رمضون بخونم!

خب مطالب جالبی نوشته بود که قابل توجه بود ، یکیش به این مضمون بود که شیطان ها در این ماه دست هاشون بسته شده، مراقب باشید بر شما چیره نشن! که نشون میده اونجوری ها هم نیست که کاری از دستشون بر نیاد تو ماه رمضون و اگه حواس پرتی کنیم می تونن بهمون چیره بشن و غلبه کنن بهمون " البته من به متن عربی خطبه مراجعه ای نداشتم و به ترجمه اعتماد کردم"

یه مطلب دیگه هم پشت بند این خطبه بود که روایت از حضرت علی علیه السلام بود که حال من رو عوض کرد و سعی کردم کمی بیشتر رعایت کنم ، البته از کمی بیشتر ، یه جورایی خیلی بهم برخورد یا چ جوری بگم تأسف خوردم به حال خودم و از این روزه داریم، حضرت اینجوری بیان می کنن چ روزه ای که برای صاحبش جز گشنگی و تشنگی به همراه نداره و حتی بعدش اینجوری میگن که خوش به حال زیرکی که خوابش بهتر از بیداری و عبادت احمق هاست و ی مرحله بالاترش که خیلی فکرم رو به خودش مشغول کرده به این مضمونِ، باریک الله به زیرکی که افطار می کنه ، که این افطار کردنش بهتر از روزه گرفتن بی خبران هستش!

بعدِ خوندن این متن هر کسی می تونه دوتا راه رو پیش بگیره یا مث زیرکی بشه که افطار می کنهُ به خودش سختیِ گشنگی و تشنگی رو نمیده و هم می تونه طوری روزه بگیره که طبق روایات موهای بدنشم روزه باشه! " حالا موهای بدن چ گناهی می تونن انجام بِدن من نمی دونم "

  • علی رسولان

عینک فقط خنگی

چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ب.ظ

هم سن و سال صاحب بلاگ " اول می خواستم اسم یکی از بلاگا رو بنویسم حتی نوشتم بعد دیدم چن تا این سن و سال داریم اگه یکی رو بنویسم اون یکی ناراحت میشه این یکی رو بنویسم اون یکی ناراحت میشه حالا بیاهُ درستش کن " شما برو تو ده دوازده سال پیش، میشستم پای شبکه چهارُ کلی حظ وافر می بردم از این بحث و گفت و گوهایی که صورت می گرفت. تو این بحث و گفت و گوها هر کی یه افه ای هم داشت دیگه ، بیشتر از همه من افه ی عینک رو دوس داشتم ، بعضی ها هم هی ورش میداشتن دوباره میذاشتنش، بعضی ها هم مث فراستی "

منقتد دوس داشتنی سینما رو میگم، که همش این عینک هاش رو عوض می کرد تو برنامه هفت منم با خودم می گفتم ببین تو رو خدا الان یکی مث من باشه پای تلویزیون که دیگه هیچی حالا براتون میگم من چ جوری بودم "  بعضی ها هم مث فراستی هی عینک عوض می کردن ، بعضی ها هم ی بند آویزون کرده بودن بهشُ انداخته بودنش رو سینه اشون، منِ از همه جا بی خبر هم بی خودیُ الکی شیفته ی  عینک شدم!

حالا بیاهُ درستش کن، یه کارای بدی هم می کردم که چشمم ضعیف شه " ذهنتون جای خیلی بد نره ها مثلن میرفتم جلوی تلویزیون زل میزدم به صفحه، الان که دارم می نویسم واقعن از این حرکتم شرمنده ام شدید، خجالت آور هم هست نیست ؟ "

هیچی دیگه نگو که دست قضا خود به خود واسه من تو دفترش عینک رو نوشتهُ من خبر ندارم، کم کم این چشای بنده خدای من ضعیف شد با نمره نیم هم عینکی شدنم شروع شد ، منم خوشحال و خندان  به سمت مطب و عینک فروشیُ این حرفا!

خب اوایلش بد نبود بالاخره به خودپسند رسیدن هم عالمی داره واسه خودش! آما بعدن ترش از اون روزهای اول دردسرهای عینک آغازیدن گرفت، دقیقن شد یه معضل همیشگی موقع فوتبال بازی کردن و من چقد عینک شکوندم سر همین فوتبال، و موقع دیدن فیلم سینمایی های آخرشب که صبحش با ی عینک شکسته بیدار می شدمُ ، حتی وضو گرفتن تو مسجد که آب می پاشید روشُ اصن نمی دونستم کجا بذارمش موقع وضو گرفتن که نشکنه! موقع نمازم که اصن حال نمیده عینک رو صورتت باشه " حداقل من اینطوری ام " حالا فک کنید من یه آدم تازه عینکی شده ، عینک رو گذاشتم کنار مهر یکی هم دیر رسیده  می خوادم بره اونور صف، دقیقن تصویرش میشه یه عینک کج و معوج شده، وسط نمازم هستی کاری ام نمی تونی بکنی " حالِ اون لحظه رو خودتون بسازید کار سختی نیست هست ؟ " و تا دلتون بخواد جا گذاشتن اینور و انور از تاکسی بگیرید تا خونه فک و فامیل حتی یه بارم تو قطار از بالا سرم ورش داشتن " یکی نبود بگه مردحسابی شایدم زن بوده ، حالا هر چی بوده حسابی عینک یکی دیگه به چ درد تو می خوره آخه آیا؟ "

از این موارد اینجوری فراوون هست یکی دیگه اشم یادم اومد تازه عینک گرفته بودم رفته بودیم لب دریا، همین جوری یهویی گفتن بریم یه تنی هم به آب بزنیم ، رفتیم دم ساحل با خودم اندیشیدم اگه این عینک رو بذارم دم ساحل ممکنِ یکی پاش بره روش بشکنه چون قرار شنا هم بیس دیقه ای بود دیگه با عینک رفتم تو آب " حالا من میدونم کلی ملتم اونجا گفتن اینو ببین تو رو خدا با عینک پاشده اومده تو آب ؛ خودم خنده ؛ " با عینک رفتن تو آب همانُ پشتک آخر رو زدن همان، عینک پر! رفت که رفت منم حرفه ای اون جلوها دیگه حس گشتنم نبود با خودم گفتم این شیطون میشه همین جا دار فانی رو وداع می کنم بی خیالش شدم اومدم بیرون، اون روز خیلی برام جالب بود که تا مامانم منُ دید گفت: عینکت کو؟ " قیافه ی اون موقع من رو هم می تونید تصور کنید کار سختی که نیست هست ؟ "

خسته اتون نکنم غرض از نوشتن این متنُ خاطره های عینک این بودش که چن روز پیش رفتم عینکم رو عوض کردم، عوض کردم منتهی این جدیدِ نمی دونم باطری هاش ضعیفه ، حالش خرابِ ، مشکل سیاسی داره یا هر چیز دیگه ای اصن ی دیقه هم نمی تونم بذارمش رو چشم، حسابی اذیت می کنه چشا رو ، امروز بردمش پیش یه بینایی سنجش دیگه بررسی کرد گفت من یه ۲۵ صدمی اختلاف تشخیص دادم ولی اینم زیاد مهم نیست پیش میاد طبیعی ، بعد کلی صحبتُ اینکه مگه میشه و اینا ، تو ذهنم اومد که برم سراغ لنز " یه سابقه لنزم دارم که خاطره اش کلی خنده دار یه روزی حال داشتم می نویسمش " به دکتر گفتم میشه شماره لنزم رو بهم بگین ، اونم گفت آره ، نشستمُ شماره مشخص شد بعدشم نوشت بعدترش گفت چقد بیعانه میدین؟ گفتم چی؟ گفتم نه من میرم خودم تهیه می کنم دست شما تشکر! یهو برگشت گفت نمیشه که من شماره بدم بری از یکی دیگه بخری ، اگه اتفاقی واسه چشمت بیفته چی ؟ من گفتم نمیشه شماره لنزم رو به خودم بدین برگشت گفت نه نمیشه ! گفتم یعنی همه جا اینطوری هست آیا ؟ گفت آره منم تو دلم گفتم چ مسخره!!!

و با کوله باری از سوال که چن تاش ایناس: اگه من لنزم رو از این دکتر بخرم بعد لنزم به هر دلیلی گم بشه یا پاره بشه بعد برم از یکی دیگه لنز بخرم آیا این دکتر باید جواب بده؟ یا مثلن اگه واسه چشم اتفاقی بیفته، مگه فاکتور میدن که ثابت کنم این دکتر این لنز رو داده ، تازه اگه داده باشه می تونه حاشا کنه که این لنزا واس ماس نیست! اومدم بیرون.

و اینطوری شده که با خودم قرار گذاشتم برم و این سوالا رو حتمن ازش بپرسم " البته من بیمه ام و پولی نمیدم شما یه وقت سوالی داشتین همونجا سریع بپرسین اینم بگم تا اونجایی که راه داشته باشه سعی می کنم قبض تهیه نکنم چون به هر حال از طرف بیمه پولش بهش پرداخت میشه ، اونم واسه چن تا سوال " آیا ارزشش رو داره ؟

  • علی رسولان

دینامیک ایستاکُش

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۳ ب.ظ

عصبیت قومی قبیله ای که اطراف ناکس وجودی را فراگرفته است مشفقانه و در نهایت چسبندگی به زمین، شعری می خواند که رقاصه ها در برابرش مجبور به زانو زدن شده اند آنقدر که از پیشانی کفش های پاشنه بلندشان عرق شرم می ریزد و سزاوارانه ای ناچسب را در دریایی از سرشکستگی برای صاحبش به منصه ی ظهور رسانده است.

هیجان انگیزتر از این واژه نشینی بی شرمانه، افسردگی اتم هایِ بی حسی است که بی توجه به کارناوال انتقادیِ این عصبیت، مستدام در ایستایی هستند و لاجرم اخمی خشک روانه ی فضای ایجاد شده می کنند تا شاید از این حرکت، برخوردی هر چند ریز مابین ریز اتم های بازیگوش که به جبر مادیّت بینشان فاصله افتاده ایجاد شود! شاید با نگاهی راهی برای آتش زدن ماهی که یخ است و سرد پیدا شود!

چ بسیارند نوترون ها و پروتون هایی که نه گریه می کنند و نه می خندند! آنقدر ساده اند که دنیا را ریز تر از خود می دانند این زیراتم هایِ! چشم بسته ی نادان.

بد است که این ساده ی منجمد نمی داند،  اگر سرش را برگرداند چشم هایی را می بیند که پلک در پلک هم عشق را گره زده اند و سرود مستانه ی إِلَهِی، فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ سر می دهند و صمیمانه چنگ می زنند احساس آدمیت را و گاز می گیرند بازویی را که رویش حک شده: إِلَهِی کَأَنِّی بِنَفْسِی وَاقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ أَظَلَّهَا حُسْنُ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ.

  • علی رسولان

پ َ ر پ َ ر

سه شنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۹ ب.ظ

دقیقن همون شبی که می خواستی بنویسی پ ر و ب ا ل ی نمونده ، پ ر پ ر شدم! دقیقن همون شبی که تصمیم داشتی نق زنانه بنویسی، دقیقن همون شبی که روزش پر از حالِ بد بود، دقیقن همون شبی که می خواستی با این مقدمه نوشتن رو شروع کنی: جهان موهای بافته شده اش را مو به مو باز کردم، گره های کور را کنار زدم و هروله کنان هم شانه ی باد در پیچ و خم آرمیتاگونه ی موهایش به دنبال راهی برای حل مسأله ی عشق بودم ...

دقیقن تو یه شبِ ضد حال، یه اتفاق خوب هُلُپی افتاد وسطِ پذیراییِ آشفته ی دل، و این اتفاق خوب چیزی نبود جز یه کادوی با تأخیر به مناسبت جشن تولدم! اینجا بود که به خودم گفتم چ خوبه که بعضی اوقات بعضی ها سر موقع ، دقیقن اون موقعی که باید باشن نیستن! و اینکه هر شری حکمتی داره " البته از نظر من شر نداریم ، فک می کنیم شر هست " بنابراین شر حکمت دار هم نداریم فقط حکمت داریم.

  • علی رسولان