علی رسولان

  • ۰۰/۰۶/۲۰
    مه
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۶۶/۰۲/۲۱
    i
  • ۹۴/۰۲/۱۲
    ۱۳
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۹۱ مطلب با موضوع «نوشتاری» ثبت شده است

شبیهُ متفاوت

پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۰۴ ق.ظ

حالم از تو بهم می خورد! آن وقت آنقدر درگیرت شده ام که حالم از خودم هم بهم می خورد! حتمن تو هم حالت از من بهم می خورد و حالت از خودت هم!

خنده دار ترین پاسخ تو به جملات بالا این است که بگویی! من حالم از تو بهم نمی خورد ، حالم از خودم هم بهم نمی خورد! تکرار این جملات را دوست نداشتم! بگذار طور دیگری بگویم! این روزها که طوری های مختلف مد شده است! نه؟ بد طوری، خوش طوری، لاکچری طوری، غذاطوری، حمله طوری! می دانی گند ماجرا کی بالا می آید، آن وقتی که بگویی نه تنها حالم از تو بهم نمی خورد که خوشم هم می آید. 

شرایط بغرنجی است. سرم در تاریکی اتاق فرو رفته است و تنم لای پتو چنان پیچیده است که هیچ سوزی جرات ورود ندارد! هوای اتاق آنقدر گرم و خشک است که آدم را یاد بیابان های کالاهاری می اندازد. خدا می داند که من نمی دانم این بیابان اصلن در کدام نقطه ی زمین واقع شده است. فقط می دانم که اسمش را شنیده ام و می دانم شدید تفدیده است و مرگ آور! از طرفی با آن قسمت هاری اش هم با توجه به اوضاع وخیم سگی ام ارتباط خوبی برقرار می کنم! شاید کالا بودنش هم به من بیاید. اینکه گاهی چنان ابزار دست می شوم و بعدش تف! که زمین هم پسم می زند. 

می دانم که نمی فهمی من چ می گویم! تو به تهش می خندی و من به اولش! به هر حال تو هم یک بازیچه ی می خواهی برای لحظه های فراغتت! دقیقن مثل من برای لحظه های بی حوصلگی ام. می بینی چقدر شبیهیم! شبیهُ متفاوت! 

نمی دانم چرا این ماجرا را کش می دهم، وقتی حرف زدن با تو سرم را درد می آورد،  تو دردسری هستی که مخم در حضور تو سوت می کشد! و دلم بدون تو تیر! حس می کنم پوکیده ام! انباشتی از فحش ها! بغض ها! حرف ها! در سرم رژه می روند، آنقدر که پلک هایم را سست می کند برای برهم زدن، حس می کنم لایه ای از دود یا خلا! یا درد بین سرم و بالش فاصله انداخته است، بیرونشان نمیریزم، شاید تبدیل به بمب شوند برای ترکیدن و خلاصی از این وضع.خلاصی از تو و اخلاق گندت. 

  • علی رسولان

Recently added

پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۳۲ ب.ظ

برای فرار از صداهای مزاحم ، متوسل به هندزفری می شوی! و از لا به لای آن همه صدا! جدیدترینش را انتخاب می کنی ، دقیقن از قسمت Recently added ، این یک حس همیشگی بوده و هست. خوب یا بدش را هم نمی دانم! این دلبستگی به جدیدیات و عدم تعلق به قدیمی_جات همیشه وَ همه جا همراهُ همنشین تو بوده و هست و انگار خواهد بود... 

اینکه چقدر طول می کشد تا یک جدیدی ، قدیمی شود هم! ، هیچ حساب و کتاب یا قاعده ای نداشته و ندارد. هر موجودی از هر نوع یا جنسی! می تواند سال ها جدید بماند وَ می تواند به چشم به هم زدنی خاصیّت جدیدانندگی اش را از دست بدهد. شاید این سرعت منطقی به نظر نرسد اما بررسی حساسیت های نفسانی و احساسی به راحتی هر منطقی را به چالش می کشد وَ بدتر اینکه محکومش می کند به شکست! به شکستن! به نابودی!  این حادثه آنقدر سریع و مبهم رخ می دهد که تو را به یاد جمله ی کأن لم یکنِ تمام قراردهای فی مابین انسانی می اندازد، جمله ای که خیلی ها معنایش را هم نمی فهمند چه برسد به مفهومش.

اصلن ، این حس خاص نسبت به هر چه جدیدش! پیچیدگی هایی نیز دارد، وقتی تو حس دوست داشتنت را به آخرین شعری که گفته ای منتقل می کنی وَ از آن قدیم ترهایش سلب می کنی ، حتا گاهی پا را فراتر از سلب می گذاریُ به مرحله ی انزجار میرسی! شاید دم دستی ترین این حس نسبت به لباس های قدیم و جدید برای هر فردی پیش آمده باشد ، مخصوصن در ایام کودکی! و یا حسی شبیه به این نسبت به مدل های قدیمی و جدید تلفن_همراهیتان در بزرگسالی. وَ هر عاقلی می داند که این ها مثال است جهت بیرون آمدن از گیجی وَ شیرفهم شدن ذهن نه منظورُ مفهوم متن! 

برای چنین احوال بغرنجی! البته بغرنج به حسب قواعد معمول عرفی ، قاعده ای به نام با من بمان و بمیر وجود ندارد. و به همین منوال عدم بمان بر موجودیّتش می چربد! به هر حال انسان در هر آن با آن دیگرش فرق دارد ، در ذات این افتراق و تفاوت جوانه های جدیدیّت نهفته است، سرکوب یا بها دادن به همین جوانه هاست که به شما تشخص می دهد. وَ باعث تمایز شما از دیگران. واضح است که این جوانه ها در تمام زمینه های حیات می شکفد و گل می کند! تمام زمینه هایی که حس وَ عقل شما با آن طرف است.

از پست ترین ها! تا متعالی ترین ها! 

 پست و متعالی، از این جامعه تا آن جامعه وَ از این فرد تا آن فرد ، متفاوت و متکثر است. گاهی توجه به یک جوانه ی پست در نگاه یک جامعه مساوی می شود با خانمان براندازی شما! البته همین خانمان براندازی هاست که علت ظهور و بروز شما می شود. حیات در متداولیات جامعه یک ساحلُ دریای آرام است و خلاف آن حیات در فراز و فرودهای رودی خروشان! در اینجای حیات تصمیم با شماست که در یک رود خروشان شنا کنید یا یک دریای آرام.  

 

  • علی رسولان

به رنگ لبو

پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۷ ب.ظ

تو این هوای سرد یکی از مطلوبی جات جهت ایجاد گرمای درونی و بیرونی بدنی ، بی شک و شبهه لبو هستش! انصافنم می چسبه به بدن و حسابی آدم رو سر حال می کنه! مخصوصن که سر چهارراهی باشه اونم دم غروب ، اونم تر بعد از یه خرید عالی مثلن سمت خیابون انقلاب!  

گفتم انقلاب چون فکر خریدتون رو ببرم سمت کتاب! خرید کتاب باشه خیلی بهتر تا مثلن خرید جوراب یا شلوار یا جوراب شلواری حتا! 

عرضم به حضورتون بگه که ، بعد از این کیف نفسانی و ایجاد حال خوش روحی از خوردن لبو ، یه اتفاقی میفته که هم چین تعجب انسانی رو دچار شگرف می کنه ، اونم موقع دفع افاضات لبو هستش ، همون هایی که بدن یا نخواسته یا خواسته ولی نتونسسته جذبش کنه! شفاف بخوام بگم میشه موقعی که مغز عِ رُ ر میده و شما می فهمی که باید بری دسشویی! 

موقع این دفع تازه به خوشرنگ بودن " رنگِ لبو " پی می بری! اصن یه رنگ بنفش سیری داره ، شدید زیبااااا و البته یه علامت سوالم برات پیش میاد که ، چطوری میشه که اینجوری میشه! چرا مدفوعت الان به رنگ لبو شده عایا؟ و تازه به این فکر می کنی که چه خوب می شد که با خوردن هر چیزی ، مدفوعتم به رنگ همون می شد! مثلن موز می خوردی مدفوعم رنگش زرد یواش می شد یا خیار می خوردی سبز می شد! هویج می خوردی نارنجی می شد! " یعنی این مورد اخیر فک کنم خیلی طرفدارم داشته باشه ، دقیقن مقصودم دختر و پسرای نارنجیسمِ "

به می خوردی ، گل به ای می شد ، این مورد که اصن مد شده! الان میگی رنگ مورد علاقه ات چیه؟ با یه عشوه ی خاصی میگه گل به ای! نمی دونم راجع به این رنگ و واژه واقعن چی تو ذهن بعضیا هستش والاااااع! 

شیربرنج می خوردی سفید می شد! این مورد دیگه شاهکار میشدا! مثلن نگاه کنی فک کنی اصن اتفاقی نیفتاده که نیفتاده! کلن مبحث شستشو تو این مورد منتفی می شد شدید. 

هیچی دیگه سایر موارد و رنگ بندی ها رو با ذهنیت خلاق خودتون بسازید! از  بادمجونی بگیرید تا آلبالویی ، حتا ترکیبی دو رنگ و سه رنگ تا رنگارنگ دقیقن عینهو رنگین کمون! این مورد رنگین کمونی به style مدفوعم همچینی میادا البته به شرطی که اسهالی نباشه! 

الانم دارم به این فکر می کنم که عجب متن جالبی نوشتم برای یه انشا با موضوع: زمستان خود را چگونه گذراندید؟ اصن پتانسیل اخراج شدن با قدرت بی نهایت توش موج میزنه! 

امیدوارم شماها هم که خوندین زیاد حالتون بد نشده باشه! به هر حال این فانتزی رنگ بندی شدن دفعی جات بدن اونقدرا هم بد نیست ، به نظر من که خیلی هم جذاب و متنوع می تونه باشه! وقتی در مورد لبو این اتفاق میفته حتمن در مورد بقیه خوراکی ها هم می تونه اتفاق بیفته ، فقط باید فرمولش کشف بشه! 

وقتی کشف بشه اونوقت تازه می تونی فک کنی چی رو با چی بخوری که تهش برسی به یشمی سیر! یا مثلن خاکستری یا قرمز یواش و این کلی می تونه موجبات افتراح آدمی رو ایجاد کنه. 

مطمئنم از این به بعد هر وقت لبو بخورین یاد من میفتین یا حتا تو شرایط بدترترش! خدا از سر تقصیراتتون بگذره! به ذهنتون دستور میدم این متن رو همین جا چال کنه! والاع 

شرایط زندگی تون مطبوع و دلچسب باد زیاااااد ، آخر هفته اتون خوش. 

 

  • علی رسولان

شینگادور

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۴۸ ب.ظ

... شینگادور 

نمی دانیم کجاست

چون 

نخواستیم ، قدردان باشیم! 

  • علی رسولان

خواب

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۲ ب.ظ


یکی از بهترین حالت های دنیا ، که یکی از واقعی تریشونشم هست، اتفاقن ارتباط تنگاتنگی هم با رویا داره ، خوابِ. خواب خیلی خوبه، خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو بکنید هم خوبه ، والاع.یکی از ایده آل های من تو زندگی اینه که یه شرایطی داشته باشم هر وقت دلم خواست بخوابم بخوابم ، هر وقت دلم خواست بیدار باشم بیدار باشم باز دوباره بخوابم (لبخند ملیح) 

البته این شرایطی که میگم ، منظورم شرایط خوب هستش ها ، وگرنه خدای نکرده با دعاهای شما و خودم بعد خوندن و نوشتن پاراگراف بالا ، یه موقع بیفتم تو زندون ، دقیقن و به طور کاملن واضح و مبرهن آرمان بالا به نحو فزاینده ای محقق میشه (لبخند تلخ) چون یه زندونی هم " البته من نرفتم ها ، ولی اینجور که بوش میاد انگار این بنده خداها رو کاری باهاشون ندارن دیگه ، واسه همین ، زمان بندی خواب و ایناشونم با خودشونه دیگه ، نه؟ ، امیدوارم این موردم مث همه ی موارد دیگه شامل ضرب المثل آواز دهل شنیدن از دور خوش است نباشه ، لطفن " حالا این شرایط به کنار ، اصل منظور این هستش که ، خوبه ، آرزوهای آدم خوب و خوشگل و ناز محقق بشه ، نه اینکه مثلن کلهم آزادی آدم در تمام زمینه ها گرفته بشه ، اونوخ یه دونه دلبخواه حسی ، روانی ، غیراخلاقی ، غیرکاری ، منفعلانه آدم رو بهش بدن. 

غیراخلاقی بودن خواب هم برمی گرده به نگاه مردم ، که باید اصلاح بشه ، از اونجایی که یه آدم خواب با یه آدم مرده هیچ فرقی نداره و آدم مرده هم هیچ آزاری نمی تونه به هیچ کسی برسونه ، پس آدم خواب بهترین آدم روی کره ی زمین! سعی کنیم در کنار همدیگه این مفهوم رو گسترش بدیم تا دنیای بهتری داشته باشیم، سپاسات شدید از همکاری بی دریغ ، بی منت و بی چشم داشتتون. 

و گفتم غیرکاری چون اصولن خواب با کار همسنخ نیست ، یه دعوای عجیب و غریبی با هم دارن، اصولن مانع خواب ، کارِ. " وقتی میگم کار منظورم دقیقن کار به معنای حقیقی کلمه است کارای فانتزی و من بمیرم تو نمیری رو بهش نمیگن کار که ، میگن؟ ، هر چند که یکی از این فانتزیّاتیش هم آرزوست ، که علاوه بر سر کار نرفتن یه پولی هم بیاد دیگه ، چی میشه مگه عایا ، مگه  من دل ندارم که دلم خواست برم سرکار اونوخ سر ماه چند میلیونم بهم بدن؟ مسئول رسیدگی کننده به این امور کیست ، چیست ، چیپس " چرا  رو به روی من فقط میوه است خب من دلم چیپس می خواد الان (لبخند تلخ تر)

چون هیچ کدومتون نبودید که چیپس و ماست برام بیارید، منم دیگه این متنو ادامه نمیدم ، چ معنی داره ، هم بنویسم ، هم دلم غنج بره برای خواستنی هام 

  • علی رسولان

چشم اندازِ غیرِ چشم نواز

يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۱۰ ب.ظ

اول که یه خدا قوت بگیم به خانومای خونه ، و البته تر به آقایون خونه " مخصوصن اونایی که در طول سال اصنِ اصن کار نمی کنن ولی این آخر سالی مجبور میشن دست به کار شن و باحال یا بی حال همه کاری و همکاری بِنُمایند در امر شریف گردگیری "

خب همشم که  گردگیری نیست ، اصولن خونه تکونی یه بخشش گردگیری ، یه بخش بزرگتر و اصلی ترش که خیلی خانوما نسبت بهش علاقه مند هستن تغییر دکوراسیون همراه با خرید کلی چیز میز تزئیناتی ریز و درشت هستش ، یه جورایی قدیمی ها به بیرون پرت میشن و جدیدی ها اذن ورود پیدا می کنن " بماند که یه سری ها میان همین قدیمی های پرت شده بیرون رو ور میدارن به عنوان جدیدی های خونه اشون مورد استفاده قرار میدن ، واقعن اینجور صحنه ها رو دیدن بسی مایه ی افسوس ، خدا نصیبتون نکنه والا ، تازه اشم میگما میشه واسه این قضیه هم یه چیزی تو مایه های دیوار مهربانی درست کنن اینجوری خیلی بهتر میشد والاتر " 

اصولن اینکه آدم دود داشته باشه که نو شه خیلی خوبه ، اصن ثوابم داره ، منتهی این وسط به فکر دیگران بودن هم ثوابش دوچندان که چ عرض کنم صد چندان می باشد شدید. 

اینجور مواقع ها ، همیشه آقایون مخالف هستن بسیار ، البته اگه خودشون هر سال ماشینشون رو عوض کنن اصن ناراحتی ندارن ها ، خیلی هم مشتاق هستن و خیلی هم همه چیز رله ، دقیقن همین جاست که دعوای زن و شوهری شروع میشه و آقای همساده و خانومش همزمان با هم این جمله رو میگن: زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند 

پرده ی دیگه ی خونه تکونی ، تعمیرات ، نصب پرده ، لوستر جدید خریده شده ، اون ماشین ظرفشوئیه ، لباسش ، هودش ،  یا مثلن هر وسیله ی دیگه ای می باشد آیا! همه ی اینا هم نیازمند حضور یک شخص ثالث می باشد ، حتی دست به آچارترین  مرد خونه که هم باشی باز باید این شخص ثالثه بیاد که یه وقت گارانتیش نابود نشه " بماند که اصن گارانتی پاسخگو هَ یا نَ ، بازم کاچی بِهَ هیچی " اینجوریا میشه که شخص ثالث مذکور پاش به خونه تکونی وا میشه و اون اتفاقی که میفته اینه ، آقای شخص ثالث ما که اصولن تمام فعالیت هاش خم و راست شدنیه ، یه تی شرت کوتاه پوچیده با یه شلوار جین ، که تا اینجاش مشکلی نیست ها یعنی مشکل هست ولی اصل مشکل نیست ، یکی از عوارض مشکل هستش ، اصل مشکل اون شورت گل گلی یا طرح پرچم یا هریاچی دیگه ای هستش که از زیر شلوار میزنه بیرون تازه اشم خط فلانشم با کلی پشم و پیل پیداست والا با این نصابیّتشون! 

یکی نیست بگه خب نصابِ ...  ، تو که میدونی هی باس دولا راس شی ، این دیگه چ مدل لباس پوشیدنه ، خب لباس کار " از این آبی یه سره ها هست ، دوبنده هم داره ،  میدونین که کدومو میگم " نمی پوشی ، لااقل یه لباس درست حسابی بپوش یه همیچن وعضیت افسناکی نمایان نشه لفطن، زشته خب زن و بچه مردم چ گناهی کردن آخه ، قربونش برم با این وضعیت کسب و کار که همه هم درگیرن ، نمی تونن همه اش خونه باشن ، مسهولین که به فکرمون نیستن خودمون به فکر خودمون باشیم خواهشن ، نباشیم آیا ، اگه قرار هست نباشیم بگین ما هم در جریان باشیم 

در آخر هم مچددن سپاسات کثیرات از همه ی شما که تو این یه سال همراهی کردین ، بودین ،خوندین ، نظر دادین ، میدونین که اصولن من فقط اونایی که نظرشون رو می نویسن دوست میدارم ، با بقیه زیاد حال نمی کنم اصن ، امیدوارم سال خوپی پیش رو داشته باشن ، پر از لحظه های ناب و سرشار از سرخوشی و دوست داشتنی هایِ متفاوت و دلچسب. 


پ ن: 

فک کنم این آخرین متن سال ۹۵ باشه 

سال ۹۶ هم دامنه ir. رو تمدید نمی کنم ، نمی دونم چ اتفاقی میفته 

اگه ترکید و blog.ir رو بهم نداد دیگه فقط تو اینستام می نویسم 



  • علی رسولان

عصبی

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۰۹ ق.ظ

بیشتر از همیشه می خوری ، در حد انفجار ، همون یه بشقابی هم که هر شب برمیدااشتی که مثلن کمک می کنی رو هم برنمیداری ، برخلاف هر شب نوشابه گازدار می خوری که حرصت بیاد پایین ، حتی بدتر از همه میشینیو برنامه ی مزخرف خندوانه ای که ازش بدت میاد رو نگاه می کنی ، تو راه اومدن خونه رو هم که نگو اصن ، در رو می کوبی ، صندلی رو پرت می کنی یه طرف ، تازه کتابتم که از دستت افتاده تو خیابون رو اصن خوشت نمیاد خم شی ور داری ، تنها شانسی که آورده اینه که کپی شناسنامه ات لای کتاب هستش وگرنه مطمئنم که راحت از کنار این کتاب میگذشتی

و همه ی اینا برمی گرده به عصبانی بودنت ، حرصت در اومده ، از خودت ، از کارات ، حرف زدنات ، اعتماد کردنات ، و خیلی چیزای دیگه ، کاش می شد رفت و برنگشت 

  • علی رسولان